🎙پلک برگزار میکند:
نشست آنلاین نسبت فرم و محتوا
با حضور استاد محمدرضا جوان آراسته
و معصومه امیرزاده؛ دبیرعلمی جشنواره پلک
دوشنبه 17 دی
ساعت 10 صبح
لینک ورود به جلسه 👇
https://meet.google.com/zxc-ustg-hui
حضور برای عموم آزاد است
با ما همراه باشید...🍃
⭕️جشنواره ناداستان پلک
شاعرانه
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
ای که بر خوان خدا نان میخوری
وین همه فرمان شیطان می بری
دیوت از ره برد لاحولیت نیست
وز مسلمانی بجز قولیت نیست
رهروان رفتند و تو درمانده ای
حلقه بر در زن که واپس مانده ای
گر نداری شادئی از وصل یار
خیز باری ماتم هجران بدار
ای سرا و باغ تو زندان تو
خانمان تو بلای جان تو
در غم دنیا گرفتار آمدی
خاک بر فرقت که مردار آمدی
چشم همت برگشا و ره ببین
پس قدم در ره نه و درگه ببین
دست ها اول زخود کوتاه کن
بعد از آن مردانه عزم راه کن
از قدم تا فرق نعمتهای اوست
عرض کن بر خویش نعمتهای دوست
تا بدانی کز که دورافتاده ای
وز جدائی چه صبور افتاده ای
گر تو مرد زاهدی شب زنده باش
بندگی کن تا بروز و بنده باش
ور تو مرد عاشقی رو شرم دار
خوابرا با دیده ی عاشق چکار
چون نه اینی و نه آن ای بیفروغ
پس مزن در عشق ما لاف دروغ
✍شیخ بهایی
@shahrzade_dastan
#چالش_هفته
سلام دوستان شهرزادی. این هفته قرار هست برای عکس نوشت بالا داستان یا داستانک بنویسیم. لطفا داستانهای خود را به آیدی زیر بفرستین تا به نوبت در کانال منتشر و نقد شود.
@Faran239
✅ ردش میمونه....
@shahrzade_dastan
طنزنویسی
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
از قرار معلوم نوشتن طنز درست و حسابی غیر داستانی از همه انواع نوشتههای غیر داستانی مشکل تر است. میشود مقاله های طنزآمیز برخلاف بیشتر پژوهشها و مصاحبه ها درباره هرچیزی باشد و حتی اغلب در نهایت درباره هیچ چیز نیست؛ چون طنز به طور خودجوش و بدون هیچگونه تمرکز روی موضوع مشخص خارجی روی کاغذ می آید و اساس ساختار آن کاملاً بسته به وجود نویسنده .است به همین دلیل نمونه ناب یک اثر غیر داستانی است؛ اثری که نویسنده بدون هیچ طراحی آن را ارائه میدهد در واقع فرق نوشتن آثار دیگر با نوشتن طنز مثل فرق پختن یک کیک با استفاده از یک مخلوط آماده و پختن یک کیک دیگر از اول است - که شامل آسیاب کردن آرد خاص خودتان و رفتن و برداشتن تخم مرغ از زیر مرغ هم میشود.
ویلیام زنگر یک بار گفته بود: طنز» یک موجود زنده نیست که بتواند با سوخت و ساز ضعیف درونی به زندگی خودش ادامه بدهد. طنز نوعی زاویه دید خاص است که برخی از نویسندگانی که میتوانند به زبان انگلیسی خوب مطلب بنویسند اعطا شده است.»
با وجود این میتوان جنبههای طنز مقالات طنزآمیز را طوری تقویت و زیاد کرد که سردبیرها و دبیر سرویسها به جای اینکه با خواندن آن اخم ،کنند .بخندند طنزنویسانی مثل بامبک و باری، درست مثل طنزگوهای شفاهی که به خاطر اینکه در حضور مردم برنامه طنز اجرا میکنند به تدریج یاد میگیرند چه بگویند مردم قاه قاه ،بخندند میتوانند رفته رفته طنز نوشته هایشان را بیشتر و کارشان را قوی تر کنند.
با اینکه ممکن است این حرف به نظر غلط بیاید اما یکی از رموز استاد شدن در زمینه این قالب گلوگشادِ نویسندگی کسب راه و رسم و پیدا کردن تبحر در نوعی از نویسندگی یا درواقع روزنامه نگاری ادبی است که نویسندهها برای نوشتن ستونهای اصلی روزنامهها به آن احتیاج دارند اما وقتی این مطالب مثل مطالب طنز ساختار درست و حسابی و از پیش مشخص شده ای نداشته باشد کار نویسنده در ساماندهی به مطلب خیلی زیاد می شود. درواقع نویسنده باید درست مثل کسانی که الماس می تراشند.
بسیار ماهرانه و با محاسبه دقیق به مطلب آب وتاب بدهد چون یک حرکت اشتباه موقع نوشتن کل نوشته را از سکه میاندازد.
برای همین نویسندهها برای اینکه اثر طنز موفقی بنویسند لازم است آگاهانه از ضرب آهنگ، لحن و دیگر ابزار نویسندگی استفاده کنند. اما اصل اساسی یا درواقع اساسی ترین اصل در طنزنویسی وحدت است؛ به خصوص وحدتی که همه عناصر یک نوشته را به هم پیوند میدهد تا حس افشای چیز تازه ای را
در شما ایجاد کند.
📚اسرار و ابزار طنزنویسی
✍محسن سلیمانی
@shahrzade_dastan
#چالش_هفته
نوشته حسین مطهر
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
ساسان پسر لات و بی سرو پا، از روستا به تهران آمده و در محله « در دولاب » ،ساکن شده بود.جوانی بلند بالا، لاغر اندام با بدن پوشیده از تتو های مختلف، با زلف های فرفری ،ابروان پیوسته ،چهره سبز و گندمی که خطی از برش و نیش چاقو، بر روی گونه راست او جا خوش کرده بود .خط چاقوو کوک های بخیه آنچنان در قاب چهره او جا گرفته ،که انگار از کودکی با همین نشان به دنیا آمده باشد.ساسان افکار و اخلاق متضادی داشت ،گاهی شاد و سرحال ،گاهی بد اخم و عصبی،بستگی داشت تو چه حالی باشد .
یک شهر و محله های آن از دستش عاصی بودند ،چون در بیشتر دعواهای خیابانی ،پای ثابت شر و خلاف ها بود.یک وقت بر سر بوق زدن ،وقت دیگر به خاطر کل کل های پوچ وبی مورد ،بهانه می گرفت تا مثل عقرب زیر قالی زهرش را به مردم بریزد.این رفتارها برایش عادی و آن را ، برای خودش افتخار می دانست.اولین نزاع زندگی اش را در ۱۴ سالگی رقم زد وبعد از آن به حکم دادگاه ، به کانون اصلاح و تربیت سپرده شد ، آنجا بود که به تمام چم و خم کارهای خلاف ، پی برد.وقتی آزاد شد در یک روز در ۱۵ نقطه شهر درگیری و نزاع داشت. خودش معتقد بود: هر جا شر و شور ی بپا می شد من هم بودم ،دست خودم نبود،اگه یک روز دعوا نمی کردم ،بیمار می شدم ،حالم خراب می شد ،خودم و دیگران را آزار می دادم.
سرجمع از ۵۰ سال عمرش ،بیست سال از آن را در زندان های مختلف گذرانده بود. آن سالها مدتی هم عضو تیم دو و میدانی شده و در مسابقات دو ۱۵۰۰ متر مدال طلا کسب کرده بود ولی به خاطر شرارت هایش و بقول خودش :« ماجراجو یی» ،به او اجازه شرکت در تیم را ندادند،همین عامل باعث شد تا به اعتیاد هم روی آورد و بشود: قوز بالا قوز.
القصه یک روز سردپاییزی درحالی که در پالتوی کهنه و قدیمی اش مچاله شده بود از گذر خان میرپنج در حال عبور بود که صدایی لطیف و گوش نواز اورا از خلسه و چرت خماری به در آورد.
ساسان ...سا....سان...سلام!.
ساسان چشمان خمارو از حدقه درآمده را به او دوخت ،خون در رگهایش یخ زد ،حالش بهم خورد، عقب عقب رفت و روی زمین ولو شد، خودش را قایم کردواز ته دل آهی سرد کشید ،زیر لب زمزمه کرد:
آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا.
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا.
نوشدارو یی و بعد از مرگ سهراب آمدی .
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا..!
هلنا دختر همسایه و اولین عشق جوانی ، روبرویش قرار داشت. او حالا سرحال و شاداب ،با کودکی در بغل ، ساسان را برد به سالهای جوانی، به خاطرات عاشقانه قدیمی کوچه پس کوچههای محله دولاب ....قلب ساسان تیر کشید وسوخت. دلش آتش گرفت . اشکهایش مثل سیل سرازیر شد و احساس شرمندگی و خجالت کرد.
لنگ لنگان فرار را بر قرار ترجیح داد ،رفت و رفت تا رسید به حاشیه شهر. بیرون امامزاده شعیب خسته و کوفته از شدت درد ،بیهوش روی زمین افتاد.
در عالم رویا و خیال ، در دشت های سبز وپر گل که آفتاب بهاری صبحگاهی بر روی آنها تابیده بود ،خرامان خرامان ،مثل پرنده ای سبکبار بال و پر میزد ،ناگهان از گوشه ای ناپیدا ،تیری از چله کمان رها و بر سینه اش نشست.درد در همه جانش دوید ،خون سیاهی همه جا را پر کرد. احساس خفگی کرد ،یکهو مردی نورانی او را در بر گرفت و با دستانش زخم او را التیام داد،دستان لطیف و مهربان سید احساس آرامش خاصی به او داد ،خون در رگهایش دوید. سربلند کرد تا به منجی خود نگاه کند اما شدت نور به حدی بود که چشمانش جایی را ندید. فقط صدایی دلنواز را شنید که میگفت: « در راه خدا ،به خلقش ،خدمت کن که ....ردش ...به جا میمونه!.»
ساسان از آن روز به بعد توبه کردو در بازار مشغول کسب و کار حلال و دستگیری از نیازمندان ،ایتام وگلریزان برای آزادی زندانیان مالی،حلالیت طلبیدن از کسانی که زمانی از کارهایش آسیب دیده اند، شد گاهی مردم را نصیحت می کرد و می گفت : نوکری مردم عبادت است و کسی که به مردم خدمت کندبه جایگاه و مقام عالی در دنیا و آخرت می رسه، چون تازه فهمیدم که هر رفتار وعملی ردش میمونه!
@shahrzade_dastan