eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
298 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
302 ویدیو
3 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
یابن الزهراء ای مهدی فاطمه فدایت گردم/ چون طائر عشق در هوایت گردم خواهم که دگر به پای بوست برسم / تو شاه شوی منم گدایت گردم الا ای عالم هستی /چرا پیمانه بشکستی/ مگر از یار شود سستی ... (عج) @shalamchekojaboodi
اهمیت حضور در انتخابات.mp3
13.66M
آیا می دانیم ⁉️ 🚫 "رأی ندادن" برابر است با تضعیف جمهوری اسلامی و به تبع آن تضعیف جبهه مقاومت. و "تضعیف جبهه مقاومت" برابر است با اوج گرفتن حماقت دشمنان و "کشته شدن" تعدادی بیشتری از مردم بی گناه غزه ✋ دستمان به خون آغشته نشود! ‼️اتفاقی که هرچند هزار سال "یک بار" رخ می‌دهد. 💡
موقع عملیات کربلای ۵ سعید در جبهه بود و از ناحیه بازو مجروح شده بود... ⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
‌ موقع عملیات کربلای ۵ سعید در جبهه بود و از ناحیه بازو مجروح شده بود. برخی اهل محل خبر داشتند و باهم حرف می‌زدند و هر کسی به ما می‌رسید حال او را می‌پرسید. من دلم به شور افتاد گفتم نکند سعید شهید شده یا طوری‌ش شده که حالش را از ما می‌پرسند. (شهید)حاج رجبعلی بکشلو که در کوچه‌ی کناری ما می‌نشستند مجروح شده بود و وقتی از بیمارستان به خانه آمد سراغ سعید را از او گرفتم. گفت شب عملیات صدای من را شنید و گفت حاجی سلام... گفتم شما کی هستی من نمی‌شناسمت؟! گفت من سعید شاهدی‌ام. دیگر ندیدمش تا اینکه همدیگر را در بیمارستان اهواز دیدیم. سعید از ناحیه بازو ترکش خورده بود ولی طولی نکشید که راهی خط شد. هر چه گفتم سعید! با این دست مجروح نرو گفت بادمجان بم آفت ندارد و رفت. به حاج رجب بکشلو اصرار کردم که تو رو خدا اگر بازهم او را دیدین بگویید بیاید فقط ما ببینیمش و اگر خواست دوباره برگردد، بعد هم شال سبزی را که سعید سفارش کرده بود برایش بفرستیم، به حاج رجب دادم تا به او برساند. حاج رجب رفته بود به گوش فرمانده سعید رسانده بود که سعید را هر طور شده بفرستید عقب، خانواده ش نگرانش هستند. تا اینکه یک شب، نزدیک اذان صبح دیدم سعید آمد، همیشه زنگ می‌زد و کلید نداشت. تا وارد خانه شد و سلام کرد، خواستم دستش را ببینم ولی نگذاشت و گفت: چیزی نشده، اینقدر دستها و پاها قطع شده، حالا من به خاطر دستم آمده‌ام. نماز صبحش را خواند و تا نزدیک ظهر خوابید. از آمدنش خیلی خوشحال شدیم ولی او مطابق معمول چند دقیقه اول خوشحال بود و بعد از دقایقی رفت تو حال خودش. گفت مامان من اومدم شما منو ببینید از ناراحتی در بیاین و فردا صبح حتما باید بروم منطقه، نیرو می‌خواهند. گفتم خب با این دست که نمی‌شود، گفت هیچی نیست یک ترکش کوچکی خورده ... ترکش خمپاره دستش را سوراخ کرده بود. بهش گفتیم باید بروی دکتر و به زور چهار پنج روز نگهش داشتیم و رفت دکتر. قدری دوا درمان کرد و دکتر به او گفته بود فعلاً نباید بروی منطقه وگرنه دستت عفونت می‌کند. ترکش را در همان بیمارستان اهواز از دستش در آورده بودند ولی جایش امکان عفونت داشت. اتفاقاً ترکش را آورد ما دیدیم گردی‌اش به اندازه زانوهای شیر آب بود. بعد از چند روز دوباره به جبهه بازگشت ... راوی؛ ________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
ببینید آتش دشمن کدام سمت را می کوبد همان جبهه خودی است @shalamchekojaboodi
‌ چیزی که برای من خیلی فراموش نشدنیه اون دعای کمیل‌های آقا سعید بود. آقا سعید شب جمعه‌ها هر جایی که بود خودشو می‌رسوند به دعای کمیل حاج منصور تو حرم حضرت عبدالعظیم. یه شب خیلی سرد بود و دمای هوا زیر صفر درجه بود. ما ایست بازرسی‌مون که تموم شد، آقا سعید گفت بلند شو بریم دعای کمیل. گفتم آقا سعید، هوا خیلی سرده، تا اونجا برسیم منجمد شدیم، یه موتور تریل من داشتم گفت پس موتورت رو بده من برم وبیام. خلاصه موتور و برداشت و رفت تو اون سرما، یادمه زمین یخ زده بود. هفته‌های بعدش که دیگه یه خورده ایست بازرسی ها طول می‌کشید و ایشون نمی‌تونست بره، تا خود صبح توی اون پایگاه انصارالحسین، آقا سعید تا اذان صبح دعای کمیل می‌خوند. بچه‌ها هم دیگه همه خسته بودن؛ از صبح اینور اونور بودن، شب هم ایست بازرسی بودن، یا گشتی چیزی داشتیم. تا خود صبح آقا سعید دعای کمیل رو بلند می‌خوند و بلند بلند هم گریه می‌کرد و می گفت جاموندم از شهدا... ‌حالا بچه ها یادشونه چه زمزمه‌هایی می‌کرد. نزدیک اذان صبح که می شد صداشو ما می شنیدیم ولی خوابمون برده بود، تا خود اذان صبح می‌خوندش و این برای ما خیلی عجیب بود. راوی؛ آقای مهدی ________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
عرض تبریک به مناسبت مشارکت و انتخاب مردم که باز هم پیش بینی های دشمنان را نقش بر آب کرد 💐💐💐@shalamchekojaboodi
ما در دوره راهنمایی معلم ادبیاتی داشتیم که کمونیست بود و مدام تفکر کمونیستی را تبلیغ می‌کرد. یه بار ۵ ، ۶ نفر جمع شدیم باهاش رفتیم سمت کن سولوقون برای کوهنوردی. بعد آنجا با دخترها صحنه هایی را ایجاد کردند که ما به محض اینکه برگشتیم، موارد، سریع گزارش شد و بازرس و تشکیلات برای بررسی موضوع اومد. اولین کسی که با تدبر و منطقی طوری صحبت کرد که هم از طرفی حرمت نگه داشته بشه و هم حقیقت فاش بشه، آقا سعید بود. خیلی قشنگ و با ادب نکته‌های خیلی ظریفی را مطرح کردند که خود من حقیقتش از این قدرت بیان و کلامشون حیرت زده شدم. خب ما بعضی چیزها رو می‌دیدیم ولی چندان نمی‌فهمیدیم چی به چیه، ولی ایشون قشنگ درک می‌کرد و خیلی سریع نسبت به اون موضوع، عکس العمل نشون می‌داد. راوی؛ آقای حسن ____________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
هر هفته توی مجتمع صابرین هیئت برگزار می کرد؛ توی خونه خودمون و یا خونه‌ی برخی از شهدا. با نوجوانان و جوانان مجتمع که فرزندان شهدا بودند صحبت می کرد و درباره نمازشون، احترام به پدر و مادر و ... می گفت. از اینكه مادر چه مقامی داره و چه ارج و قربی داره. می گفت؛ شما اگر پدر ندارید، مادرتان هم مادر است و هم پدر. خدایی هنوز هم همسران شهدا می گویند كه آقای شاهدی خیلی روی بچه های ما تاثیر گذاشت. راوی: __________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi