eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
298 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
300 ویدیو
3 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شبهای با شهدا
‌ خودش که چیزی نمی گفت، اما پلک های خسته و چشم های سرخش همه چیز را روایت می کرد. خواب یکی دوساعته اش یا توی ماشین بود یا توی هواپیما. غیر از این ها هم هر وقت که خیلی خوابش می گرفت، دراز می کشید روی زمین و سرش را می گذاشت روی دستش. فرقی نداشت کجا باشد؛ حلب، سامرا، بغداد و... محل اسکانش را که می دیدی با خودت می گفتی این طور که نمی شود، حتما باید لوازم دیگری هم باشد. موکتی رنگ و رو رفته، یک متکا و یکی دوتا پتو می شد تمام امکانات مردی که دشمن را به زانو درآورده بود. راوی: سردار رضا حافظی _____ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
از برو بیاها معلوم بود در هواپیما خبری است. بغل دستی ام گفت: «چه خبره؟ اوضاع هواپیما عادی نیست.» گفتم: «آره، یه بنده خدا، یه آدم خوب اینجاست. برای سلامتیش صلوات بفرست.» ــ حاجی! بگو کیه، من می خوام برم سوریه ببینم می تونه سفارشم رو بکنه؟ آرام در گوشش گفتم: «حاج قاسم سلیمانی اون جلو نشسته.» طفلکی دست و پایش را گم کرد. بدو رفت سراغش. حاجی از روی صندلی بلند شد. بغلش کرد و بوسید. مفصل باهم صحبت کردند. ــ حرفات رو به حاجی گفتی؟ ــ آره، اسم و شماره م رو یه جا یادداشت کرد، قرار شد بهم خبر بده. بهش گفتم: حاجی کاش یه نامه بدی. نگاه مهربونی کرد و گفت: برادر! سوریه رفتن نامه نمی خواد، ناله می خواد.حق با حاجی بود؛ هرکه ناله زد، راه جهاد را زودتر برایش باز کردند. راوی: حجت الاسلام محمدمهدی دیانی __________ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
شب که درست نخوابیده بود حالا هم که یک وقت استراحتی بین کارهایش پیدا شده بود قرآن را باز کرد. یک ساعت تمام نگاهش ماند روی یک خط قرآن. بعد قرآن را بست و رفت توی فکر. گفتم: «ببخشید حاجی چی دیدی؟» گفت: «اگه بدونی قرآن چی می گه مسیر زندگیت رو پیدا می کنی، وظیفه ت رو هم می فهمی چیه.» خیلی وقت ها این طور دیده بودمش؛ مختص آن روزش نبود. راوی: حجت الاسلام کاظمی کیاسری _________ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
کم محبوبیت که نداشت. خیلی ها می گفتند بیاید پای کار حتما رأی می آورد. به زبان هم به حاجی گفته بودند: «محبوبیت شما اقتضا می کنه کاندیدای ریاست جمهوری بشید.» حاجی نه گذاشت و نه برداشت، جواب داد: «من نامزد گلوله ها و نامزد شهادت هستم. سال هاست توی جبهه ها دنبال قاتل خودم می گردم، اما پیداش نمی کنم. » راوی:حجت الاسلام والمسلمین محمدجوادحاج علی اکبری _________ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
امان از این ترکش ها! چه دردها که به جان حاجی نمی انداختند. مدام دردش را می خورد. یادم هست بعضی وقت ها قرآن که می خواست بخواند گردن بند طبی می بست. دائم بدنش را به هم فشار می داد تا شاید دردش کم شود. می خواستیم تنش را ماساژ بدهیم نمی گذاشت. می گفت: «این درد مال منه، عادت می کنم»، می گفتم: «خب حاجی چرا این رو همیشه نمی بندی به گردنت؟ دردت رو کمتر می کنه ها.» می گفت: «من ببندم نیرو چی می گه؟ نمی گه حاج قاسم چش شده؟» ناراحتی ام را که دید. خندید. ــ این دردها یادگاری رفقای شهیدمه. این ها نباشه یادم می ره کی هستم. با این دردها یاد شهدا میفتم، یاد حسین یوسف الهی، یاد احمد کاظمی. اونا نمی دادن بدنشون رو کسی ماساژ بده. بعد مکثی کرد و گفت: «این درد خیلی مهم نیست ،درد مردم و درد دین آدم رو می کُشه. » راوی : حجت الاسلام کاظمی کیاسری ________ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
فرماندهان حشدالشعبی نشسته اند. حاجی رو به جمع می کند و می پرسد: «شماها روزی چند ساعت کار می کنید؟» یکی سینه صاف می کند و زودتر از همه می گوید: «من روزی ۱۶ ساعت کار می کنم.» حرفی از دهان حاج قاسم بیرون می آید که همه را شرمنده می کند: «من هرروز ۱۹ ساعت کار می کنم. شما هم باید همین طور باشید.» راوی؛ آیت الله سیدحمید حسینی از فرماندهان حشدالشعبی _______ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
مراسم دانش آموختگی دانشگاه امام حسین علیه السلام بود. فرماندهان نظامی ایستاده بودند. حضرت آقا از پله ها رفتند بالا و روی جایگاه آمدند. فرماندهان، فرمانده کل قوا را که دیدند احترام نظامی گذاشتند. احترام حاجی اما جور دیگر بود و با همه فرق داشت. یک دست به احترام معمول نظامی کنار سر گذاشته بود، یک دست هم روی سینه. می دانستم هیچ کار حاجی بی حکمت نیست. پرسیدم: «حاجی عرف نظامی اینه که برای احترام، دست رو کنار سر می ذارن. این دست که روی سینه گذاشتی دیگه قضیه ش چیه؟» گفت: «حس کردم آقا نگرانه. دست گذاشتم روی سینه م تا بگم حاج قاسم فدات بشه آقای من.» راوی: حجت الاسلام کاظمی کیاسری ______ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
دو دهه رفاقت و برادری کم نیست. در تمام این سالها چیزی برای خودش و ایران نخواست. هیچ وقت نشد بگوید از ایران دفاع کنید یا به جای ما بجنگید و از ما تشکر کنید. هر بار هم به فرماندهان حزب الله سفارش می کرد: «برادران! با هم متحد و منسجم باشید و مقاومت کنید. اولویت هم آزادی سرزمین فلسطین باشد.» تنها چیزی که خواست، برای جبهه اسلام بود. سروکلّه‌ی داعش که در عراق پیدا شد، از ما خواست فرماندهان عملیاتی‌مان را برای دفاع از ملت عراق بفرستیم؛ یعنی تنها خواسته اش هم برای عراقی ها بود. منبع: برداشت از سخنرانی سیدحسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان ______________ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
با حسرت می گفت. با آهی که از عمق جانش بیرون می آمد؛ از بس امروز و فردا کردم آخر هم نشد. نشد از پدرم امضا بگیرم که ازم راضی هست یا نه. ولی از مادرم چرا. ازش دستخط گرفتم. امضا کرده ازم راضیه. راوی: ابراهیم شهریاری ________ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
یک و بیست دقیقه؛ شب جمعه پای درسی از افطاری دعوت بودیم، جمع خانواده های شهدا جمع بود. فرمانده هم آمده بود. حاج قاسم برای احوالپرسی سر تک تک میزها می رفت. سر میز ما که آمد، سراغ فاطمه و زینب را هم گرفت. اسم بچه های شهدا خوب در ذهنش می ماند. حسین تشکر کرد که ما را برای افطاری دعوت کرده اند. حاجی با لبخند گفت: «شما هم دعوت کنید، میام.» من که باورم نمی شد. آخر حاجی یک سر داشت و هزار سودا. چطور می توانست وقت بگذارد بیاید خانه ما؟! برای اینکه مطمئن شوم، از حسین پرسیدم: «حاجی شوخی که نمی کنه؟» پسرم هم مثل من تعجب کرده بود اما گفت: «فکر نمی کنم، خیلی جدی بود.» چند بار با یکی از دوستان حاجی تماس گرفتیم. هربار می گفتند حاجی ایران نیست. هفت صبح تلفن زنگ خورد: «حاج قاسم سلام رسوندن. گفتن برای ناهار میام منزل شما.» دعوت کردیم، آمدند. راوی: همسر شهید حاج اسماعیل حیدری ____ 📚 برگرفته از کتاب 🌹هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات @shalamchekojaboodi
هدایت شده از شبهای با شهدا
نشسته بودم بغل دست حاجی. یک دفعه زد روی پایش. از صدای ناله اش ترس برم داشت. گفتم: «حاجی چیزی شده؟ مشکلی پیش اومده؟» گفت: «من سه چهار روزه از حال آقا بی خبرم.» پدرش فوت کرده بود. میان سنگینی غم از دست دادن پدر، قلب و فکرش پیش حضرت آقا بود. فقط سه چهار روز بود جویای حالش نشده بود، آن وقت این طور آه می کشید، این طور خودش را سرزنش می کرد. راوی: ابراهیم شهریاری ___________ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada
هدایت شده از شبهای با شهدا
درست روز جمعه بود. خبرش پیچید سیل آمده و خانه و زندگی مردم را با خودش برده. جلسه اضطراری گذاشتیم برای هماهنگی. آقای پلارک زنگ زد به حاج قاسم و گفت: «حاجی حالا که سیل اومده شما نمی خواید برید اونجا؟» نه تنها خودش بلند شد رفت آنجا، اطلاعیه داد و از موکب های اربعین خواست بروند برای کمک به سیل زده ها. بی معطلی بخشنامه زدیم برای استان ها. موکب های اربعین رفتند مناطق سیل زده. توی این مدت موکب ها هفت میلیون و پانصد پرس غذای گرم دادند دست مردم؛ روزها و شب ها قالی می شستند، وسایل برقی و خودروی مردم را تعمیر می کردند. خودش برایمان تعریف کرد. گفت: «حضرت آقا وقتی شنیدند، فرمودند: خوشحالم که موکب ها به کمک مردم سیل زده رفتند.» نمی دانید حاجی چقدر از خوشحالی حضرت آقا و مردم خوشحال شده بود. راوی: یوسف افضلی _______ 📚 برگرفته از کتاب ⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ صلوات شب جمعه https://eitaa.com/shabhayebashohada