السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
آقا سعید علی رغم ارادتش به همه ۱۴ معصوم و اهل بیت علیهم السلام، امام رضا(ع) را از یه جنس دیگهای دوست داشت.
خیلیا شاید اینجور باشن ولی آقا سعید برای من شاخصه. اصلاً کلاً عدد ۸ رو دوست داشت. دهه اول محرم رفقاش باید بدونند که آقا سعید شب هشتم حال و هواش یه جور دیگهای بود، خیلی علی اکبری بود.
یه ایدهی جالبی تو ذهنش بود که زمان زنده بودنش نشد که محقق بشه، ولی بعد از شهادت یه چند تا از رفقا دنبال این بودند که نظرش رو جامه عمل بپوشونند و من خبردار نشدم که بالاخره آیا شد یا نه.
اونم این بود که منزل آقای شاهدی تو مجتمع صابرین ورودی در آپارتمانشون به صورت شرقی غربی بود. یعنی شما وقتی در واحد را باز میکردی، روبرو، سالن پذیرایی به سمت شرق بود.
یه بار که خونه شون نشسته بودیم به من برگشت گفت: داش علی! خیلی به دلم افتاده این بالای سالنمون یه جای سقف کاذبی هست، یه فضایی داره. بدم اینجا السلام علیک یا علی بن موسی الرضا کار کنند یا بنویسند، یا آینه کاری کنند طوری که هرکی مییاد تو خونهمون وارد میشه به این بهانه یه سلامی به امام رضا(علیه السلام) بده.
این خلاقیتش برای من خیلی جالب بود که به هر بهانهای میخواد حتی مهمانهایی که وارد خونهش میشن رو وادار به سلام به علی بن موسی الرضا بکنه به سمت شرق.
این اصلاً جزو عادتهای آقا سعید بود، یعنی تو هر مسیری رو موتور با ماشین تو مسیر شرقی غربی هر فضایی قرار میگرفتیم، ایشون حتماً یه سلام میداد یا به هر بهونهای میگفت برای مادر امام رضا(ع) یه ۵ تا صلوات بفرستید
راوی؛ آقای علیرضا #مسلم_خانی
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
یه آقایی بود که سعید به من گفت این بچه رزمنده ست و آخرای جنگ اومده تو جبهه. ایشون با ماشین مسافرکشی میکرد و خانمش می خواست وضع حمل کنه، برای جور کردن هزینه های بیمارستان گیر کرده بود.
سعید دم بیمارستان باهاش قرار گذاشته بود و با همدیگه رفتیم، رسیدیم اونجا و سعید رفت دم اورژانس، گفت داخلی فلان و اسم داد و اون بنده خدا اومد دم نگهبانی.
من رو موتور نشسته بودم و از دور نگاه می کردم؛ سعید پاکتی رو بهش داد و اومد. علی القاعده توی اون پاکت، نامه فدایت شوم که نبود، پول بود دیگه.
اون موقع(آخرای سال۷۳) همون مبلغی که آقا سعید برای هزینه های بیمارستان و وضع حمل خانم ایشون جور کرد در جایگاه خودش پول زیادی بود ولی سعید اینقدر مناعت طبع و تواضع داشت نمیگفت که چه جوری و از کجا این پول را جور کرده، فقط من از پاکتی که از دور دیدم بهش داد متوجه این موضوع شدم.
اون آقا با اینکه بچه رزمنده و بچه مذهبی بود ولی من دیگه هیچ جا ندیدمش و این قضیه را بعید می دونم کسی جز من و ایشون بدونه.
این حرکتهای آقا سعید در نوع خودش بینظیر بود. الان متاسفانه رفیق از رفیق خبر نداره که الان کجاست و در چه حالیه و وضعیتش به چه شکله ولی سعید رصد میکرد و واقعاً هرچی بگم که بی نظیر بود، کم گفتم.
راوی؛ آقای علیرضا #مسلم_خانی
#خاطرات_سعید
_______
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
یه بنده خدایی از سادات و بانیان هیئت بود و براشون یه مشکلی پیش اومده بود؛ ایشون نونوایی داشت و تو طرح تعریض خیابون، میخواستن نونواییشو ازش بگیرند و خراب کنند. ایشون هم منبع درآمدش همین نونوایی بود.
من شنیدم آقا سعید از کارش زده بود، رفته بود مجلس شورای اسلامی، با نمایندهها و دو سه نفر آشنا این ور و اون ور، درگیر شده بود که آقا! این کار را در خصوص این بنده خدا انجام ندین. ایشون از سادات هستن و نون آور دو سه تا خانواده ست و با مشکل مواجهه.
خیلی برام جالب بود؛ آقا سعید انقدر غضب کرده بوده که حتی حالش بد شده و از لحاظ جسمی به هم ریخته بود.
راوی؛ آقای علیرضا #مسلم_خانی
#خاطرات_سعید
__________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
یه بار یکی بهش گفت آقای شاهدی بیا بریم فلان جا با نامهی جانبازی و سابقه جبهه و اینا یه موتوری ماشینی بگیر
جواب ایشون این بود که برای کی میخوام بزارم برم؟! اصلاً برای من ارزشی نداره، اهمیتی نداره اینجور چیزا. یعنی واقعاً تو قید و بند مادیات زندگی دنیایی به هیچ عنوان نبود.
و این خودش باعث شده بود اون روحیه شهادت طلبی هی قوت بگیره در ایشون. طوری که آمادهی آماده بود برای اینکه هر ساعت و هر لحظه بار خودش رو ببنده و بره.
به جرات میتونم بگم اگر بهش میگفتن یک ساعت دیگه بیا برو خیلی راحت و ساده همه چیزو دو دوتا چهارتا میکرد و تحویل صاحب اصلیش میداد و آماده سفر میشد.
راوی: آقای علیرضا #مسلم_خانی
#خاطرات_سعید
_____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
حساسیت و وسواس خاصی روی بچه رزمنده ها و خانواده شهدا داشت و اگر کسی توهینی می کرد بهشون، خونش به جوش می اومد.
یه زمانی پدر و مادر یکی از شهدا تو یکی از این شهرکها با همسایهها حرفشون شده بود. من دیدم آقا سعید اندازهی یه مینی بوس آدم جمع کرد و سوار کرده که بریم خونه
ی شهید فلانی.
نه برای قشون کشی و داد و بیداد کردن، می گفت بریم خونهی اونا یه دونه زیارت عاشورا بخونیم که بفهمن اینا تنها و بدون یار و یاور نیستند.
فکر نکنن حالا چون هیشکی و ندارن و همه فک و فامیلشون توی شهرستانند اینا اینجا تنها و غریبند، بدونند ما هستیم.
راوی: آقای علیرضا #مسلم_خانی
#خاطرات_سعید
___________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
آقا سعید یه آدابی برای هیئت داشت و سعی می کرد آنها را رعایت کنه.
یه بار با همدیگه رفتیم دخمه، خب دخمه یه جای کوچیکه که هنوزم با همون ابعاد خاص خودشه. دم در که وضو گرفتیم به من برگشت گفت پشت سر من بیاها.
من چون یه خورده مأخوذ به حیا بودم هرجا که جا پیدا میکردم مینشستم ولی اون روز استثنائا پشت سر آقا سعید رفتم.
آقا ما رفتیم جلو با اینکه جا نبود ولی برای ما جا باز کردند و خودش نشست بغل حاج حسین سازور، منم کنارش نشستم.
گذشت و بعد از مراسم آل یاسین که داشتیم برمیگشتیم به من گفتش که اینو از من بشنو؛ اگر میخوای بیای تو هیئت، اگر میخوای حال خوب بهت دست بده، میخوای یه چیزی گیرت بیاد، تا میتونی خودتو به منبر هیئت نزدیک کن.
یه خبرایی اون جلو هست. اون عقبا خیلی چیزی پخش نمیکنند. این حرف برام خیلی جالب بود و ملکه ذهن من شد. انگار یه چیزی رو تو ذهنم هک کرده باشند، من اینو یاد گرفتم.
از اون به بعد تا الان به خصوص مجالس حاج حسین سازور هر سری رفتم خودم رو به نزدیکترین نقطهای که راه بوده و بهم راه دادند، رسوندمو به منبر و به روضهخون نزدیک شدم.
کشف رمز نکردم ولی یه حسی بهم میگه که یه سِرّی توش هست و خیلی برام جالبه. این یکی از یادگاریهای قشنگ آقا سعیده که برام گذاشته.
راوی؛ آقای علیرضا #مسلم_خانی
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
یادمه یه شب از دوشنبههای هیئت عشاقالخمینی(ره)، مناسبتش را یادم نیست ولی فکر میکنم هیئت تو ساختمون قدیم حوزه ۱۶ برگزار میشد یا توی اون کوچه پشتیش که فاطمیهها اونجا مراسم گرفته میشد یکی از این دو جا بود.
بعد از هیئت آقا سعید تو ماشین با غلامرضا کویتی پور داشت صحبت و تبادل نظر می کرد. حرف سر این بود که فلان مداح شروع کرده سبک فلان خواننده ترکیهای رو خوندن برای جذب مخاطب و ...
سعید خیلی دغدغه داشت و خیلی ناراحت بود. میگفت شأن دستگاه امام حسین(ع) و اهل بیت(ع) این نیست که روضه امام حسین(ع) رو به هر سبک و روشی بخونند تا مخاطب خوشش بیاد.
جالب بود برام که اون زمان این موضوع براش دغدغه بود. آقا خیلیه!! نزدیک به سه دهه قبل زندگی کرده ولی چیزی که ما الان داریم آسیبش را توی هیئتهای مذهبی میبینیم و برای آدمای دغدغهمند آزاردهنده شده. اون زمان سعید شدیداً مخالف یه سری بدعتهایی بود که توی سبکهای مداحی تازه راه افتاده بود.
و شاید اگر امروزه روز آقا سعید بود خیلی حرص میخورد و اذیت میشد از این بدعتهایی که در مداحی ها شده.
راوی؛ آقای علیرضا #مسلم_خانی
#خاطرات_سعید
_________________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
تو کلاس آموزش نظامی داخل همین مسجد ابوذر نشسته بودم و اون بنده خدایی که به ما داشت آموزش نظامی میداد از رفقای صمیمی آقای شاهدی بود.
اومدن در گوش ایشون چیزی گفتن و من دیدم ایشون بسیار متغیر شد و شیرازه کار از دستشون خارج شد. اصلاً دیگه نتونستن آموزشی را که داشتند به صورت عملی می دادند، جمع و جور کنند.
یه حسی به من گفت که یه اتفاقی افتاده و دقیقاً احساس کردم که الان میخوان خبر شهادت آقا سعید رو به من بدن.
حتی قشنگ یادمه که توی یه یادداشت خیلی کوچیکی برای نفر جلوییم که اونم از دوستانمون بود نوشتم؛ فکر میکنم آقا سعید شاهدی به شهادت رسیده
چند دقیقهای گذشت. مربی یه بیت شعر خوند با این مضمون؛
بودیم و کسی پاس نمیداشت که بودیم
باشد که نباشیم و بدانند که بودیم
وقتی اینو گفت من دیگه بدون اینکه اجازه بگیرم از جمع زدم بیرون. چون دقیقاً بهم انگار الهام شد که چه اتفاقی افتاده... بیرون که اومدم شنیدم خبر آوردند که دو تا از بچههای تفحص؛ آقای غلامی و آقای شاهدی به شهادت رسیدند.
راوی؛ آقای علیرضا #مسلم_خانی
#خاطرات_سعید
__________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
درچهارشنبه امام رضایی قسمتمون شد به نیابت از دوتا جگر گوشه آقا سعید،
آقا رضا و آقا محمد صادق محترم،
دوتا نهال یاس پایین پای شهیدمون بکاریم
📣 دوستانی که مشرف به مزار میشن درصورت امکان آبیاری کنند تا نهال ها خشک نشوند.
به امید گوشه چشمی از طرف آقاسعید
☝️اقدام خوب و جالبی که توسط برادر علیرضا #مسلم_خانی صورت گرفت.
خدا خیرشان دهد.🤲
@shalamchekojaboodi
یادمه حاج حسین سازور اولین حجی که بعد از شهادت آقا سعید رفته بود، وقتی برگشتند و من خدمتشون رسیدم با یه لبخندی که مخصوص خود حاج حسین آقاست بهم گفت من تو این سفر به نیابت از آقاسعید یه دورکامل اعمال حج رو انجام دادم.
این کارِ حاج آقا خیلی به دلم نشست وتو ذهن من موند و از خدا میخواستم که این سفر رو قسمتم کنه تا بتونم من هم به نیت آقا سعید این کار را انجام بدهم.
بالاخره با عنایت خدا و خود سعید من به سفرحج مشرف شدم و در هر دو سفری که روزیم شد، با تقلید از حاج آقا یک حج عمره مفرده به نیابت از آقا سعید انجام دادم.
توی این سفر، آقا سعید همیشه و همه جا جلوی چشمام بود. یکی از جاهایی که خیلی یادش کردم اونجایی بود که با چند نفر از همسفرها مِن جمله حاج رضای پوراحمد که سعادت همراهیشون رو داشتیم، رفتیم مسجد تنعیم و برای بار دوم محرم شدیم تا اعمال رو انجام بدیم.
من به نیابت از آقاسعید مُحرم شدم و به سمت مسجد الحرام راه افتادیم. توی راه، حاج رضا مناجاتهای مختلفی رو زمزمه میکرد و حال قشنگی داشتیم.
بعد از سعی بین صفا و مروه گفتن مستحب است از آب زمزم جرعهای بنوشی و بدنت را به آن آغشته کنی.
ما در حال انجام اینکار بودیم که ناخودآگاه تصویری حواس ما رو به خودش جلب کرد؛ پدر و مادری خارجی که داشتند با دست به نوزادی که درآغوش داشتند چند قطره آب میدادند.
این صحنه خیلی ما رو منقلب کرد. گوشهای از حیاط مسجدالحرام برای ما شد هیئتی که توش روضه حضرت علی اصغر (ع) نجوا میشد
و من باخودم میگفتم آقاسعید به عمرهای که به نیابتش بود نمک روضه هم چشوند و در راستای نوکری خودش به من یادآوری کرد که؛ کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا
راوی؛ آقای علیرضا #مسلم_خانی
#خاطرات_سعید
____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
یک خاطره ای که اصلا یادم نبود و این بار با دیدن عکس معروف قنوت آقا سعید یادم افتاد این است؛
خانواده ما سالهاست ساکن منطقه ابوذر هستند. من هم وقتی بچه تر از حالا بودم با این محله آشنا شدم و خیلی با آن مانوس شدم.
شاید یکی از دلایل دلبستگیمون فضای آغشته به عطر شهدای این منطقه هست که در ضمیر ناخود آگاه تک تک ماها وجود داره، مثل لشگر ۲۷ که آقا دربازدیدشون فرمودند هنوز عطر شهادت درفضای این لشگر به مشام میرسد، منطقه ماهم همینطوره.
اگه شامه قوی باشه عطرش رو میشه حس کرد. خدا همه رفتگان رو بیامرزه سالها پیش ازمحل کار پدر مرحومم یک واحد آپارتمان در انتهایی ترین منطقه مارلیک کرج اختصاص دادند و ایشون برای زندگی به آنجا رفت، اما من بخاطر تعلق خاطر و وابستگی هایم کماکان در کنار مادر بزرگم در خانه قدیم ماندم.
اگر چه شوق خانه جدید و داشتن یک اتاق مستقل درآپارتمان هم برایم جذاب و جالب بود. به همین منظور وقتی وارد خانه جدید شدیم طبق رسم ما ایرانی ها آینه وقرآن و یک قاب عکس خاص همراهمون بود و اولین کار من باشوقی غیر قابل وصف زدن قاب عکس قنوت آقا سعید در اتاق جدیدم بود.
من تا روز آخر حضورم در آن خانه هیچ وسیله دیگه ای تو اون اتاق نداشتم و فقط همان یک قاب عکس بود، نکته جالبش این بود که پدرم میگفت این اتاق رو با این عکس برای ما مقدس کردی و من همه نمازهایم را در این اتاق میخوانم وبه احترام تو علیرغم اینکه پیش مانیستی، ماهم هیچ وسیله ای توش نمیزاریم.
هروقت هم دلم برای تو تنگ میشود به آن اتاق میروم و چند دقیقه ای توش مینشینم تا آرام شوم.
راوی: آقای علیرضا #مسلم_خانی
#زندگی_با_شهید
این مضامینی که امروزه بیشتر مطرح است که ما از روز ازل امام حسین(ع) رو داشتیم و با شیر مادر باهاش بزرگ شدیم و...
همه اینها قشنگ و قابل احترام است.
اما من با افتخار می تونم برگردم بگم که اگر من تو دستگاه امام حسین(ع) به صورت جدی تونستم ورود کنم و افتخار نوکری امام حسین(ع) را هر چند دست و پا شکسته داشته باشم به برکت وجود نازنین آقا سعید شاهدی بود؛
با پیگیریهایی که می کرد، زنگهایی که می زد، میاومد دنبالمون برمیداشت می رفتیم هیئت عشاق الخمینی(ره)، دخمه، محبان المرتضی(ع)، اینور، اونور...
یعنی تحت هر شرایطی می اومد به قول معروف گوشِتو می پیچوند که بلند شو بریم هیئت.
و اینو ادعا می کنم و ادعای بزرگیه؛ روضهای نشده تو هر شکل و شمایل و هر حجم و ابهتی بروم؛ از یه روضه خونگی ساده بگیر تا مجالس آنچنانی پرجمعیت، من از خونه تا اون محلی که می رسم، از لحظه ای که وضو می گیرم، به نیابت آقا سعید وارد اون مجلس نشوم. مدیون خودش باشم اگر غیر از این بوده باشه...
راوی؛ آقای علیرضا #مسلم_خانی
#خاطرات_سعید
_______
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi