eitaa logo
شمیم حضور
62 دنبال‌کننده
3هزار عکس
826 ویدیو
221 فایل
**به نام خدا با صلوات بر محمد و آل محمد و امام شهدا. السلام علیک یا مولانا یا صاحب الزمان(ع). خداوندا آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که تغییر یافتنی نیست. «رب هب لی حکما و الحقنی با الصالحین» التماس دعای فرج
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌻🌺🌺🌻🌻 (عج) (عج) «شیخ عبدالله مامقانی» می‏گوید: یک شب هنگام نوشتن کتابی، به "کتاب رهن «تهذیب» شیخ طوسی" احتیاج پیدا کردم. هر قدر فکر کردم که در این وقت شب کتاب را کجا پیدا کنم، فکر به جایی نرسید. در همان حال دلم شکست و اشکم جاری شد. به امام زمان(عج) متوسل شدم و عرض کردم: «سیدی! من برای شما زحمت می‏کشم و این کار مال شماست. پس شما باید به من کمک کنید». ناگهان گویا به من الهام شد که در میان کتاب‏های پاره و اوراق باطله‏ای که در گوشه طاقچه اتاق بود بگردم. با اینکه قبلاً چندین بار آنها را زیر و رو کرده بودم و حتی احتمال هم نمی‏دادم که مطلوب من آن جا باشد. بلافاصله از جا برخاستم و مجدداً آنها را جستجو کردم. ناگهان به نسخه‏ای از کتاب تهذیب برخوردم که با خط بسیار جالبی نوشته شده بود. فوری آن را برداشتم و مورد استفاده قرار دادم. آن کتاب چند روزی نزد من بود و مطالب آن را مورد استفاده قرار دادم. بعد از پایان کارم آن کتاب ناپدید شد و هرچه گشتم آن را نیافتم. 📚 داستان‏هایی از زندگی علماء، تألیف محمدتقی صرفی، دفتر نشر برگزیده قم. (با تصرف و ویرایش) 🌻🌻🌺🌺🌻🌻 https://eitaa.com/shamem_hoozoor
🌹🌹 (عج) حکایت شفای پسر فلج در دهه پنجاه در مسجد مقدس جمکران بر اساس روایتی از یکى از اعضاى هیئت امناى مسجد مقدس جمکران که بیش از بیست سال توفیق خدمت به این مسجد را دارد، روایت شده که در شب جمعه سال ۵۱ من طبق معمول به مسجد مشرف شده بودم. جلوى ایوان مسجد قدیمى کنار مرحوم حاج ابوالقاسم کارمند مسجد که داخل دکه مخصوص جمع آورى هدایا بود، نشسته بودم و نماز مغرب و عشا تمام شده بود و جمعیت کم و بیش مشرف مى شدند. ناگهان خانمى جلو آمد در حالى که دست دختر ۱۲ ساله اش را گرفته بود و پسر بچه ۹ ساله اى را هم در بغل داشت. نگاهى کردم و گفتم: بفرمایید، امرى داشتید؟ زن سلام کرد و بدون هیچ مقدمه اى گفت: من نذر کرده ام که اگر امام زمان (عج) امشب بچه ام را شفا دهد پنج هزار تومان بدهم حال اول مى خواهم هزار تومان بدهم. پرسیدم: آمدى که امتحان کنى؟ گفت: پس چه کنم؟ بلافاصله گفتم: نقدى معامله کن با قاطعیت بگو این پنج هزار تومان را مى دهم و شفاى بچه ام را مى خواهم. کمى فکر کرد و گفت: خیلى خب، قبوله و بعد پنج هزار تومان را داد قبض را گرفت و رفت. آخر شب بود و من قضیه را به کلى فراموش کرده بودم خانمى را دیدم که دست پسر بچه و دخترش را گرفته بود و به طرف دکه مى آمد به نظرم رسید که قبلا دختر بچه را دیده ام ولى چیزى یادم نیامد. زن شروع به دعا کرد و تکرار مى کرد و مى گفت: حاج آقا، خدا به شما طول عمر بدهد، خدا ان شاءاللّه به شما توفیق بدهد. پرسیدم: چى شده خانم؟ گفت: این بچه همان بچه اى است که وقتى اول شب خدمتتان آمدم بغلم بود و بعد پاهاى کودک را نشان داد کاملا خوب شده بود و آثارى از ضعف یا فلج در پسر نبود. زن سفارش کرد که شما را به خدا کسى نفهمد گفتم: خانم، این اتفاقات براى ما غیر منتظره نیست تقریبا همیشه از این جور معجزه‌ها را مى بینیم. گفت: هفته دیگر ان شاءاللّه با پدرش مى آییم و گوسفندى هم مى آوریم. هفته بعد که آمدند گوسفندى را ذبح کردند و خیلى اظهار تشکر کردند بچه را که دیدم، او را بغل کردم و بوسیدم. 📚 کرامات امام زمان (عج) از انتشارات مسجد مقدس جمکران