فراداستان چیست؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
اولین بار اصطلاح فراداستان را منتقد آمریکایی ویلیام گس در سال ۱۹۷۰ در یکی از مقالاتش به کار برد. فراداستان عموما برای اشاره به آن دسته از داستانهای پسامدرنی به کار میرود که اصل واقعیت مانندی در آنها با دخالتهای صریح راوی در رویدادها و جریان روایت نقض میشود. به طور معمول از راوی داستان توقع میرود که به بازگویی رویدادها بسنده کند و از بیان هر موضوعی که توجه خواننده را به تخیلی بودن متن معطوف میسازد خودداری ورزد. اما راوی فراداستان روش متفاوتی را در پیش میگیرد. چنین راویای با دخالتهای نظام مند جریان روایت را مختل کرده و راجع به ماهیت داستات سخن میگوید و میکوشد تا بر تصنعی بودن داستان تاکید گذارد. بدین ترتیب بنیانیترین اصل رئالیسم زیر پاگذاشته میشود. برای مثال، راوی زن ستوان فرانسوی نوشته فاولز با لحنی مشابه با لحن راوی داستان مردی که برنگشت سیمین دانشور اعتراف میکند که:
من برخلاف راویان دانای کل در داستانهای ادوار گذشته خود نیز نمیدانم. این داستانی که برایتان میگویم سرتا سرپایش تخیلی است. این شخصیتهایی که خلق میکنیم فقط در مخیلهی من وجود دارند.
بارزترین تاثیر این دخالت راوی مناقشه پذیر ساختن رابطه داستان با واقعیت و نهایتا مناقشه پذیر ساختن خود واقعیت است. نویسندگان رئالیست میکوشیدند به سبک و سیاقی داستان بنویسند که دنیای داستانهایشان همچون دنیای واقعی جلوه کنند.
@shahrzade_dastan
از سوی دیگر مدرنیستها نویسنده را به آفریدگاری تشبیه میکردند که بر جهان داستانی و شخصیتهایی که خلق کرده آگاهانه وقوف دارد. به قول جیمز جویس داستان نویس حکم خدایی را دارد که پس از آفرینش جهان با فراغت مینشیند و ناخن هایش را کوتاه میکند. اما فراداستان نویسان این نقش برآمده از اطمینان و اقتدار را برای نویسنده قائل نیستند.
ادامه دارد
📚داستان کوتاه در ایران_ دکتر حسین پاینده
@shahrzade_dastan
#چالش_هفته
نوشته محدثه داوودی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
من هیچوقت نمیخواستم ازت دور بشم، من آدم رفتن نبودم اصن من کجا و دوری از تو کجا؟ ولی خب...تو خیلی وقته دیگه نگفتی که دوسم داری رفتارات و بی اهمیت بودنت نسبت به منی که از خودمم بیشتر دوستت داشتم برام سخت بود.
یادته اون شب رو؟
همون شب بارونی که توی یک کافه باهام قرار گذاشتی، تو چشمام نگاه کردی و با بیرحمی به منی که جونمم واست میدادم گفتی ازت دل بکنم.
میدونی فرق ما دوتا چیه؟
تو واقعا دل کندی از من، اما من دارم تظاهر به دل کندن میکنم...
@shahrzade_dastan
حکیمانه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نوشتن یک رمان باید رماننویس را به
کشتن بدهد. اگر بعد از نوشتن رمان
باز هم از رماننویس چیزی باقی ماند،
این یعنی او به حد کافی روی رمانش
کار نکرده است.
ارنست همینگوی
@shahrzade_dastan
شاعرانه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نظر به دامن کوهستان
زاده ی همین کوه هایم
باسرود سنگ و رود
خدا را دوست داشته ایم
که مادرانه
از گرده های زمین
سواری می گیر ند
ای جادوی هزاره!
خواب از چشم دشمن می گیریم
با گرز بلند رستم
و خوش نشده
مرگ را به پنجه می گیریم
تا زنانه طنازی ببینی
و جهان هی دور خودش بچرخد
تا دوباره روزها
آب شط را بخورند
به سمت لاف های بزرگ.
حمید رضا اکبری شروه
@shahrzade_dastan
روایت جریان سیال ذهن
قسمت دوم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
به مثال زیر دقت کنید.
سوم شخص در حالت مستی:
تلوتلو خورد و احساس کرد روح دارد از بدنش جدا میشود. ناگهان خندید. صورت مری در آینه کافه روی صورت او افتاده بود. داد زد: زن!
و لیوان آب جوش را جلوی تصویر کج و معوج آینه تکان تکان داد. نمیخواست او را بکشد. روی چهارپایه بند نبود. خودش میدانست. قیچی او را کشت. هه. هه. قیچی از او متنفر بود. قیچی کردن، قیچی کردن، تنفر ، تنفر. داد زد: گارسون!
این فواصل زمانی بیانگر فشارهای روانی یا احساس جدی شخصیتهاست. در این موقع ذهن شخصیتها آشفته و احساس و افکار آنها در تب و تاب است. و خواننده هر اطلاعاتی را که نویسنده لازم بداند در طرح رمان بگنجاند میپذیرد. اما این لحظات غیرعادی و آشفتگی انسان را باید به نحوی ماهرانه و شیوهای منظم نوشت تا به نظر نامنظم و درهم و برهم بیاید. در واقع آشفتگی روان و احساس شخصیتها مطالب را حقیقی و باورنکردنی جلوه میدهد. اگر نویسنده به نحوی ماهرانه و ظریف تاثیر آشفتگی را در داستان به وجود نیاورد، خواننده اطلاعاتی را که او با دقت در داستان گنجانده است درک نخواهد کرد.
📚درسهایی درباره داستان نویسی
🖋لئونارد بیشاب
@shahrzade_dastan
وسوسههای اردیبهشت علی قانع۱.m4a
6.66M
داستان وسوسههای اردیبهشت
نوشته علی قانع
قسمت اول
اجرا فرانک انصاری
@shahrzade_dastan
شهرزاد داستان📚📚
📚📚 #چالش_هفته سلام دوستان این هفته هم با چالشی دیگر در خدمتتان هستیم. این هفته به مناسبت سالروز می
#چالش_هفته
نوشته حسین پایداری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
عنایت امام(1)
صدای یکنواخت قطار در سکوت نیمه شب خفتگان اش مرا کلافه کرده بود و در کوپه ای که من بودم همه خواب رویا های خود را در حضور زائرانه نزد امام رئوف می دیدند و لبخند می زدند و قطار در آن نیمه شب چون ماری در حال خزش پیش می رفت با کلافگی پتو را که در تخت بالایی کوپه، کنار زدم و آرام از پله تخت به پایین خزیدم تا کسی بیدار نشود و به آرامی در کوپه را گشودم و بیرون آمدم.
در راهرو قطار کسی نبود و این مرا خوشحال میکرد که کسی نیست و من پس از خروج از کوپه اولین پنجره راهرو قطار را پایین کشیدم و خنکای باد صورتم را نوازش می داد و این سفر زیارتی با قطارو فقط خواهر برادری در اوج بی پولی با سرعت جور شد و قیصر امین پور می گوید:
گاهی با دو صد مقدمه ناجور میشود
گاهی بی هیچ مقدمه ای خودش جور میشود
و شد پول ، بلیط قطار ، جا و مکان و خواهر ها بدون شوهر و برادران بدون زن خواهر و برادری.
ذهنم در کنکاشی خود درگیر به دنبال این سئوال بود حالا که همه چیز جور شده چه از امام بخواهم که دریافت مادی نداشته باشد و فقط ذهن و قلبم را آرام کند و همه این زائران گره هایی داشتن و امید به باز شدن گره خود به سر انگشت سحر آمیز امام غریب بودند بنابراین سر امام بقدری شلوغ بود که با خود گفتم بهتر است حداقل من چیزی نخواهم و فقط برای تحیت و عرض ادب و ارادت خدمت ایشان برسم بگویم که من هم هستم.
افکارم با سوت قطار بریده شد دوبار تلاش کردم این افکار از هم گسیخته را بهم پیوند بزنم و موفق شدم و زدم
و بلند بطوری که خودم می شنیدم گفتم یافتم و انگار در حضور ش ایستاده ام گفتم آقا آدمم کن .در حالی که در ذهنم لبخندی زدم بدون تبسم بر لب
گفتم این چه حرفی است من زدم سکوت ذهنی از خجالت بی ادبی در حضور یک نا ممکن را، ممکن و اصلاح کردم آقا جان راه آدم شدن را بهم یاد بده ممنون .
رشته افکارم با سوت قطار پاره شد و دوباره سر رشته افکار ذهنی ام را بدست گرفتم چگونگی آدم شدن به عنوان یک سئوال قلنبه بر روی اندیشه های خام آدم شدنم سنگینی میکرد و بقول معروف هیچ راهبردی برای آدم شدن دست به نقد نداشتم احتمالا ذهن پرسشگر م به دنبال کور سویی بود تا از آن چراغ بیفروزد هرچه با چراغ قوه ضعیف آدم شدن در کوچه و پس کوچه های ذهنی گشتم و هر چه بیشتر گشتم کمتر یافتم .
چنان این سیل افکار درهم و برهم مرا با خود برده بود که ازلذت پرواز روح را در خنکای نسیم صبح گاهی که از پنجره در راهروی قطار می وزید بی نصیب ماندم.
رشته بریده افکارو سوت قطار در ایستگاه نماز صبحگاهی به هم پیوند خورد و کم شدن سرعت قطار و مسجد و اذان صبح و صدای موذن به نیایش و ...الله و اکبر . ...
با وضوی درون قطار و سردی صبح در مسجد گرم به نماز ایستادم و اقامه عشق با سرانگشت کلمات نماز آغازی دیگر بود بر پایان خفته گی شبانه و آماده شدن برای حضور هیجان انگیز و بی واسطه .
در طلب رهرو عشق هزاران کیلومتر طی کردن برای رسیدنی برای آدم شدن ،جل الخالق و از شگفتی این حضورقطار به ایستگاه آخر رسید و در هیجان رسیدن به محضر مقدس امام و اصطکاک و در گیری محل اقامت و نفس تازه کردن برای امید به آدم شدن فرسودنی نیست. بلکه بوییدنی و بوسیدنی است تا آنجا که گلدسته ها و صحن و سرا گها به یک سو و صلوات خاصه امام رضا برای شرف حضو ر در سویی دیگر.
صل الله علیلک علی علی ابن موسی الرضا تا امام و صدیق شهید ....
کافضل ما صلیت احد من اولیائک..
اینجا همه شهر محضر حضور امام است نه فقط صحن و سرا .
دلم را که همه دارایی ام بود برای شنیدن نجوا ی دلدادگی عاشقانه ام با امام با خود برداشتم و به حرم حضرت اش شرفیاب شدم.
وقتی وارد صحن و خواندن صلوات خاصه شدم ندایی در درونم مرا به نزدیکی پنجره فولاد کشاند و همانجا روبه پنجره نشستم و کنشگری شبانه ام در قطار مرا در بر گرفت و ذهنم دوباره برای آدم شدن سوت طلب زد و این طلب همه باور مرا پوشش داده بود طلب آدم شدن به زبان نیست باید برای طلب شوق در اوج در دلت زنده شود و این شوق در اوج بستگی به صیقل دل دارد هر چه دلت را بیشتر صیقل دهی نور اما م در دلت بیشتر جذب و انعکاس میابد و دیگر این تو نیستی این تویی که او را هستی . بخشی از نور امام را وجود تو منعکس میکند هم تو باید در اوج طلب باشی و هم عنایت و لطف امام شرط لازم است.
#امام_رضا
@shahrzade_dastan