eitaa logo
شمیـــــــم مهـــــــربانے 💝💝
3.7هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
10هزار ویدیو
38 فایل
💚 مهدویت، سبک‌ زندگی، همسرداری 🤍 فرزندآوری، تربیت فرزند، حال‌خوب ❤️ رهبرانه، شهیدانه، چادرانه و لبخندانه 😇🙃 ارسال نظرات @A_5268
مشاهده در ایتا
دانلود
⁦⁦🌾🌾 ﷽ ⁦⁦⁦🌾🌾 به گرفتن 🍃 به فرزندانمان یاد بدهیم هدف از گرسنه ماندن در ماه رمضان تنها این نیست که شکم ما خالی بماند. 🍃 بلکه می خواهیم با گرسنه ماندن ، گرسنگان دیگر را درک کنیم. این درک به ما کمک خواهد کرد که فقط به فکر خودمان نباشیم بلکه به فکر همه انسان ها باشیم و به اطرافیان و همنوعان خود بی تفاوت نباشیم. 🍃 حتی می توانیم بعد از افطار از آنها سوال کنیم که به نظر آنها گرسنگی و تشنگی چقدر سخت است؟ و برای گرسنگان دیگر چه کارهایی می توان انجام داد تا ذهن آنها به کار بیفتد و حس همدردی و همدلی آنها با انسان های دیگر بالا برود. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 🌺 با ما همراه شوید با 👇👇👇 ╲\╭┓ ╭🌸 🍃 @shamim_mehrabane ┗╯\╲
⁦⁦🍀🌺🍀⁩ ﷽ 🍀🌺🍀 🌺🍀 🍀 👏 به گرفتن 🍃 به فرزندانمان یاد بدهیم هدف از گرسنه ماندن در ماه رمضان تنها این نیست که شکم ما خالی بماند. 🍃 بلکه می خواهیم با گرسنه ماندن ، گرسنگان دیگر را درک کنیم و فقط به فکر خودمان نباشیم. 🌸 بلکه به فکر همه انسان ها باشیم و به اطرافیان و همنوعان خود نباشیم. 🍃 حتی می توانیم بعد از از آنها سوال کنیم که به نظر آنها گرسنگی و تشنگی چقدر سخت است؟ 🌸 و برای گرسنگان دیگر چه کارهایی می توان انجام داد تا ذهن آنها به کار بیفتد و حس و آنها با انسان های دیگر بالا برود. 🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻 O God, hurry up, Lolik Al-Faraj ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @shamim_mehrabane 🏃‍♂🏃‍♂🏃‍♀🏃‍♀ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ https://eitaa.com/joinchat/2554855445C5f37156b28
🌸🌸🌸 ﷽ 🦋🦋🦋 🔷 آیت‌الله خوشوقت (ره) کسی که در خانه دارد مانند کسی است که را دارد و را کند. 🔹 در یک کلام زبان باعث سوراخ 🐁 کردن کیسه‌ی اعمال است، هر چه اعضا زحمت می‌کشند و جمع می‌کنند یک حرکت زبان کیسه را سوراخ می‌کند! 💣 🔹 اگر از زن و فرزند😡 غضبناک شدید باید از مهلکه خارج شوید 🏃‍♂🏃‍♂ وگرنه قطعاً زمین خواهید خورد. 🤯 👈 شرط دیدن امام زمان تقواست و بس؛ مقداری هم زبان👄 را قرص داشتن است و باید ثابت کنی اختیار زبانت را داری. 🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌈 ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ @shamim_mehrabane ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ https://eitaa.com/joinchat/2554855445C5f37156b28
⁣❤️🤍💚 ﷽ 🦋🦋🦋 📢 روز اول محرم، روز مخصوص دعا برای فرزنددار شدن است. 🎤 استاد سیّد محمّدمهدی میرباقری: 🟩 «امام رضا علیه‌السلام به ريان‌بن‌شبيب فرمودند که در روز اول محرم حضرت زکريا دعا کردند و دعايشان مستجاب شد. [إِنَّ هَذَا الْيَوْمَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي دَعَا فِيهِ زَكَرِيَّا ع رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ فَاسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ وَ أَمَرَ الْمَلَائِكَةَ فَنَادَتْ زَكَرِيَّا وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى‏ فَمَنْ صَامَ هَذَا الْيَوْمَ ثُمَّ دَعَا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ كَمَا اسْتَجَابَ لِزَكَرِيَّا... .] 🟨 تلقي من اين است که اگر کسي از اين جنس خواسته‌ها دارد و مي‌خواهد نسلش آباد و در خدمت سيدالشهدا باشد و مي‌خواهد امکاناتش در خدمت سيدالشهدا باشد و توفيق خدمت‌گزاري به ساحت مقدس حضرت و تأسي به حضرت را در برنامه‌هايش داشته باشد، راهش اين است که روز اول محرم  بگيرد و کند که ان‌شاء‌الله اين دعا در  مستجاب می‌شود. هر دعايي وقتی دارد و بهار اين دعا در روز اول محرم است. 🟥 اگر کسي شهادت مي‌خواهد يا نسل پاک و آبادي مي‌خواهد که در مسير سيدالشهدا باشد و امکانات و مالش مي‌خواهد در مسير سيدالشهدا باشد از بيانات وجود مقدس امام رضا ارواحنا فداه اينطور مي‌فهمم که حضرت مي‌فرمايند روز اول محرم را روزه بگيريد و دعا کنيد دعاي شما هم مستجاب مي‌شود. اين يعني اول محرم فرصت اين‌طور درخواست‌ها و اجابت اين‌طور دعاهاست؛ فرصت اول محرم يک باب خاصي به شهادت سيدالشهدا باز مي‌شود که از اين باب مي‌شود وارد شد و اجابت بشود» 🟨💫🟩💫🟥 علیه‌السلام 🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤 ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ @shamim_mehrabane ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ شمیـــــــم مهـــــــربانے
💠 ما زن‌ها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست همه تن و بدن‌مان می‌لرزید. اما عمو اجازه تسلیم شدن نمی‌داد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رختخوابها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!» 💠 چهارچوب فلزی پنجره‌های خانه مدام از موج می‌لرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم. آخرین نفر زن‌عمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکش‌های انفجار بهتون نمی‌خوره!» 💠 اما من می‌دانستم این کمد آخرین عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپش‌های قلب را در قفسه سینه‌ام احساس کردم. من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر می‌شد؟ 💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما کند. دلواپسی زن‌عمو هم از دریای دلشوره عمو آب می‌خورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای بخونیم!» در فشار وحشت و حملات بی‌امان داعشی‌ها، کلمات دعا یادمان نمی‌آمد و با هرآنچه به خاطرمان می‌رسید از (علیهم‌السلام) تمنا می‌کردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه می‌لرزد. 💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفس‌مان را در سینه حبس کرد. نمی‌فهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجره‌های اتاق رفت. حلیه صورت ظریف یوسف را به گونه‌اش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا می‌کرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگنده‌ها شمال شهر رو بمبارون می‌کنن!» 💠 داعش که هواپیما نداشت و نمی‌دانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتش‌بازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم. تحمل اینهمه ترس و وحشت، جان‌مان را گرفته و باز از همه سخت‌تر گریه‌های یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش می‌کرد و من می‌دیدم برادرزاده‌ام چطور دست و پا می‌زند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد. 💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمی‌دانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان می‌داد و مظلومانه گریه می‌کرد و خدا به اشک او رحم کرد که عباس از در وارد شد. مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرت‌زده نگاهش می‌کرد و من با زبان جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم. 💠 ما مثل دور عباس می‌چرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل می‌سوخت. یوسف را به سینه‌اش چسباند و می‌دید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلی‌کوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟» 💠 عباس همانطور که یوسف را می‌بویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمی‌دونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح کردیم، دیگه تانک‌هاشون پیدا بود که نزدیک شهر می‌شدن.» از تصور حمله‌ای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانک‌ها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه‌ها میگفتن بودن، بعضی‌هام می‌گفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچه‌ها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برق‌ها تموم نشده می‌تونیم گوشی‌هامون رو شارژ کنیم!» 💠 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لب‌های خشکم به خنده باز شد. به جوانان شهر، در همه خانه‌ها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباط‌مان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بی‌پاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! تو روخدا جواب بده!» 💠 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد. نمی‌دانست از اینکه صدایم را می‌شنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بی‌خبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»... ادامه دارد ... ✍ نویسنده: فاطمه ولی نژاد