eitaa logo
باغ کتاب شمعدونی
806 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
910 ویدیو
14 فایل
|•بہ وقت دانایـے🌱🧠•| کتاب‌های‌خوب📚 لحظات‌خوب⏳اتفاق‌های‌خوب📣 🗓️شنبه، دوشنبه و چهارشنبه‌﴿عصر﴾ 🕒ساعت ‌۱۵ تا ۱۷ 📍ما‌ اینجاییم: ورامین، مجتمع‌ ادارات، روبروی‌ قنادی‌ کاج، طبقه پایین سازمان تبلیغات اسلامی میشنویم☎️:09036182154 ادمین: @Najvaa_1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبحی که این جوری شروع نشه صبح نیست،مگه نه؟؟☺️☺️📖 سلاااام،صبحتون پراز خنده😊،البته باکتاب📚📚📚 الهی دلتون پر از عشق خدا باشه وبس❤️ @lezat_e_daanaayee2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باغ کتاب شمعدونی
#معرفی_کتاب📚 #عریان_در_برابر_باد #احمد_شاکری #انتشارات_فرهنگ_گستر #قیمت_کتاب_۱۳۰۰۰_تومان #کتاب_خوب
📚 ۱ رویای شب قبل درذهن خلیفه جان گرفت . اوپیشایش صفی ازجهل درویش،موی پریشان وخرقه دریده،کلاش هارابه گردن آویخته بودوریسمانی که به رنگین کمان می مانست ورنگ های خیره کننده درتاریکی شب می درخشیدرادنبال می کرد.درویش ها"هو"کشان بالامی رفتندوکوه هایی که محاصره شان کرده بودندباپژواکشان "الله"گویان پاسخ می داند.تابه بالای قرفه برسند،دستمال هاازسرافتاده بود،پاپوش هادرمیان راه رهاشده بود،خرقه هاازتن کنده شده وشاخه های درختان،دف هاراازدستان صوفیان ربوده بودند.... 📚 😊 😍 @lezat_e_daanaayee2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚۲ سحرگاه،هنگامی که ملاادریس درپی بی خوابی شب،پس ازنمازصبح درتاریک وروشن هوادورازچشم اهالی ده به طرف تپه برهانی حرکت کرده بودتاجواب سوال های بی پایانی که روحش رامی فشردندوصبرش رالبریزمی کردندرابیابد،درفضای مه آلودکانی چاوگوش هایش صدای مرغ هایی راکه گویی آوازماکیان هاراتقلیدمی کردند، می شنیدواین، بی شک درخاطره ی افسانه های کهن قوم مادخبرازواقعه ی شومی می داد. سوران، جاجیم برسرکشیده برخاک های مرطوب قبرعثمان نشسته بودوتمام شب راختم لااله الاالله گرفته بود..... ‌ 📚 😊 😍 ❣ 🆔 @lezat_e_daanaayee2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باغ کتاب شمعدونی
#معرفی_کتاب📚 #عریان_در_برابر_باد #احمد_شاکری #انتشارات_فرهنگ_گستر #قیمت_کتاب_۱۳۰۰۰_تومان #کتاب_خوب
📚۳ "یوسف چه می شود؟" نگاه هانگران بودندوزبان هابه سوال درگوش هم نجوامی کردند.مردهاباسروروی گلی ونفس های بریدهذدرحیاط خاکی مدرسه ایستادند.مینی بوس بازان درحیاط مدرسه ایستاد.بازان بارنگ پریده پیاده شدوبااشاره عبدالله درمینی بوس رابازکرد.ابوخضروعبدالله به داخل اتاق رفتند.زن هابرایشان راه بازکردند.یوسف چشمش رابازکردوبه تنهاپنجره اتاق نگاه کرد.یوسف دست لرزانش رابالاآوردوباانگشت اشاره به تپه ی برهانی که درپشت شیشه ی تاروعرق کرده ی اتاق باپوششی سپیدارام گرفته بود،اشاره کرد.... 📚 😊 😍 ❣ 🆔️ @lezat_e_daanaayee2