eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
298 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
302 ویدیو
3 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ‌ عرض تسلیت بابت فجایع 😭🖤 🔹 ختم ۱۴ هزار صلوات برای نجات مردم مظلوم غزه و نابودی اسرائیل وحشی 👇👇 https://EitaaBot.ir/counter/8ir9vo
چند ماهی مونده بود که بره تفحص، از سپاه موتورهای خراب رو می‌آورد و تعمیر می‌کرد و یه آقایی به نام نعمتی می‌آمد و موتور رو می برد. از اداره که می‌آمد کمی استراحت می‌کرد و بعد می‌رفت زیرزمین برای تعمیر موتورها. سعید خیلی شربت و شیرکاکائو دوست داشت. من یه روز شربت درست می کردم و یه روز هم شیرکاکائو، دست صادق را می‌گرفتم و باهم می‌رفتیم پایین. خیلی خوشحال می‌شد، اول صادق رو بغل می‌کرد و می‌بوسیدش و بعد نوشیدنی‌ش رو می‌خورد. دیگه نزدیک رفتنش که شد همه موتورها رو تحویل داد، انباری رو خیلی قشنگ مرتب کرد و هر چیزی را سر جای خودش قرار داد. راوی؛ ________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌با سعید سال ۶۴ در دوکوهه آشنا شدم. من چون مسئول تعمیرگاه لشکر بودم و سعید ماشین می‌آورد برای تعمیر، دیگه از اونجا زمینه‌ی آشنایی مون فراهم شد و یواش یواش با هم رفیق و صمیمی شدیم...⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
‌ ‌با سعید سال ۶۴ در دوکوهه آشنا شدم. من چون مسئول تعمیرگاه لشکر بودم و سعید ماشین می‌آورد برای تعمیر، دیگه از اونجا زمینه‌ی آشنایی مون فراهم شد و یواش یواش با هم رفیق و صمیمی شدیم، طوری که سال‌های ۶۵ و ۶۶ بعضی وقتها که مرخصی می‌خواستیم بیایم، سعی می‌کردیم با هم بیایم تهران و با هم برگردیم. اگر هم یکی مان می رفت تهران، معمولاً با هم در ارتباط بودیم و یا من به او زنگ می زدم یا او به من. یکبار یادمه سعید رفته بود تهران و قرار بود شنبه سوار قطار شود که برگردد منطقه و یکشنبه رسید. من یکشنبه صبح با ماشین از دوکوهه رفتم اندیمشک که سعید رو بردارم بیارمش. دیدم حال خوبی نداره و خیلی ناراحت و مغمومه. گفتم سعید چی شده؟ گفت محسن! جمعه با دوچرخه رفته بودم نماز جمعه، تو راه همینجور که داشتم می رفتم، یه پیرمردی از اونور خیابون داشت می‌اومد اینور خیابون، پشتشو نگاه نکرد، من پشتش بودم. می‌گفت هرچی زنگ دوچرخه رو زدم؛ هی حاج آقا حاج آقا کردم، متوجه نشد. من گرفتم مثلا سمت چپ، اونم اومد سمت چپ، هی من گرفتم سمت چپ‌تر اونم اومد اون ورتر... بدون اینکه بخوام یه دفعه باهاش برخورد کردم و با دوچرخه زدم به پیرمرده، پیرمرده خورد زمین. اومدم پایین کمکش کردم بلند شد، هی تر وتمیزش کن و ... پیرمرده بنده خدا پوست کف دستش یه مقدار رفت و یه کمی اذیت شد. هر کاری کردم ببرمش دکتر قبول نکرد ولی ناراحت شد و شروع کرد ناله و نفرین کردن به من. می‌گفت افتادم به پاش، گفتم حاج آقا! به خدا من نمی‌خواستم این اتفاق بیفته، شما بدون اینکه برگردی نگاه کنی، یه دفعه اومدی تو خیابون... به خدا حاجی! منم این‌ورم ماشین بود، هی زنگ دوچرخه رو زدم، هی صدا کردم؛ حاج آقا! حاج آقا! حاج آقا!... شما متوجه نشدی. خلاصه می‌گفت این بنده خدا ناراحت بود و همینجوری که می رفت، می گفت خدا فلانت کنه و ... کلی با دوچرخه دنبالش رفتم، گفتم آقا تو رو قرآن وایسا! منو حلال کن! اگه حلالم نکنی، گره تو کارم می‌افته... هر چی دنبالش رفتم، این بنده خدا سخت تر شد که حلال نکنه و یه حرفی به ما بزنه. دیدم هی داره بدتر میشه، گفتم؛ حاج آقا! من که فردا دارم میرم سوار قطار بشم برم منطقه، این چند روز هم مرخصی اومده بودم، ولی تو رو قرآن تو رو به کی ...کلی قسمش دادم؛ منو حلال کن که من گره به کارم نیفته و شهادت قسمتم بشه. گفتم؛ به خاطر همین ناراحتی؟ گفت آره. گفتم؛ تو وظیفه‌تو انجام دادی، چرا انقدر حرص می‌خوری بابا؟! اونروز سعید انققققدر گریه کرد، می گفت منو حلال نکنه چی؟ گفتم ایشالا که حلال می‌کنه، عصبانی بوده، هم دردش اومده، هم به خاطر سن بالاش یه خورده سفت‌ و سخت بوده، حالا ایشالا که حلال می‌کنه سعید، شهادت رو هم خدا به وقتش قسمتت می‌کنه. راوی؛ آقای محسن _______ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
6.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو اومدی به زمین تا به دادمان برسی ... 💐💐💐 ولادت کریم اهلبیت؛ امام حسن مجتبی علیه السلام مبارک باد ❤️ @shalamchekojaboodi
ایام مبارک اعیاد شعبانیه بود. تصمیم گرفتیم تا خیابان شهید کلانتری رو با ریسه‌کشی چراغونی کنیم. اونوقت‌ها لامپ‌های کم مصرف وجود نداشت و لامپ‌های رنگی هم گرون قیمت بود. با بچه‌ها لامپ ۲۰وات خریدیم و با رنگهای مختلف با زحمت اونها رو رنگ کردیم. برق ریسه‌ها رو از برق شهری تامین می‌کردیم. این کار، بسیار خطرناک بود ولی برای بچه‌های اون دوره‌ زمونه ماجراجویی حساب می‌شد. از صبح شروع به کار کردیم و متاسفانه نتونستیم بیش از چند خط ریسه رو بکشیم. یکدفعه سعید ظهور کرد و با خنده‌ای گفت همین چند تا ریسه رو کشیدید؟! بی‌وقفه مشغول کار شد. باورکردنی نبود، شاید در عرض دو ساعت ریسه‌ها رو کشید. بسیار کارسخت و خطرناکی بود. و از همه جالبتر این بود که سیم ریسه‌ها رو مستقیم با دست و بدون دستکش و انبردست به سیم شهری وصل می‌کرد. چون من بانی کار بودم از اینکه برق سعید رو بگیره به شدت نگران بودم و مکرر التماس می‌کردم که تو رو خدا با انبردست سیمها رو وصل کن. ولی گوش شنوایی نبود و با جسارت و با دست، تمام سیمها رو وصل کرد. خیلی نگران بودم ولی در دلم خوشحال بودم و مدام دعاش می‌کردم چرا که واقعا کار ما نبود و سعید هم با انگیزه بالا این کار رو انجام می‌داد. روحش شاد و منور به نور اهل بیت علیهم السلام. ان‌ شاء الله راوی؛ آقای علیرضا ___________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت را نمی‌فهمند کورند و نمی‌بینند فلسطین دم‌به‌دم می‌میرد اما زنده می‌ماند لحظاتی از شعرخوانی علی سلیمیان در دیدار امشب شعرا با رهبر انقلاب رهبر انقلاب: باید یک نهضتی برای ترجمه انجام بگیرد. اگر همین غزل در غزه ترجمه شود یک غوغایی بر پا خواهد کرد. این لحن و بیان و احساس منتقل شود. آن مردم و مبارزان به این طور قوت‌قلب‌دادن‌ها احتیاج دارند. @Afsaran_ir
اولین سالگرد امام(ره) بود و شب رفتیم خونه حاج ملک کندی جمع شدیم که هیئت راه اندازی بشه... ⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
‌ ‌اولین سالگرد امام(ره) بود و شب رفتیم خونه حاج ملک کندی جمع شدیم که هیئت راه اندازی بشه. (خب از قبل هم یه برنامه ماهانه هیئتی داشتیم و الان قرار بود شکیل تر بشه.) گفتیم نام هیئت را چی بزاریم؟! تو جمع چند تا پیشنهاد داده شد؛ یکی گفت عشاق الحسین ... یک پیشنهاد هم این بود که چون سالگرد امام است اسمشو بزاریم عشاق الخمینی، سعید گفت آره همین عشاق الخمینی خوبه ... بچه ها گفتن خیلی سنگینه تو دهن نمی‌چرخه، سعید گفت انقدر میگیم تا بچرخه. همه چیز، اولش یه سختی ای داره. گفتیم بلند کردن این پرچم ساده است، اما نگه داشتنش خیلی سخته، سعید گفت آقاااا بلندش می‌کنیم ... نگهش می‌داریم .... ما هرچی می‌گفتیم، سعید یه امیدی می‌داد و واقعاً انگیزه بخش بود. اومدیم تقسیم کار کنیم، گفتیم مداح کی باشه؟! گفت آقا! مداح رو من می‌یارم. گفتیم بابا خدا پدرت رو بیامرزه... گفتیم سخنران کی باشه؟! گفت سخنران رو هم من می‌یارم... گفتیم کی و میاری؟ گفت شما انتخاب کنید، من با موتور می‌رم می‌ یارمش😂 سعید اولین نفر تو هیئت بود، به قول معروف چراغ رو روشن می‌کرد، پرچم را علم می‌کرد، بعد بلند می‌شد می پرید رو موتور، گازش رو می‌گرفت، می‌رفت دنبال سخنران و مداح سعید روی موتور از فلاح می‌رفت بلوار ابوذر و خیابان پیروزی، سخنران (شیخ محسن) رو می‌آورد می رسوند. وقتی مداح به واحد خوندن می رسید، سعید می اومد وسط هیئت دم می‌داد و میونداری می‌کرد. آخر سر هم برمی‌داشتیم با موتور، گاهی هم با ماشین سخنران را می‌بردیم می‌رسوندیم. خدا روحش رو شاد کنه، سعید پای ثابت و ستون هیئت بود. راوی؛ آقای احمد ______ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
یه بار فصل سرد سال بود و‌ توی کانون ابوذر تنها نشسته بودیم و داشتیم با هم صحبت می‌کردیم، قرار بود جایی بریم. یک دفعه سعید جلیقه سبز رنگی که تنش بود را در آورد و گفت اینو بپوش سردت نشه؛ از این جلیقه‌های فرنچ سپاه. گفتم ول کن آقا سعید، گفت نه نه بپوش سردت میشه، با اینکه اولش یه کم تعارف کردم ولی بعدش پوشیدم و گرمای وجودش رو به خوبی حس کردم. (اون جلیقه رو داد به خودم) نزدیک مراسم چهلم آقا سعید شده‌ بود. من و آقا جابر داشتیم توی کانون ابوذر پلاکاردهای مربوط به مراسم رو می‌نوشتیم و سیدمهدی عطایی هم کمک‌حال ما بود. احساس می‌کردم سید مهدی خیلی به سعید علاقه‌منده و از اینکه فقط مدت کوتاهی قبل از شهادت‌ سعید، او را شناخته افسوس می‌خورد. خودش می‌گفت دوست داشت یه یادگاری از سعید داشته باشه. دفعه بعدی که سید رو دیدم به همون سبک سعید، جلیقه سبزرنگ رو درآوردم و بهش بخشیدم. هرچند خیلی دوست داشتم خودم نگهش دارم. هروقت هم که باهم بودیم صحبتمون بیشتر راجع به آقاسعید بود و از ذکر خاطرات سعید، شیرینی و حلاوت خاصی رو درک می‌کردیم. بعدها سیدمهدی گفت با همون لباس و به عشق سعید چندباری تفحص شهداء هم رفته و تا الانم اون لباس رو پیش خودش نگه داشته. راوی؛ آقای محمود ___________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi