eitaa logo
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
74 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
2 فایل
@Yazinb69armaghan اینجامحفل آسمانی شهیدیست که در سالروز تولدخودوهمزمان با ایام فاطمیه در۳فروردین۱۳۹۴درعراق به شهادت رسید. 👇🌹👇 #جهت_تبادل @ahmadmakiyan14 #یازهرا‌...🌹 #کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷🕊 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
حدیث🌿 تلخ کامۍ دنیا،شیرینۍ آخرت است و شیرینۍ دنیاۍ حرام،تلخۍ آخرت... حکمت۲۵۱📚-! علیه السلام 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان #نویسنده_اکرم_اسلامی
🌹🍃 🌷🕊 فصل دوم ...( قسمت اول)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 پولدار بود آن قدر که گفته بودند جهیزیه ممی خواهیم عقدش می کنیم یک چادر می اندازیم سرش و می بریم داماد کار و بارش سکه است و همه چیز دارد این ها را یواشکی وقتی زن عموی مادرم داشت برای مادرم تعریف می کرد شنیدم خانواده اش هم آن قدر خوب بودند که می دانستم آقا جان نه نمی آورد زن عموی مادرم واسطه شان بود روزها داشتند بلند می شدند که بک بعد از ظهر با خواهر های پسر آمدند خانه مان زیر چشمی نگاهم می کردند و از لبخند رضایتشان می شد فهمید مورد پسندشان شده ام سینی چای به دست گونه هایم شده بود گل آتش. عکس داماد را که در آوردند و دست به دست کردند تا نشان مادرم دهند عزیز همان طور که لبخند به لب داشت سرش گرداند سمت من با گوشه چشم و ابرویش در را نشانم داد که بروم بیرون سینی را گذاشتم وسط اتاق و پکر آمدم بیرون ولی من هم زبلی های خودم را داشتم یواشکی از لای در نگاه می کردم دیدم مادر عکس را گرفت نگاهی انداخت و با همان لبخندش حرف را ادامه داد و ازشان اجازه گرفت که عکس را انشان آقا جان بدهد از جایش بلند شد و رفت عکس را گذاشت لای قرآن سر طاقچه مهمان ها خداحافظی کردند و رفتند ولی من جرئت نداشتم از مادرم چیزی بپرسم مدام فکر می کردم یعنی قیافه اش چه شکلیه؟ قدش چقدره؟ دیدم حریف کنجکاوی اش نمی شوم و نمی توانم بی خیال باشم یک دستمال دستم گرفتم و رفتم مثلا گرد گیری کنم همین طور که با دستمال ایینه را تمیز می کردم خودم را رساندم به قرآن برگشتم ک پشت سرم را نگاه کردم صدای قلبم را می شنیدم به گمانم صورتم هم قرمز شده بود تا دیدم خبری نیست و کسی نمی آید یواشکی جلد قرآن را با انگشت گرفتم و بازص کردم عکس را که دیدم چشم هایم شد چهار تا باور نمی کردم ابروهایم هشتی شده بودند و لب و لوچه ام آویزان وا رفتم کاش فقط کچل بود شاید دلم را خوش می کردم که عوضش پولدار است ولی مردی که داشتم عکسش را نگاه می کردم هم مو نداشت و هم سنش زیاد بود با غصه و کلافه چرخیدم و خواستم برگردم دامنم گرفت به شیر سماور دسته اش چرخید و شیر باز شد آب جوش ریخت روی پایم و از سوزشش نفسم بند آمد جرئت نداشتم صدایم را در بیاورم لب هایم را بهم فشار دادم اما نتوانستم خیلی تحمل کنم بالاخره اشکم در آمد هی پایم را فوت می کردم بلکه کمی خنک شود ولی تاثیری نداشت حرصم گرفته بود داماد آن شکلی از آب در آمده بود که هیچ خودم را هم سوزانده بودم توی دلم می گفتم ای کاش کمی جوان تر بود و بر روی داشت تا حداقل برای آن همه سختی پلیس بازی و پای سوخته دلم نمی سوخت ولی زهی خیال باطل از جایم بلند شدم و سعی کردم لنگان لنگان هم شده خودم را برسانم پیش بقیه که شک نکنند راه می رفتم و با دامنم پایم را باد می زدم تا سوزشش بیفتد خدا رحم کرد که قد دامن بلند بود و کسی نمی توانست سرخی پایم را ببیند. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
محبوب من شما نباشی؛ همه ی بغض های جهان در گلوی من است کوچه ها را یکی یکی ورق میزنم از پاییز راهی به شما پیدا میکنم باران های درونم آغاز میشود محبوب من؛ بی تو دوران سختیست.🍁 اَلْعَجَلَ الْعَجَلَ يا مَوْلاىَ يا صــاحِبَ الزَّمــانِ💚 عج 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد 🦋 با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدی تازھ‌ کنیم^^؟ 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
﷽ 🌻⃢🌱آیت‌الله‌بهجت(ره) ● ازگذشتگان‌عبرت‌بگیریم که‌ماهم‌مثل‌آنهابه ک‌مرگ‌نزدیکیم وچهار،روزباقیمانده‌عمرراگمان‌نکنیم که‌چهارصدهزارسال‌خواهدبود. 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان #نویسنده_اکرم_اسلامی
🌹🍃 🌷🕊 فصل دوم ...( قسمت دوم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 اگر عزیز می فهمید برایم بد می شد خجالت می کشیدم دوست نداشتم فکر کنند سر و گوشم می جنبد شب رختخواب ها را پهن کردم و دراز کشیدن توی جایم مدام خدا خدا می کردم اتفاقی بیفتد هی پیش خودم می گفتم چطور به پدرم بگویم من این آدم را نمی خواهم ازش خوشم نیامده هر طوری نقشه می کشیدم شدنی نبود اروز می کردم کاش کسی نظر من را هم بخواه آن وقت حرفم را می زدم ولی خیلی خوب می دانستم محال است کسی از من بپرسد این آدم را می خواهی یا نه بد خواب شده بودم این قدر پهلو به ان پهلو چرخیدم که بالاخره چشم هایم گرم شد و فکر کنم نزدیک سحر خوابم برد. صبح دل و دماغ نداشتم سرم را به کار مشغول کردم بلکه کمتر فکر و خیال کنم داشتم پتوها را جمع می کردم که در خانه را زدند درست بود که مهمانی رفتن های قدیم حساب و کتاب نداشت ولی صبح به آن زودی هم کسی خانه کسی سر نمی زد مگر اینکه اتفاقی افتاده باشد پتو به دست سرک می کشیدم ببینم چه خبر است که دیدم خواهرهای حاج حبیب همین حاج آقای خودمان آمدند توی اتاق ما تازه بیدار شده بودیم نه صبحانه خورده بودیم و نه آقا جان از خانه زده بود بیرون آقا جان سلامشان را گرفت و با تعجب گفت این وقت صبح خیر باشه به مادرم نگاه کردند و با خنده معناداری جواب دادند خیره گفتند عمدا این قدر زود آمده اند تا قبل از بیرون رفتن آقا جان او را ببینند و حرفشان را بزنند من فاصله اتاق تا آشپزخانه را تند می رفتم و بر میگشتم و هر بار یک چیزی را می گذاشتم وسط سفره صبحانه بعد آهسته قدم بر می داشتم سمت در و از قصد معطل می کردم که حرف هایشان را بشنوم آقا جان نشسته بود گوشه اتاق و با انگشت می کشید روی گل قالی و گوشش به حرف‌ مهمان ها بود با شنیدن اسم حبیب و خواستگاری مثل برق گرفته ها پریدم سمت اتاق نان بردن را بهانه کردم و مثلا خواستم طولش بدهم‌و هر گوشه سفره یک‌تکه نان بگذارم تا بفهمم حرفشون چیست از ماجرای خواستگاری باخبر بودند شب قبلش آقا جان برای صلاح و مشورت رفته بود خانه شان می‌گفت هر چه که نباشد عمو حسین بزرگ فامیل است و احترامش واجب ان ها هم‌از پدرشان شنیده بودند که من خواستگار قابلی دارم. انگار خواهرها همان شبانه حبیب را دوره کرده بودند که یالا اگر اشرف سادات را می خواهی وقت دست دست کردن نیست خبر خواستگاری و داماد پولدار فکری شون کرده بود ان موقع ها پسر و دختر نداشت حرف ازدواج که می شد هر دو از حجب و حیا سرخ و سفید می شدند سکوت حبیب را نشانه رغبتی دانسته و صبح زود دو تا خواهد بست نشسته بودند خانه ما به آقا جان می‌گفتند چرا دختر بدهی دست غریبه حیف نیست من را می گویی قند تو دلم آب می شد نه از این‌که حبیب گفته بود می خواهدم از این که حالا حتما خواستگار قبلی جواب رد می شنود. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🔶امیرالمومنین(ع)میفرمایند: 🔸به سبب محبّت دنيا، گوش‌ها از شنيدن حكمت كر و دل ها از نور بصيرت نابينا مى‌گردند. 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
💚🌺🍃 🌺 ❇️ سلام امام زمانم 🌤 خوشا صُبحی که خیرَش را تو باشی ردیـفِ نـابِ شِعــرش را تو باشی خوشا روزی که تا وقت غروبش دعـای خوب و ذکرش را تو باشی ✨ألـلَّـھُـمَ عَـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج✨ علیه‌السلام 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد 🦋 با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدی تازھ‌ کنیم^^؟ 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--
5.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استوری سلمانم و با عشق در آمیخته کیشم دلبسته‌ی یاران خراسانی خویشم یاد با ذکر صلوات 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~--