🌺🌺 #تأملی_در_گلستان_سعدی #حکایت یکی از جمله صالحان به خواب دید پادشاهی را در بهشت و پارسایی در دوزخ. پرسید که: موجب درجات این چیست و سبب درکات آن که مردم به خلاف این معتقد بودند. ندا آمد که این پادشه به ارادت درویشان به بهشت اندر است و این پارسا به تقرب پادشاهان در دوزخ. دلقت به چه کار آید و مسحی و مرقّع خود را زعمل نکوهیده بری دار حاجت به کلاه برکی داشتنت نیست درویش صفت باش و کلاه تتری دار #بازنویسی #گلبرگ_های_انتظار فردی از صالحان خواب دید که پادشاهی در بهشت و پارسایی در دوزخ می باشد علت آن را پرسید که سبب این درجات شما و سقوط شما آن گونه که مردم فکر می کردند و معتقد بودند چیست؟ جواب شنید که این پادشاه به علت اینکه با درویشان به نیکی رفتار می کرد سبب درجه بهشت گردید و آن پارسا چون نزدیکی به پادشاهان داشت به دوزخ.🌺🌺 صالحان: از صلحا معتقد بودند: همی پنداشتند مرقّع: تسبیح کلاه برکی: پرکی -ترکی
💦💦☀️☀️💦💦☀️☀️💦💦☀️☀️ #حکایت پادشاهی را شنیدم به کشتن اسیری اشارت کرد. بیچاره در آن حالت نومیدی مَلِک را دشنام دادن گرفت و سَقَط گفتن، که گفته اند: هر که از دست جان بشوید، هرچه در دل دارد بگوید. مَلِک پرسید چه می گوید؟ یکی از وزرای نیک محضر گفت: ای خداوند، همی گوید« وَ الکظمیینَ الغَیظَ وَ العَافِینَ عَنِ النَّاسِ»مَلِک را رحمت آمد و از سر خون او در گذشت. وزیر دیگر که ضدّ او بود گفت: ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز به راستی سخن گفت. این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت. ملک روی از این سخن در هم آمد و گفت: آن دروغ وی پسندیده تر آمد مرا، زین راست که تو گفتی، که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خُبثی. و خردمندان گفته اند: دروغی مصلحت آمیز بِه که راستی فتنه انگیز. برطاق ایوان فریدون نوشته شده بود: جهان ای برادر نمانده به کس دل اندر جهان آفرین بند و بس مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت که بسیار کس چون تو پرورد و کشت چو آهنگ رفتن کند جان پاک چه بر تخت مردن چه بر روی خاک #بازنویسی_گلبرگ_های_انتظار پادشاهی دستور کشتن اسیری را صادر کرد. شخص بیچاره که دستور کشتنش صادر شده بود، در حالت پریشانی و نا امیدی شروع به ناسزا گفتن به پادشاه کرد. بد گفتن که : هر کسی که از جان خود نا امید باشد و امیدی به زنده ماندن نداشته باشد ، هر چیزی که در درون داشته باشد به زبان می آورد پادشاه پرسید که او چه می گوید: یکی از وزیران که شخص خوبی در نزد پادشاه بود گفت: ای پادشاه او می گوید: «وَ الکَظِمینَ الغَیظَ وَ العافینَ عَنِ النَّاسِ» پادشاه دلش به حال او سوخت و از کشتن شخص صرفنظر کرد. وزیر دیگری که بد خواه او بود گفت: همپایگانی چون ما نمی توانند در نزد پادشاه جز سخن راست چیزی بگویند این به پادشاه ناسزا گفت. پادشاه از این سخن ناراحت شد و گفت: من از سخن دروغ آن شخص بیشتر راضی هستم ، از این سخن راستی که تو گفتی، که سخن او بر اساس مصلحت بود اما این سخن تو بر اساس بدخواهی بود. همان طور که اهل خرد و دانش گفته اند: سخن دروغی که از روی مصلحت باشد بهتر از سخن راستی است که با عث ایجاد جنگ گردد.
🌺🌺☘️☘️🌺🌺☘️☘️🌺🌺☘️☘️#تأملی_در_گلستان_سعدی #حکایت #بازنویسی_گلبرگ_های_انتظار در مصر پادشاهی با دو فرزندش زندگی می کرد، یکی از فرزندان به دنبال کسب علم و دانش بود که همان مسیر را انتخاب کرد وبه دنبال کسب علم رفت و آن فرزند دیگر به دنبال ثروت بوداو هم مسیر به دست آوردن ثروت را انتخاب کرد و رفت تا اینکه ، فرزندی که به دنبال علم و دانش رفته بود علامه مصر شد اما آن فرزند دیگر که به دنبال کسب ثروت بود از عزیز ترین افراد مصر شد . در این هنگام برادر ثروتمند به برادر فقیه خود با تحقیر و تمسخر گفت: من به جاه و مقام رسیده ام اما تو همچنان مثل قبل در این وضع هستی. برادر فقیه گف: ای برادر شکر نعمت باعث زیاد شدن آن می شود که من ارث پیامبران یعنی علم را به دست آوردم اما تو به میراث فرعون و هامان رسیدی که ملک مصر است. 🌺🌺☘️☘️🌺🌺☘️☘️🌺🌺☘️☘️🌺