🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری فصل نهم ...( قسمت آخر ) 🌷🕊بسم رب الشهدا و
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃
🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#نویسنده_اکرم_اسلامی
فصل آخر ...( قسمت اول )🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#سبز_آبی
مردم فکر می کنند گردش و مهمانی و بگو و بخند حواس مادری را که فرزندش زودتر از او از دنیا رفت پرت می کند ولی نمی دانند یاد بچه آدم تو دلش است نه جلوی چشمش یا بین یاد گاری هایش یا حتی در اتاق و خانه اش به حاج حبیب هم همین حرف ها را زدم وقتی تصمیم گرفت خانه را عوض کند به هوای اینکه خاطره های محمد آرادم می دهد ولی دخترها و دامادها و فامیل که می آمدند و اصرار می کردند برویم گشت و گذار و هوا خوری نه نمی اوردم نمی خواستم فکر کنند داغ محمد نشسته روی دلم و زندگی ام را تعطیل کرده است اصلا خجالت می کشیدم در انظار مردم گریه کنم وقتی یادم می افتاد حضرت زینب در یک رور چقدر داغ دید و صبر کرد دندان سر جگر می گذاشتم توسل می کردم و آرام می شد میان جمع برای محمدم شیون نمی کردم گریه هایم را هم نگه می داشتم برای خلوت و سحر حتی ان اوایل که توی مراسم ها هر کسی یک گوشه بق می کرد و به آب و غذا بی میل بود اولین نفری که می نشست سر سفره خودم بودم تا بقیه بهانه ای نداشته باشند برای بقیه سه سال از شهادت محمد گذشته بود برای من هر روز این سه سال به اندازه سی سال کش آمده بود نبودن محمد دلم را چنگ می زد اما کاری نکردم انگشت نما شوم داغ جوان شوخی نیست یکی یکی یادم می آمد محمد تا روز شهادتش چند بار خطر و بلا از سرش گذشته بود انگار چند باره از خدا گرفته بودمش اما با قسمت نمی شود جنگید روزی اش چیز دیگری بود و خوشا به حالش که خوش روزی بود بوی محرم می آمد و همه می دانستند برنامه زندگی ما در آن دهه معلوم است روضه رفتنمان برای هیچ کاری تعطیل نمی کردیم این شد که زودتر قرار و مدار گذاشتند و یکی دو روزی برای آی و هوا عوض کردن رفتیم کرمجگان. نشسته بودم توی ایوان خانه باغ که دیدم نوه ام مسعود روی پله ها تلو تلو می خورد اگر نمی جنبیدم با سر به زمین می خورد بچه را روی هوا گرفتم ولی پای خودم لیز خورد و از میان نرده رد شد و گیر کرد تعادلم را از دست دادم و با سر خوردم به سیمان کنار جوی آبی که از بغل باغچه می گذشت بچه ها کمک کردند و پایم را از میان نرده آزاد کردند ولی هم سرگیجه داشتم و عقب سرم اندازه یک گردو باد کرده بود هم نمی توانستم پایم را تکان بدهم دید چشم هایم تار شده بود همه را فقط یک شبح می دیدم و نمی توانستم آدم ها را از هم تشخیص بدهم دکتر درمانگاه بعد از معاینه سطحی سفارش کرد زودتر برگردیم قم برای عکس و آزمایش برویم بیمارستان وقتی رسیدیم قم بهتر شدم دیدم واضح شده بود و سرگیجه نداشتم زیر بار حرف بچه ها نرفتم حوصله بیمارستان و دکتر و معطلی اش را نداشتم ولی اصلا نمی توانستم پایم را تکان بدهم گفتم به جای بیمارستان من را ببرید پیش حاج ممد شکسته بند تا به پایم نگاهی بیندازد ان بنده خدا هم کمی استخوان پایم را بالا و پایین کرد و گفت تمام شد ولی من هنوز درد داشتم نمی توانستم کف پایم را روی زمین بگذارم یک طوری درد می پیچید توی پایم که تا مغز سرم می رفت هر چقدر می خواستم به روی خودم نیاوردم فایده نداشت راضی شدم بروم بیمارستان بعد از عکس و معاینه تشخیصشان این بود که پایم را تا بالای زانو گچ بگیرم خودم را می شناختم خلقم تنگ می شد حوصله نمی کردم بنشینم گوشه خانه و دست و پایم بسته باشد همین شد که قبول نکردم دوباره همان باند و پارچه ها را بستم و برگشتم خانه ورم پشت سرم هم این قدر اذیت داشت که شب ها برای این پهلو به پهلو شدن نمی توانستم سرم را روی بالشت بچرخانم از خواب بیدار می شدم می نشستم و خودم را جا به جا می کردم هفت هشت روزی این وضع را تحمل کردم گاهی برای روضه خودم را لنگان لنگان می رساندم خانه در و همسایه می نشستم یک گوشه و حسرت می خوردم با خودم می گفتم اشرف سادات می بینی زمین گیر شدی مگه بی لیاقتی چطوریه دهه محرم ار نصف گذشته و تو نتونستی یه چایی بگردونی تو روضه یک استکان نشستی تو این چند روز.
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان #نویسنده_اکرم_اسلامی
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃
🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#نویسنده_اکرم_اسلامی
فصل آخر ...( قسمت دوم )🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
این از کار افتادن برایم خیلی سنگین بود غصه اش مانده بود سر دلم و بی تابم می کرد دوست داشتم مثل از سال از این روضه به آن روزها بگردم و هر خدمتی از دستم بر می آید انجام دهم دم غروب هم خودم را برسانم مسجد المهدی و روضه حاج آقا حسینی رل گوش کنم و به یاد محمد که چقدر به این مسجد و عزاداری هایش دلبستگی داشت چند تا یا حسین بگویم اخر شب هم بنشینم و به دست های خشک و ترک خورده ام نگاه کنم یادم بیاید که خیلی ها به هوای سیده بودنم دلشان نمی آید حتی یک استکان زیر آب بگیرم ولی من هر طور شده با خواهش و اصرار کارهای روضه را با افتخار و دقت انجام می دهم از کارهای ساده و معمولی گرفته تا آشپزی و شستن ظرف های چند صد نفر آدم پوست دستم را که از زیاد توی این روضه و آن روضه زبر شده چرب کنم و زیر لب بگویم فدای خستگی بچه های امام حسین.
محرم آن سال تقدیر من چیز دیگری بود یک هفته در حسرت روضه سوختم تا اینکه صبح روز هشتم محرم زنگ خانه مان را زدند و بعد از سلام و علیک خودشان راه بلد مستقیم رفتند زیر زمین سر وقت دیگ ها. کار هر ساله شان بود چند تایی دیگ و ظرف و ظروف برای غذای تاسوعا و عاشورا می بردند مسجد و بعدش هم بر می گرداندند تا ان روز باورم نشده بود در این دهه هیچ کاری نکرده ام بی طاقت رو کردم به یکی از مسجدی ها و پرسیدم حاج اکبر مسجد چه خبر کاری هست جواب داد خانم سادات کار که خیلی زیاده ولی آدم کم داریم ببین می تونی چند تا از خانم ها رو سفارش کنی بیان ماشالا همه میرن روضه هیچکی واسه کار نمی مونه شما بودی بقیه رو راه می انداختی که خودت این طوری گرفتاری شدی.
گفتم پام شکسته ولی هنوز زنده ام و نفس دارم میام هر طوری شده خدا رو چه دیدی شاید آقا نظری کرد و این پای منم آروم شد و دست گذاشتم روی ساق پایم که حتی اگر راه هم نمی رفتم هم درد داشت چه برسد به اینکه بخواهم بایستم یا سخت تر از آن بخواهم قدم بردارم کارهای شخصی ام را هم با کمک بچه ها آن هم با زحمت و کندی انجام می دادم پیش از آن نمی توانستم تحمل کنم با کمک محمد آقا دامادم سوار ماشین شدم و خودم را به مسجد رساندم نشستم یک گوشه و نفس زدنم که آرام گرفت یکی دو تا سینی بزرگ و گونی برنج را گذاشتند کنار دستم و برنج پاک کردیم به جز من چند نفر از خانم های مسجدی هم بودند از دیدنم ذوق کردند خودم انگار بیشتر می فهمیدم چه نعمتی را از دست داده بودم خیلی مراعاتم را می کردند هنوز ظهر شده بود که سینی برنج را از دستم گرفتند و گفتند خودم را خسته نکنم نیت شان محبت بود ولی وقتی ناراحتی ام را دیدند کوتاه آمدند و سفره سبزی ها را کشیدند نزدیک من تا دستم برسد و نیاز نباشد جا به جا شوم دستم که می خورد به برگ های تر و تازه سبزی و گل هایش را از ساقه جدا می کردم خدا رو شکر می گفتم توی دلم دعا می کردم هیچ وقت دستم از دامن اهل بیت کوتاه نشود درد هم که می پیچید به جانم دندان به لب می زدم و نفس عمیق می کشیدم اما صدایم در نمی امد تا کسی ناراحتم شور هر طور بود تا اخر شب درد را تحمل کردم و هر چقدر از دست می آمد کمک کردم بعد از نه شب بالاخره شب تاسوعا به مجلس عزاداری مسجدی رفته بودم که برایم بوی محمد را داشت روز تاسوعا هم خانه نماندم بچه ها برایم دو تا عصا تهیه کرده بودند این طوری بهتر بود فقط کافی بود خودم را بکشانم تا مسجد انجا می توانستم نشسته کار کنم سر ظهر لاشه گوسفندی های قربانی شده رسیده به مسجد باید گوشتشان خرد می شد دست جنباندیم چند ساعت بود که به وقفه کار می کردیم گاهی چشم هایم به سیاهی می رفت ولی محل نمی دادم بالاخره رنگ و رویم حالم را لو داد کمی ضعف داشتم و رنگم سفید شده بود اصرار کردند برگردم خانه و استراحت کنم شاید اگر هر وقت دیگری بود حرفشان را گوش می کردم ولی ان روز فرق می کرد همان جا با صدای بلند گفتم آقا جان ابا عبدالله اگه تا فردا که روز شماست پای من زمین برسه و بتونم بدون کمک روی پای خودم بیام اینجا دیگ های غذاهای ظهر عاشورا رو تنهایی می شورم
اینها را از ته دلم می گفتم خیلی برایم سخت می شد وقتی بقیه مدام حواسشان به من بود و نه تنها نمی توانستم مثل قبل کارها را سامان بدهم بلکه حس می کردم باعث زحمت و درد سرم . حاج آقای حسینی که سلام نماز را داد نفسم را رها کردم و چشم هایم را بستم فکر می کردم همان جا از حال می روم ولی کنار دستی ام که حالم را دید جلدی رفت و یک استکان آب قند برایم آورد دلم نمی امد برگردم خانه فکر می کردم مگر هر آدم
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃 🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری #مادر_شهید_محمد_معماریان #نویسنده_اکرم_اسلامی
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃
🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#نویسنده_اکرم_اسلامی
فصل آخر ...( قسمت سوم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
چند سال عمر می کند و چند تا شب عاشورا می بیند. حالا بخواهم اینجا را بگذارم و بروم خانه پایم را دراز کنم با این همه تا اخر مراسم هم دوام نیاوردم چیزی که از من به خانه رسید یک جسم بی حال و ناتوان بود نشسته خودم را با سختی و زحمت از پله ها بالا می کشیدم رسیدم به پشت بام و خودم را رساندم به جایی که همیشه می خوابیدم روسری را از سرم باز کردم و انداختم روی بالشتم. پایم را با چند تا پارچه بسته بودم دست بردم زیر زانویم پایم را تکان دادم و از درد صدای فریادم بلند شد دراز کشیدم و سرم به بالشت نرسیده اشک هایم چکیدند روی روسری مشکی ام. چشمم را بر گرداندم به سمت آسمان ماه یک تکه از آسمان سیاه دوره را روشن کرده بود قبل از اینکه فرصت کنم به چیزی فکر کنم درد کف پایم پیچید و تا ساث پا بالا امد چشم هایم را بستم و چند تا نفس عمیق کشیدم محرم بود و تمام کوچه و خیابان مشکی پوش و عزادار دوست نداشتم بخوابم خسته نبودم اعتراضی هم نداشتم فقط فکر می کردم خوش به حال انهایی که راحت و بی دردسر این دهه را عزاداری و خدمت کردند چراغ های خانه های دور و اطراف خاموش بود صدای مبهمی از مسجد و تکیه های اطراف می آمد صدایی که دور بود ولی حتی بدون اینکه واضح بشنوم می توانستم تصور کنم روضه خوان روی منبر چه روضه هایی را می خواند نا نداشتم تکان بخورم خواب و بیدار همان طور دراز کشیدم و با الله اکبر اذان صبح چشم هایم باز شد دل و دماغ نداشتم درد امانم را بریده بود با آب ظرف کوچکی که از روز قبل مانده بود کنار رختخوابم وضو گرفتم نماز را نتوانستم آن طور که دلخواهم بود بخوانم سلام های زیارت عاشورا را نشسته دادم و بیشتر غصه خوردم خواستم کمی بیشتر استراحت کنم که بتوانم تا آخر شب دوام بیاورم دراز کشیدم و چشم هایم گرم شده و نشده حواسم رفت پی یک صدا مثل اخر شبی که با حسرت گذارنده بود و سعی می کردم به درد محل نگذارم و بخوابم صدای عزا داری می آمد اول دور بود و نامفهوم من شک کردم ولی وقتی نزدیک شدند و توانستم جواب جمعیت به نوحه اش را بشنوم یقین کردم صدای سعید آل طاهاست. توی دلم گفتم چقدر محمد صدای سعید را دوست داشت می خواستم با همان عصا هر چه قدر هم پایین رفتن از پله های مسجد سخت باشد بروم دسته شان را ببینم داشتم تقلا می کردم که یکی گفت دارن میان تو مسجد
آرام گرفتم خودم را کشاندم کنار پرده و گوشه اش را باز کردم دو تا صف منظم وارد مسجد می شدند و می رفتند سمت محراب سعید هم وسط دسته دم می داد چشم دوخته بودم به سعید و با خودم می گفتم بی خود نیست مادرت هر بار صدات رو می شنود مشت می کوبه روی سینش و قربون صدقه ات می ره خدا حفظت کنه واسه مادرت. یکهو یاد گریه های مادرش افتادم به سینه اش می کوبید ک سعید را صدا می زد نشسته بود یک جایی وسط گلزار و به سعید التماس می کرد بلند شو و نوحه بخواند هی خودش را تکان می داد و رو به جمعیت می گفت پسرم از این به بعد پیش خود سید الشهدا نوحه خونی می کنه و مردم رو می گریونه. شک کردم یقین کردم گیچ شده بودم دستم را گذاشتم روی قلبم ک گفتم سعید که شهید شده اینجا چه می کنه تعادلم داشت بهم می خورد پرده را انداختم عصرهای زیر بغلم را محکم و دوباره پرده را باز کردم چیزی که می دیدم با عقل فهم نمی شد حالا محمد هم کنار سعید ایستاده بود دو تا دستش را می برد بالا و مردانه سینه می زد. زل زل نگاهش می کردم چشمش که به من افتاد به رویم خندید جمعیت را دور زد و آمد طرفم ایستاد رو به رویم دست هایش را انداخت دور گردنم و صورتم را بوسید از خوشحالی و ذوق دیدنش نمی دانستم چه کار کنم کشیدمش توی بغلم و بوسیدمش بر خلاف همیشه که تاب نمی آورد و از خجالت مدام تلاش می کرد زودتر از بغلم بیرون بیاید این بار اجازه داد طولانی بچسبانمش به سینه ام از خودم جدایش کردم خوب نگاهش کردم باور نمی شد پرسیدم محمد تویی مامان می دونی چند وقته ندیدمت چقدر بزرگ شدی و دوباره بغلش کردم حالم را پرسید تا بخواهیم جوابش را بدهم دیدم حسن آزادیان جلو آمد.
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
هدایت شده از 🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
...آقایی گفتن
عبد و گدایی گفتن...
#ميلاد_حضرت_علي_اكبر(ع)مبارکباد
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴
#سلام_امام_زمانم✋🏻💚•°
بوی نرگس میدهد هر صبح انگارے ڪه یار
هر سحر از ڪوچهے دلتنگیام رد میشود
هرڪہ میخواند فرج را تا سرآید انتظار
شامل الطاف بیپایان ایزد میشود
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد 🦋
با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت
و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدی تازھ کنیم^^؟
#دعای_عهد
#امام_زمان
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
7.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ڪلیپ
●وقتی آنقدر سرگردان چرخاندن امورات زندگی بشوی که مجبور شوی گوشوارههایت را برای تهیهی غذا بفروشی...😔
●درون صحبتهای خانم سبکخیز همسر شهید برونسی غم سنگینی از تنگدستی روزهای پس از شهادت همسرس وجود دارد که انگار حتی پس از گذشت سالها از آن روزها همچنان دل این بانوی عزیز را میفشرد...
#شهید_عبدالحسین_برونسی
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
12.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | #راهیان_نور
🔻اسفند میدهد بوی شیر مردان بیشه ی خیبر...
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🌷#شهید_امیر_حاج_امینی🌷
حفظ حیا و حجاب اسلامی
گوشه ای از وصیت نامه شهید حاج امینی:
از شما خواهش می کنم و می خواهم همیشه چند موضوع را در مد نظر داشته باشید:
هرگز دروغ نگویید
زود قضاوت نکنید
گذشت و ایثار داشته باشید
خوشرو و خوش برخورد باشید
صبور و مقاوم باشید و اینکه جبهه ها را پر نگه دارید.
“اگر به واسطه خونم حقی بر گردن دیگران داشته باشم،
به خدای کعبه قسم از مردان بی غیرت و زنان بی حیا نمیگذرم…”
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
#تلنگر❗️
وقتىدارى
روزهاىسختىروميگذرونى...
ومتعجبى
كهپسخداكجاست
يادتباشهاستادهميشه
موقعامتحان
سكوتميكنه :)
⃟
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
#مهدےجان❤️
از اشک مسیر گونه ها فرسوده ست
انـگـار دعـاهـای هـمــه بـیـهـوده ست
یکـبـار تـو را نـدیـده ایـم از بـس کـه
در شـهــر تمـام چشـم هـا آلـوده ست
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد 🦋
با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت
و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدی تازھ کنیم^^؟
#دعای_عهد
#امام_زمان
کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shaid_mohands_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---