#چالش_هفته
#مهمان_عزیز
نوشته مهلا غلامحسینی
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
باورم نشد که خودش است. مهمانمان بود. از آنهایی که هیچ وقت دلت نمی خواست از خانه تان برود. هر از گاهی به خانه ما سر می زد و ما نیز به خانه شان می رفتیم به خصوص تابستان. تا خاله مریم زنگ می زد و می گفت می خواهد بیاید خانه مان، من و خواهرم دیگر دل تو دلمان نبود. آنقدر ذوق می کردیم که حتی نصیحت های مامان موقع مهمانی را هم فراموش می کردیم.
آن روز وقتی به خانه مان آمد، من و مینا خیلی خوشحال شدیم. تا زنگ در به صدا درآمد، مشتاقانه دویدیم و به استقبال خاله مریم رفتیم.
او هم ما را دوست داشت. همیشه برای من و مینا شکلات و آب نبات می آورد.
وقتی پایش را داخل حیاط می گذاشت، دیگر او را رها نمی کردیم. همینطور کنارش بودیم و او را سین جیم می کردیم.
@shahrzade_dastan
شهرزاد داستان📚📚
دوستان سلام امروز برای چالش میخواهیم جملاتی را که معادل فعل نگاه کردن، تماشا کردن و دیدن هست را جمع
چشمدرچشم به او خیره ماندم.
چشمپوشیدم از چشم شهلایش
از چشم شهلایش چشمپوشیدم.
صحنه از قاب نگاه او چشمنوازتر بود.
مردک چشمچران چشمکی زد.😜
🌻این چالش چشم منو یاد شعر استاد شهریار انداخت.
چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم/ ناگهان دل داد زد دیوانه من میبینمش.
#معادلیابی
#چالش_جمعه
ارسالی رقیه کشاورز حداد
@shahrzade_dastan
یک «طرح» خوب، وحدتی هنری دارد. هیچ نکته ای در آن نیست که بی رابطه با کلیت داستان بوده و نقشی در القای مفهوم و هدف کلی داستان نداشته باشد. در طرح خوب چیزی برای خاطر خودش وجود ندارد تا آهنگ دلبخواه خودش را بزند.
یک نویسنده خوب با دقت سخت گیری عناصر داستانش را انتخاب میکند و چیزی را که به پیشرفت هدف داستان کمکی نمیکند کنار میگذارد.
ولی کار او تنها انتخاب کردن نیست، بلکه ترکیب کردن و ترتیب دادن اجزای منتخب نیز هست. حوادث اصلی و فرعی باید به مؤثرترین وجه دنبال هم بیایند؛ که البته به این مفهوم نیست که حوادث لزوماً بر اساس زمان رخداد به دنبال هم ردیف شوند. ولی اگر حوادث را بر اساس توالی زمانی پشت سر هم چیدیم حوادث باید به طور منطقی در داستان به پیش بروند.
در داستانی که همه اجزای آن در وحدت کامل با یکدیگرند هر حادثه ای از نظر زمانی نتیجه منطقی حوادث پیش از خود است و به طور منطقی به سوی حادثهٔ بعدی هدایت میشود. یعنی صحنه های مختلف داستان زنجیروار با هم رابطه علی و معلولی دارند؛ به طوری که کسی نمیتواند به راحتی جای حوادث داستان را با هم عوض کند و یا کسی به مغزش خطور نمیکند که حوادث داستان را نویسنده زورکی به هم چسبانده؛ بلکه برعکس فکر میکند که حوادث داستان ناگزیر به هم ختم میشوند و نویسنده شخصیتهایی ملموس را در موقعیت های بکر و دست اول قرار داده است.
اگر رفتار شخصیتها و یا موقعیتهای داستان به گونه ای غیر منطقی تغییر جهت دهند نویسنده باید اشکال کار را از طرح داستانش بداند. هر عملی در داستان که پشتش دلیل و انگیزه ای نباشد ضعف طرح داستان را برملا می.کند اگر نویسنده برای اینکه داستانش را تمام کند و به سرانجامی برساند از حوادث تصادفی یا اتفاقی استفاده کند باز هم طرح داستانش ضعیف است.
البته داستانها از حوادث اتفاقی خالی نیستند، همان طور که در زندگی عادی حوادث اتفاقی وجود دارد. اما اگر نویسنده از یک اتفاق نامحتمل استفاده کند تا برای داستانش راه حلی ،یافته، آن را تمام کند؛ داستان به لحاظ منطقی نمیتواند خواننده را متقاعد
کرده حوادثش را طبیعی جلوه دهد.
از این بدتر آن است که در آخر داستان از حوادث تصادفی استفاده شود که در آن صورت مشکل دوتا میشود زیرا تصادف به معنی اتفاق به توان دو (مضاعف) است.
البته اگر از تصادف برای شروع داستان یا برای پیچیده تر کردن طرح داستان استفاده شود، جای ایراد نیست؛ اما هرگز نباید در آخر داستان و یا برای حل کردن مشکل داستان از تصادف استفاده کرد.
📚تاملی دیگر در باب داستان
✍لارنس پرین
#پایان_داستان
@shahrzade_dastan
جملاتی که معادل فعل نگاه کردن، تماشا کردن و دیدن هست :
* بزرگان بر این امر نظارت کردند.
* چشم تو چشم شدند .
* نگاهش به من افتاد .
* فقط یک تماشاچی است .
* چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد .
* اطراف را دید زد .
* استاد برگه ی مرا ملاحظه کرد .
* از پنجره ی کلبه دشت را نظاره کرد .
* هلال ماه رؤیت شد .
* به آینه نگاهی انداخت .
* چون نیک نگریست به چشمش آشنا آمد .
* ستارگان آسمان را مشاهده کردیم .
* دکتر معاینه اش کرد .
*دیداری داشتند .
* آدم کار بلدی به نظر می رسید .
* چشمم روشن !
* آن چنان مات که یک دم مژه بر هم نزنی !
#چالش_جمعه
#معادلیابی
ارسالی : خاکشور _ بشرویه
@shahrzade_dastan
چشم از من برنداشت.
نگاهش آزارم داد.
با چشمهایش مرا خورد.
#معادلیابی
#چالش_جمعه
ارسالی افسانه داوود پور
@shahrzade_dastan
غرق قهوه ی چشمانش بود.
میخ کوبِ متن کتاب ماند.
حریصانه صورت او را می پایید.
ماتِ منظره ی مقابل شد.
بِر و بِر به آیینه چشم دوخت.
پنجره ی درونش رو به او باز مانده بود.
کر کره ی چشم به پایین آمد.
دور و برش را با ناباوری می کاوید.
سیم اتصالِ کالبدش با جهان گره خورده بود.
کیش و مات تصویر شد.
نگرش شب به شب آغاز شد.
#چالش_جمعه
#معادلیابی
ارسالی نازنین زارعی
@shahrzade_dastan
#چالش_هفته
نوشته ریحانه علاقبندی
چای روضه
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
هر روزی که مادرم اتاق مهمونخونه رو بیرون میریخت وحسابی جارو پارو وگرد گیری میکرد یعنی فرداش روضه ماهانه داشتیم و شانزدهم ماه بود
مادرم خیلی به روضه مقید بود طوری که اگه سنگ هم از آسمون میومد باید روضه خوانی را برقرار میکرد .
مادرم میگفت لااقل باید ماهی یک بار نام امام حسین (ع)و روضه ایشان خوانده شود تا برکت خانه و زندگیمان باشد
البته اول روضه خوانی بود و بعد از آن دید و بازدید و احوالپرسی فامیل از همدیگه شروع میشد .این روضه خوانی در طول ماه قمری در منزل فامیل و همسایه ها میگشت و ب برکت آن صله ی رحم هم انجام میشد .
گاهی هم میشد ک هیچ کس روضه نمی آمد :مثل یکی از روزهای گرم تابستان ک شانزدهم ماه بود ساعت چاهار بعد از ظهر زنگ خانه ب صدا در امد و روضه خوان خیلی زودتر از همیشه آمد و روی صندلی نشست ولی غیر از من و مادرم کسی خانه نبود
مادرم سریع یک قوری بزرگ چای دم کرد و بعد در خانه همسایه ها رفت ک بیایند روضه ولی یا خواب بودند یا خانه نبودند
آقای روضه خوان ک سیدی معمم بنام آقای هاشمی بود شروع کرد ب روضه خواندن
مادرم ب من ک تو آشپز خونه بودم گفت چادرت و سر کن و بیا بشین پای روضه
ی چایی هم برای حاج آقا ریخت و باهم نشستیم روبری روضه خوان
روضه غریبانه ما حال و هوای عجیبی پیدا کرد و اولین بار بود ک یک نفر روضه میخواند و فقط یک نفر گریه میکرد
روضه تمام شد و حاج آقا چای خورد و رفت ،من و مادرم ماندیم و یک قوری پراز چای .چند بار چای ریختیم و با هم خوردیم ولی کسی نیامد تا دم غروب دو تا از همسایه ها آمدند ،دوباره چای ریختیم و با همسایه ها خوردیم ،با اینکه هوا گرم بود ولی اون چایی مزه ی دیگه ایی داشت و حسابی چسبید ..
#روضه
#چای_روضه
@shahrzade_dastan