انتخاب، اتحاد
مردم عزیز کشور، در روز جمعه باز هم پایبندی شان به انقلاب را به اثبات رساندند و آنانی که دغدغه انقلاب را داشتند، با حضور همیشه در صحنه خویش در این برهه این را به اثبات رساندند و بار دیگر برگ زرینی را در افتخارات خویش ثبت نمودند.
اما این پایان این مأموریت نیست. مأموریت پایبندی به انقلاب، ولایت و نظام و شایسته انتخاب نمودن شروع شده بود، به مرحله دوم کشیده شد و باز هم فرصتی گرانقدر در جهت وحدت قلوب و دل ها و دست ها که دست به دست هم دهیم و بار دیگر با بصیرت و بینش، در جهت سربلندی و عزت و آبادانی کشور عزیزمان ایران، کوتاهی و سستی به خود راه ندهیم و با اتحاد و همدلی و انتخابی شایسته سرنوشت زیبایی را برای کشور خویش رقم زنیم.
پس به امید آینده ای درخشان،ایرانی آباد، با عزت و با اقتدار تر از قبل با سکانداری مقام عظمای ولایت امام خامنه ای (مدظله العالی)
#انتخابات
#انتخاب_اصلح
✍خ. محمدجانی
@shamem_hoozoor
هدایت شده از Hassan1341
❌خطابم به بخشی از مردم بی وفا که در انتخابات جفا کردند
👈 ای معلمانی که ۱۱ سال پیگیر رتبه بندی خود بودید حسن روحانی تحقیرتان کرد
👈 ای پرستارانی که ۱۲ سال برای تعرفه حقوق و مزایای خود غصه میخوردید و حسن روحانی به شما بی اعتنایی کرد
👈 ای کارگرانی که حسن روحانی بیکارتون کرد و درحال نابود شدن بودید
و شهید رئیسی آمد شما را احیاء کرد
👈 ای مردمی که دهها سال مشکل آب خوردن و پروژه های ناقص ده ها ساله بودید ...
شهید رئیسی امد و به شما خدمت کرد ..
همه شما دیدید شهید رئیسی برای مردم خدمت کرد
همه شما با چشم خیانت های حسن روحانی را دیدید
ولی اکثرتون جفا کردید و بی وفایی کردید 😔
باز رفتید به حسن روحانی سوم که به شما ظلم کرده بود رای دادید ...
❌مگر مردم کوفه در حق علی علیه السلام اینگونه عمل نکردند ؟
همیشه مورد مذمت تاریخ هستند
آن زمان به قرآن ناطق میگفتن قرآن را به نیزه کرده اند.... الان هم آقای پزشکیان قرآن و نهج البلاغه را بالای نیزه برده است....
لطفا یادمون بیاد که کارخانه هامون تعطیل شد ....یادمون بیاد که ....
اعوذُ باللهِ مِنَ الشیطانِ الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا ابا عبدالله(ع)
السلام علیک یا ابا صالح المهدی ادرکنی(عج)
#حدیث_روز
اهل بیت رسول خدا (علیهم السلام)
پیامبر اکرم (ص) :
لَمّا نَزلتْ آيةُ المُباهَلة: «تعالَوا نَدْعُ أبناءنا و أبناءكم...» و أخذَ بيدِ عليٍّ و فاطمةَ و الحسنِ و الحسينِ عليهم السلام ـ: هؤلاءِ أهْلي .
وقتى آيه مباهله: «بياييد ما فرزندانمان و شما فرزندانتان... را حاضر آوريم» نازل شد و پس از آن كه دست على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را گرفت ـفرمود: اينان خانواده منند.
📚بحار الأنوار : ج۲۱ ص۳۴۲ ح۱۱
مناسبتهای امروز :
روز مباهله[ قمری ]
@shamem_hoozoor
#شرح_واقعه
واقعه مباهله با نامه پیامبر(ص) به مسیحیان نجران و دعوت آنان به اسلام شروع شد و در نهایت با عقبنشستن نجرانیان و ایمانآوردن عدهای از آنان پایان یافت.
🔻 نامه پیامبر(ص) و دعوت به اسلام
پیامبر اسلام(ص) همزمان با مکاتبه با سران حکومتهای جهان و مراکز مذهبی، نامهای به اسقف نجران نوشت و در آن نامه از ساکنان نجران خواست که اسلام را بپذیرند. مسیحیان تصمیم گرفتند که گروهی را به نمایندگی از خود به مدینه بفرستند تا با پیامبر سخن بگویند و سخنان او را بررسی کنند.
هیأت نجران که شامل بیش از ده نفر از بزرگان آنان بود، به ریاست و سرپرستی سه نفر به نامهای عاقب، سید و ابوحارثه به مدینه آمدند. هیأت نمایندگان در مسجد مدینه با پیامبر اسلام گفتگو کردند. پس از اصرار دو طرف بر حقانیت عقاید خود، تصمیم بر این شد که مسئله از راه مباهله خاتمه یابد، از این رو قرار شد که فردای آن روز، همگی خارج از شهر مدینه، در دامنۀ صحرا برای مباهله آماده شوند.
🔻 حاضرشدن افراد و گفتگوها
بامداد روز مباهله، حضرت رسول(ص) به خانه حضرت علی(ع) آمد. دست امام حسن(ع) را گرفته و امام حسین(ع) را در آغوش گرفت، و به همراه حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) برای مباهله، از مدینه بیرون آمد. چون نصارا آنان را دیدند، ابوحارثه پرسید که اینها کیستند که با او همراهند؟ پاسخ شنید:
آن که پیش روی اوست، پسر عموی او و شوهر دخترش و محبوبترین خلق نزد اوست؛ آن دو طفل، فرزندان اویند از دخترش؛ و آن زن، فاطمه دختر اوست که عزیزترین خلق، نزد اوست.
پیامبر(ص) برای مباهله، به دو زانو نشست. سید و عاقب، پسران خود را برای مباهله برداشتند. ابوحارثه گفت: به خدا سوگند چنان نشسته است که پیغمبران برای مباهله مینشستند، و سپس برگشت. سید گفت: کجا میروی؟ گفت: اگر محمد بر حق نبود با عزیزترین افرادش نمیآمد و اگر با ما مباهله کند پیش از آنکه سال بر ما بگذرد، یک نصرانی بر روی زمین نخواهد ماند.
در روایتی دیگر آمده است که وی گفت: من صورتهایی را میبینم که اگر از خدا درخواست کنند کوهی را از جای خود بركَنَد، هر آینه کنده خواهد شد. پس مباهله مکنید که هلاک میشوید و یک نصرانی بر روی زمین نخواهد ماند.
🔻 عقبنشستن نجرانیان
سپس ابوحارثه نزد پیامبر آمد و گفت: ای ابوالقاسم! از مباهله با ما درگذر و با ما مصالحه کن بر چیزی که قدرت ادای آن را داشته باشیم. پس، حضرت با ایشان مصالحه نمود که هر سال، دو هزار حلّه بدهند که قیمت هر حلّه چهل درهم باشد، و نیز اگر جنگی با یمن روی دهد، سی زره، سی نیزه و سی اسب را به مسلمانان، عاریه دهند، و پیامبر(ص) ضامن برگرداندن این ابزار خواهد بود. پس از نوشتهشدن صلحنامه آنان برگشتند.
پیامبر بعدها فرمود: سوگند به آن خداوندی که جانم در قبضه قدرت اوست، که هلاکت اهل نجران نزدیک شده بود و اگر با من مباهله میکردند هر آینه همگی به میمون و خوک مسخ میشدند و هر آینه تمام این وادی برایشان آتش میشد و میسوختند و حق تعالی جمیع اهل نجران را نابود میکرد و حتی پرنده بر سر درختان ایشان نمیماند و همه نصاری پیش از سال میمردند.[1]
پس از برگشتن نصارا به نجران طولی نکشید که سید و عاقب، با آوردن هدایایی، نزد پیامبر(ص) آمده، مسلمان شدند.[2]
📚
ویکی شیعه
1.قمی، منتهی الآمال، ۱۳۷۴ش، ج۱، ص۱۸۲-۱۸۴؛ مفید، الارشاد، ۱۴۱۳ق، ج۱، ص۱۶۶-۱۷۱
2.طبرسی، مجمع البیان، ۱۴۱۵، ج۲، ص۳۱۰؛ همچنین نک: ابن سعد، الطبقات الكبری، خامسة۱، ص۳۹۲
#مباهله
🌺🌺🍃🍃🌺🌺
#اعمال_روز_مباهله
در کتاب مفاتیح الجنان برای روز شریف مباهله(بیست و چهارم ذی الحجه) توصیه به اعمال زیر شده است: اوّل: غسل دوّم: روزه سوّم: دو رکعت نماز و آن مثل روز عید غدیر است در وقت و کیفیّت و ثواب و آیة الکرسى که در نماز مباهله است تا هُمْ فیها خالِدُونَ است. چهارم: خواندن دعاى مباهله که شبیه به دعاى سحرهاى ماه رمضان است و من اختیار مى کنم روایت شیخ را در مصباح فرموده دعاء روز مباهله روایت شده است.
📚 پایگاه اطلاع رسانی حوزه
🌺🌺🍃🍃🌺🌺 #مباهله
حجاب مقوله ای ارزشمند می باشد که به نفع جامعه وخانواده است.
حجاب اثری فردی و اجتماعی در دنیا و آخرت دارد که توجه به آن لازم است. در آیات و روایات نیز در مورد آن سخنانی بیان شده است.
غیرت، عفاف و حجاب، هر سه اگر با هم همراه شوند؛ اوضاع فرد را متعادل می نماید.
رعایت حجاب، سبب آرامش افراد می گردد.
چرا برخی افراد به حجاب اهمیت نمی دهند و سبب می شوندکه به افراد با حجاب و خانوادهها هم ضربه وارد شود؟
#حجاب
#جامعه
✍خ.محمدجانی
@shamem_hoozoor
دختربچه و بطری آب
دختربچه دستان لرزانش را در همدیگر قفل کرد و به جلوی دهانش گرفت و ها کرد. موهای لَختش را از روی پیشانیاش کمی آن طرف تر زد. سرمای استخوان سوز در مغر استخوانش فرو می رفت. لنگان، لنگان بطری آب را در دست گرفته بود و مسیری را طی می کرد؛ بطری سنگین بود و از گوشه های آن آب می ریخت. دختربچه همین طور پیش می رفت و از سرما لرزش گرفته بود. به نزدیکی خانه ای رسید، پشت درب جلوی خانه ای نشست تا کمی خستگی از جان به در کند که همان جا به خواب رفت.
شب از نیمه گذشته بود، صدای پایی او را از خواب بیدار کرد. چشمانش را باز کرد، با دستانش آن را مالید و وحشت زده متوجۀ سایۀ بزرگی بالای سرش شد.
دستانی بزرگ در موهایش چنگ انداخت او را از روی زمین بالا کشید و دختربچه در حالی که از سرما و ترس می لرزید، به گریه افتاد. مرد بیرحمانه، کشیده ای بر صورت نحیف و استخوانی او زد.
دختر بچه شروع به گریه کرد. مرد او را کشان کشان، به سمت کلبه می برد و فریاد می زد:
مگه من نگفتم زود بیا؟ تا الان کجا بودی؟ آب کو؟
دختربچه درحالی که من من کنان سعی داشت چیزی بگوید، بر روی زمین بی هوش شد.
مرد لگدی به پهلوی دختر بچه زد و گفت:
حالا چه وقته خوابه؟ پا شو ببینم؟
دختربچه دوباره ناله اش بلند شد همین که خواست چیزی بگوید، دوباره بی هوش شد.
مرد دوباره کشیده ای به دختر بچه زد، او را به سمت رودخانه هُل داد و گفت:
یا لله، زود باش ، برو آب بیار
دختربچه در حالی که نگاهی ملتمسانه به مرد می کرد؛ به پشت سرش نگاه کرد و تاریکی خیابان ترس به جانش انداخت.
مرد گفت:
پاشو چرا معطلی؟! مگه من نگفتم برو آب بیار؟
دختربچه لنگان، لنگان به راه افتاد به سمت رودخانه رفت. صدای زوزۀ گرگ ها به گوشش می رسید.
او جیغ می زد و کمک می خواست؛ اما جنگل سوت و کور بود.
و او همین طور به راهش ادامه می داد که پایش به سنگی خورد و به زمین افتاد. پایش پیچ خورد. او با گریه و درد به مسیرش ادامه داد. همین طور که پیش می رفت؛ چند قدمی به رودخانه مانده بود که ناگهان در گودال بزرگی افتاد. فریاد جیغ و کمکش به آسمان بلند شد، اما سکوت و تاریکی همه جا را گرفته بود.
نزدیکی های صبح، هوا گرگ و میش بود. چوپانی در حالی که گوسفندانش را هدایت میکرد و آواز عشایری میخواند؛ به نزدیکی گودال رسید. چوب دستی اش را کنارش گذاشت.اونفس، نفس می زد و خواست کمی در کنار آن گودال بنشیند تا خستگی در کند که متوجه نالهای شد، هنگامی که به داخل گودال نگاه کرد، دختر بچه ای کوچک و لاغری را دید که صورتش زخمی بود و از سرش خون می رفت. آن چوپان دختر بچه را از گودال بیرون آورد. از توبرهاش قمقمۀ آبی بیرون آورد به صورت دختر بچه پاشید. ناخودآگاه گریه اش گرفت، یاد دختر خودش افتاد او را صدا زد، دختر بچه چشمانش را باز کرد، ناله ای کرد و ناگهان خاموش، خاموش شد.
✍خ. محمدجانی
#داستانک
@shamem_hoozoor