#متن_خاطره
شهید عباس دانشگر، متولد ۱۳۷۲،
یک ماه بعد از نامزدی داوطلب برای رفتن به سوریه میشه...
سردار حميد اباذري جانشين دانشگاه افسري و تربيت پاسداري امام حسين(ع)، بعد از چند بار مخالفت کردن، دلیل عجله کردن عباس رو ازش میپرسه، عباس میگه:
«حاجي؛ من دارم زمينگير ميشم ميترسم وابستگي من را زمينگير كنه!»
و انقدر اصرار کرد که اجازه ی رفتنش صادر شد...
جوان ۲۳ ساله ای که کارش توی سخت ترین مکان و محل بیشترین مراجعات و هماهنگی بود، اما کسی از او یک اخم هم ندید.
عباس به چيزهايي كه ما به آن آلوده بوديم آلوده نبود. مراقب چشمش بود، مراقب نفسش بود.خلوت داشت، سجدههاي طولاني داشت. عباس دنيا را رها كرده بود و عاشق خدا شده بود. از آن طرف جواني هم ميكرد. جواني او حلال بود ولي حواسش بود دچار غفلت نشود.
مادر او میگوید: عباس من برای مردن حیف بود. او باید شهید میشد.
عباس تازه داماد بود؛ رفقاي عباس در سوريه همقسم شده بودند كه از او مراقبت كنند و او را سالم به ايران برگردانند. بعد از شهادتش، من به بچهها گفتم: زهي خيال باطل...!!! خداوند براي او نقشه كشيده بود؛ عباس درس عاشقي را چشيده بود و بايد ميرفت.
عباس به اندازهي اسم خودش ظاهر شد و براي خانم زينب(س) كاري ابوالفضلي كرد و مثل مادر حضرت زهرا (س) میان دو دیوار و با پهلوهای شکسته و بدن سوخته، در شب جمعه و زیارتی ارباب شهید شد...
#شهیدانه
#ما_متحدیم
خبرگزاری #شلمچه_چهاربرج
به اولین و قدیمی ترین رسانه شهرستان چهاربرج، بپیوندید.
👇👇👇👇👇👇👇
@shalmchachaharborj