eitaa logo
شهرزاد داستان‌📚📚
2.1هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
59 ویدیو
241 فایل
پاتوق دوستداران داستان نویسی استفاده از مطالب با حفظ لینک کانال آزاد است. مدیر کانال: فرانک انصاری متولد ۱۴۰۱/۷/۱۱🎊🎊🎉🎉 برای ارتباط با من @Faran239 لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17323748323533
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀🍀🍀 ممنون از لطف و همراهی شما دوست عزیز. چشم حتما. 🙏 @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شاعرانه 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ترا من چشم در راهم شباهنگام که می‌گیرند در شاخ تلاجن سایه‌ها رنگ سیاهی وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم ترا من چشم در راهم شباهنگام در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم ترا من چشم در راهم 📚نیما یوشیج @shahrzade_dastan
انتظار نوشته ملیحه جوریزی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ۲۰ سال از آن انتظار می‌گذشت. . نرگس تنهایی مادر را بهانه کرده بود ،و تن به ازدواج نمی‌داد .هیچکس نمی‌دانست او سال‌های دانشجویی دل به جوانی مومن و متعهد سپرده بود که به خاطر جریانات انقلاب و تعطیلی دانشگاه از او بی‌خبر مانده بود .ودیگر هیچ وقت او را ندید . وقتی برای جشن عروسی دختر خاله‌اش نسترن به سالن وارد شد و چشمانش به نوید که دایی داماد بود، افتاد، دلش زیر و رو شد و تمام دنیا دور سرش چرخید .باورش نمی‌شد کسی که سال‌ها در تب عشقش می‌سوخت را در آنجا ببیند .همان لحظه این جمله از ذهنش گذشت که ،چه قدر راست گفته اند که ،کوه به کوه نمی‌رسد ولی آدم به آدم می‌رسد، ولی چه دروغ بزرگی گفته‌اند: که از دل برود هر آنکه از دیده رود ... @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تک گویی و انواع آن 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 تک‌گویی، صحبت یک نفره‌ای است که ممکن است مخاطب داشته باشد یا نداشته باشد و یا از این نظر، تک‌گویی انواع گوناگونی دارد و از آن جمله است تک‌گویی درونی، تک‌گویی نمایشی و حدیث نفس. 🍀تک‌گویی درونی تک‌گویی درونی، گفت‌وگویی است که در ذهن شخصیت داستان جریان دارد. اساس تک‌گویی درونی بر تداعی معانی است. به کمک تک‌گویی درونی خواننده به‌طور غیرمستقیم در جریان افکار شخصیت داستان قرار می‌گیرد و سیر اندیشه‌های او را دنبال می‌کند. اگر صحبت‌کننده، به محیط دور و بر حاضر خود واکنش نشان بدهد، تک‌گویی درونی او، داستانی را تعریف می‌کند که در همان موقع در اطراف او می‌گذرد. اگر افکار او، بر محور خاطره‌هایی می‌گذرد، تک‌گویی او بعضی از حوادث گذشته را که با زمان حال تداعی می‌شود، مرور می‌کند. دست آخر اگر تک گویی او، اساسا واکنشی است، سیر اندیشه صحبت‌کننده، نه زمان حال را گزارش می‌کند و نه یادآور زمان گذشته داستان است، تک‌گویی درونی داستانی برای خودش با زمان نامشخص است. @shahrzade_dastan
. 🍀تک‌گویی نمایشی تک‌گویی نمایشی، یکی از شیوه‌های نقل داستان کوتاه و رمان است. در شعر نیز مورد استفاده قرار می‌گیرد و در نمایشنامه به تک‌گویی معروف است. در تک‌گویی نمایشی، شخصیت داستان مثل این است که با صدای بلند برای مخاطبی که خواننده او را نمی‌شناسد، حرف می‌زند و برای حرف زدن خود دلیلی دارد و راوی مانند بازیگری روی صحنه تئاتر، تماشاچی را مخاطب قرار می‌دهد. از طریق حرف‌های اوست که خواننده به وضعیت و موقعیت او و آنچه بر او گذشته، آگاهی می‌یابد و تا حدودی به هویت مخاطب او نیز پی می‌برد. وجود همین مخاطب، باعث تمایز، تک‌گویی نمایشی از تک‌گویی درونی می‌شود. 📚عرق ریزان روح جمال میرصادقی @shahrzade_dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوشته مهری جلالوند 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 چه دروغ بزرگی بود از دل برود هر آنکه از دیده رود. خاطره بازی گاهی خوب می‌شود و گاهی تا مغزو استخوان آدم سوز می‌زند. هنوز صدای موتور را که می‌شنوم حس می‌کنم کنارم هستی،حس می‌کنم هنوزم آمده‌ای تا مرا با خود به گردش ببری و برایم بستنی بخری، یادش بخیر، کاش زمان هرگز نمی‌گذشت. هنوز وقتی وارد کوچه می‌شوم جای خالی موتورت احساس می‌شود،وقتی زنگ در را می‌زنم دوست دارم خودت پشت در باشی مثل همان وقت که در آبی و کرم نیمهه زهواردر در رفته را باز می‌کردی و صدای گام‌های محکمت وقتی که از پله‌ها پایین می‌آمدی شنیده می‌شد. درکه باز می‌شد قدمی را جلو می‌آمدی اول دست می‌دادی، بعد آغوش گرمت تکیه‌گاه امنی می‌شد که دستانم را دور گردنت حلقه کنم. بوی خستگی عمر را از چروک‌های صورت و گردنت می‌شد فهمید .آهی می‌کشیدم و بدون آنکه دلم بخواهد از آغوشت جدا می‌شدم. سرم را از خجالت افتادگی پلکایت به زمین می‌انداختم به افسوس که کاری از دستم بر نمی‌آمد. لعنت به سرطان که دار و ندارم را از من گرفت. حالا تعارف می‌زدی حالم را می‌پرسیدی و بچه‌هایم را بوسه می‌زدی دوباره با همان گام‌های محکم با هم از پله ها بالا می‌رفتیم. پرده در ورودی را کنار می‌زدی و می‌گفتی دخترم بفرما برو تو. نگاهت متفاوت بودو دیگر معنایش فرق می‌کرد گویا میل دل کندن نداشت و رفتن را بالاجبار باور کرده بود. پدرم هنوز لحظه آخرین دیدار آن دم که درد عجیب بر بدن تو غلبه کرده بود و نگاه ملتمسانه‌ای داشتی و غرورت اجازه بروز را نمی‌داد وجودم را به آتش کشیده. دیگر تمایلی به آن خانه و آن کوچه ندارم. خاطرات روزهای بودنت در تقابل نیستی حال تمام تنم را ویرانه کرده و حالا فهمیدم که چه دروغ بزرگی بود هر که می‌گفت از دل برود هر آنکه از دیده رود. هیچگاه از یادم نخواهی رفت و در قلب من همیشه ماندگار می‌مانی پدر خوبم. @shahrzade_dastan