زیبایی انسان🌷
اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: به نظر ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟🤔
ﻫﺮ ﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ؛
ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ👀
ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ🚶
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ😌
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ، دو کاسه کنار شاگردان گذاشت و گفت: به این دو کاسه نگاه کنید.
اولی از طلا درست شده است و درونش سم است🙄 و دومی کاسهای گلی است و درونش آب گوارا است🤩 شما از کدام کاسه مینوشید؟
شاگردان یکصدا جواب دادند: از کاسه گلی😏
استاد گفت: ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ کاسهها ﺭﺍ در نظر گرفتید، ﻇﺎﻫﺮ آنها ﺑﺮﺍیتاﻥ ﺑﯽﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ😌
آدمی هم همچون این کاسه است.
آنچه که آدمی را زیبا میکند درونش و اخلاقش است.
باید سیرتمان را زیبا کنیم نه صورتمان را👌🏻
#آبرنگــــ🎨
لینک کانال واتساپ
https://chat.whatsapp.com/HIpugAgZEgVD3kqDfD6QfY
لینک کانال تلگرام
https://t.me/joinchat/AAAAAFRJBiyokCIfcM_P2Q
لینک کانال ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3754491954C2162614bc6
سنـــــــگ ســـــرد
چوپانی عادت داشت تا در یک مکان معین زیر یک درخت🌳 بنشیند و گله 🐑 گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد
🌳 زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه از آن برای تهیه آتش استفاده میکرد
☕ و برای خود چای آماده میکرد. هر بار که او آتشی🔥 میان سنگها میافروخت متوجه میشد که یکی از سنگها مادامی که آتش روشن است سرد است😳 اما دلیل آن را نمیدانست.
😯چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگها چیزی دستگیرش شود
🙄 اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار میداد سرد بود😶 تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود.
⛏️تیشهای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد. آه از نهادش بر آمد.
😰 میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی میکرد.
😊رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک😭 صورتش را پوشانده بود شکر کرد و گفت: خدایا، ای مهربان، تو که برای کرمی این چنین میاندیشی و به فکر آرامش او هستی...
😫 پس ببین برای من چه کردهای
و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم.💖
#آبرنگــــ🎨
https://eitaa.com/joinchat/3754491954C2162614bc6
بهترین دوست💕
🔸 دو دوست در حال قدم زدن🚶 در بیابان، در نقطهای از مسیر با هم بحثشان شد.😾
😯 یکی از آنها به صورت دیگری سیلی زد.
آن که سیلی خورده بود از این برخورد رنجیده خاطر شد😩
🔸اما بدون اینکه چیزی بگوید روی شن نوشت: «امروز بهترین دوستم به صورتم سیلی زد.»😓
🔸 در ادامه راه آبادی یافتند و تصمیم گرفتند آنجا حمام کنند.
🔹آن که سیلی خورده بود گرفتار باتلاق شده، داشت غرق میشد😥 اما دوستش او را نجات داد.
🔸پس از بیرون آمدن از باتلاق روی سنگی نوشت:
«امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد.»🙃
🤔دوستی که هم به صورت بهترین دوستش سیلی زده بود و هم جان او را نجات داده بود پرسید: «بعد از این که بهت سیلی زدم روی شن چیزی نوشتی، حالا روی سنگ مینویسی، چرا؟»
😉 دوستش در پاسخ گفت: «وقتی کسی به ما صدمه میزنه باید روی شن بنویسیم، چون بادهای بخشش اون گلایه رو با خودشون میبرن و ردی ازش بجا نمیذارن.
🔸اما وقتی کسی کار خوبی در حق ما میکنه باید رو سنگ حک کنیم تا هیچ بادی نتونه اونو از بین ببره.»
👌 «در زندگی نه برای مادیات بلکه برای دوستانی که در زندگی دارید ارزش قائل شوید.»
#آبرنگــــ🎨
┄┅═✧❁🌺❁✧═┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3754491954C2162614bc6
┄┅═✧❁🌺❁✧═┅┄
فقیری به نزد هندوانه فروشی رفت و گفت:
هندوانه ای برای رضای خدا به من بده، من فقیرم و چیزی ندارم.
هندوانه فروش، در میان هندوانه ها گشتی زد، و هندوانه خراب و بدرد نخوری را به فقیر داد.
فقیر نگاهی به هندوانه کرد و دید که به دردِ خوردن نمیخورد، و مقدار پولی که به همراه داشت را به هندوانه فروش داد و گفت: پس به اندازه پولم به من هندوانه ای بده.
هندوانه فروش، هندوانه خیلی خوبی را وزن کرد و به مرد فقیر داد.
فقیر هر دو هندوانه را رو به آسمان کرد و گفت: خداوندا، بندگانت را ببین!
این هندوانه خراب را به خاطر تو داده،
و این هندوانه خوب را به خاطر پول.
وای اگر این تفکر، در کُل زندگی ما باشد.😞🙃
#آبرنگــــ🎨
┄┅═✧❁🌺❁✧═┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3754491954C2162614bc6
┄┅═✧❁🌺❁✧═┅┄
🌹در گذشته، پیرمردی بود ڪه از راه ڪفاشی گذر عمر می ڪرد ...
او همیشه شادمانه آواز می خواند، ڪفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت.
و امّا در نزدیڪی بساط ڪفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛
تاجر تنبل و پولدار ڪه بیشتر اوقات در دڪان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش ڪار می ڪردند، ڪم ڪم از آوازه خوانی های ڪفاش خسته و ڪلافه شد ...
یڪ روز از ڪفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟
ڪفاش گفت روزی سه درهم
تاجر یڪ ڪیسه زر به سمت ڪفاش انداخت و گفت:
بیا این از درآمد همه ی عمر ڪار ڪردنت هم بیشتر است!
برو خانه و راحت زندگی ڪن و بگذار من هم ڪمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا ڪلافه ڪرده ...
ڪفاش شوڪه شده بود، سر در گم و حیران ڪیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت.
آن دو تا روز ها متحیر بودند ڪه با آن پول چه ڪنند ...!
از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فڪر اینڪه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فڪر و ذڪرشان شده بود مواظبت از آن ڪیسه ی زر ...
تا اینڪه پس از مدتی ڪفاش ڪیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت،
ڪیسه ی زر را به تاجر داد و گفت:
بیا ! سڪه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده.
"خوشبختی چیزی جز آرامش نیست.....
#آبرنگــــ🎨
┄┅═✧❁🌺❁✧═┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3754491954C2162614bc6
┄┅═✧❁🌺❁✧═┅┄
🦋 تربیت و حکمت معلمان،
دانشآموزان را بزرگ میکند!
🔹در مراسم عروسی، پیرمردی گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد
و گفت:
سلام استاد! آیا منو میشناسید؟
🔸معلم بازنشسته جواب داد:
خیر عزیزم، فقط میدانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.
🔹داماد ضمن معرفی خود گفت:
چطور آخه، مگه میشه منو فراموش کرده باشید؟!
🔸یادتان هست سالها قبل ساعت گرانقیمت یکی از بچهها گم شد
و شما فرمودید که باید جیب همه دانشآموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم را میبرید.
🔹ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید و تفتیش جیب بقیه دانشآموزان را تا آخر انجام دادید
و تا پایان آن سال و سالهای بعد در اون مدرسه هیچکس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد.
🔸استاد گفت:
باز هم شما را نشناختم! ولی واقعه را دقیق یادم هست.
چون من موقع تفتیش جیب دانشآموزان چشمهایم را بسته بودم.
🔹تربیت و حکمت معلمان، دانشآموزان را بزرگ میکند!
🌹درود به همه معلمهایی كه با روش درست و آموزش صحيح هم بذر علم و دانش را در دل و جان شاگردان میكارند
و هم تخم پاكی و انسانيت و جوانمردی را.
#آبرنگـــ🎨
┄┅═✧❁🌺❁✧═┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3754491954C2162614bc6
┄┅═✧❁🌺❁✧═┅┄
✍زنی به روحانی مسجد گفت: من نمیخوام در مسجد حضور داشته باشم!
روحانی گفت: میتونم بپرسم چرا؟ زن جواب داد: چون یک عده را میبینم که دارند با گوشی صحبت میکنند،
عدهای در حال پیامک فرستادن در حین دعا خواندن هستند،
بعضیها غیبت میکنند و شایعهپراکنی میکنند،
بعضی فقط جسمشان اینجاست، بعضیها خوابند،
بعضیها به من خیره شدهاند ...
روحانی ساکت بود، بعد گفت: میتوانم از شما بخواهم کاری برای من انجام دهید قبل از اینکه تصمیم آخر خود را بگیرید؟
زن گفت: حتما، چه کاری هست؟
روحانی گفت: میخواهم لیوان آبی را در دست بگیرید و دو مرتبه دور مسجد بگردید و نگذارید هیچ آبی از آن بیرون بریزد.
زن گفت: بله میتوانم! زن لیوان را گرفت و دو بار دور مسجد راه رفت، برگشت و گفت: انجام دادم!
روحانی پرسید: کسی را دیدی که با گوشی در حال حرف زدن باشد؟
کسی را دیدی که غیبت کند؟
کسی را دیدی که فکرش جای دیگر باشد؟ کسی را دیدی که خوابیده باشد؟
زن گفت: نمیتوانستم چیزی ببینم چون همه حواس من به لیوان آب بود تا چیزی از آن بیرون نریزد ...
روحانی گفت: وقتی به مسجد میآیید باید همه حواس و تمرکزتان به «خدا» باشد.
برای همین است که حضرت محمد فرمود: «مرا پیروی کنید» و نگفت که مسلمانان را دنبال کنید!
نگذارید رابطه شما با خدا به رابطه بقیه با خدا ربط پیدا کند.
بگذارید این رابطه با چگونگی تمرکزتان بر خدا مشخص شود.
#آبرنگ🎨
─┅─═इई ❄️💠❄️ईइ═─┅─
https://eitaa.com/joinchat/3754491954C2162614bc6
─┅─═इई ❄️💠❄️ईइ═─┅─
یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم که یک روز ابری پوشیدمش و موقع بازگشت به خانه باران گرفت ... گلی شد .
و من بی خیال پیاش را نگرفتم به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک میشود ولی نشد ...
بعدها هر چه شستمش پاک نشد ؛
حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت !
آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت :"این لباس چِرک مرده شده!" گفت :"بعضی لکهها دیر که شود ، میمیرند ؛ باید تا زندهاند پاک شوند !"چرک مُرده شد ...و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت !
اشتباه نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید !
حواست که نباشد لکه میشود وقتی لکه شد اگر پیاش را نگیری ، میشود چرک ...
به قول صاحب خشکشویی "لکه را تا تازه است ، تا زنده است ، باید شست و پاک کرد"
#آبرنگ🎨
┄┅═๑✧๑❁🌺❁๑✧๑═┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3754491954C2162614bc6
┄┅═๑✧๑❁🌺❁๑✧๑═┅┄
✍ به خدا اعتماد کن چون خیلی وقته داره خدایی میکنه
🔹تا حالا دندونپزشکی رفتین؟ اول دکتر چند تا سوزن میزنه تو لثهتون، بعد مته رو میگیره دستش.
🔸بعضی وقتا از شدت درد دستههای صندلی رو محکم فشار میدیم و اشک تو چشمامون جمع میشه. چرا نمیزنین تو گوشش؟ چرا دادوهوار نمیکنید؟
🔹این همه درد رو تحمل کردید، این همه سوزن و آمپول و مته و انبر و... خب اعتراض کنید بهش! چرا اعتراض نمیکنید؟
🔸تازه کلی هم ازش تشکر میکنیم و میخوایم بیایم بیرون میگیم:
آقای دکتر ببخشید وقت بعدی کی هستی؟
💢 نمیخوای خدا رو اندازه یه دندونپزشک قبول داشته باشی؟
🔺به دکتر اعتراض نمیکنیم چون میدونیم این درد فلسفه داره و منجر به بهبود میشه. میدونیم یه حکمتی داره. خب خدا هم حکیمه.
🔺اصلا قبلا هم به دکتر میگفتند: «حکیم»،
یعنی کارهای او از روی حکمت است.
🔺وقتی خدا درد و رنجی رو تو زندگی ما فرستاد، ازش تشکر کنیم و بگیم نوبت بعدی کی هست؟ رنج بعدی؟ مدرک خدا رو قبول نداری؟ حتی قد یه دندونپزشک؟
🔺یادت نره اون خیلی وقته خداست.
#آبرنگـــ🎨
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
https://eitaa.com/joinchat/3754491954C2162614bc6
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
🔖 میگفت: مواظب باش، مثل بعضیها نباشیم که به خاطر خواسته دل و کمصبری، بحران میسازند؛
گاهی با یک نشست صمیمانه و با رفع
سوء تفاهم و کمی انصاف، همه چیز درست میشود.
بعضی بُحران آفرینند و برخی مدیر بُحران.
#آبرنگـــ🎨
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
https://eitaa.com/joinchat/3754491954C2162614bc6
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
داستان کوتاه شعر بنی آدم و معلم بی توجه
ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ کرﺩ. ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎی ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ. ﻣﻌﻠم گفت: «ﺷﻌﺮ بنی ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ.»
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ کرﺩ:
بنی ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎی یکدیگرﻧﺪ که ﺩﺭ ﺁﻓﺮینش ﺯ یک ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ
ﭼﻮ ﻋﻀﻮی ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻪ ﺍینجا که ﺭسید ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ. ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: «بقیه ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ!»
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: «یادم نمی آید.»
ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: «یعنی چی؟ این ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍنستی ﺣﻔﻆ کنی؟!»
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: «ﺁخه مشکل ﺩﺍﺷﺘﻢ. ﻣﺎﺩﺭﻡ مریض ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ، ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ کار می کند ﺍﻣﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ، ﻣﻦ باید کارهای ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﻫﻮﺍی ﺧﻮﺍﻫﺮ برادرهایم ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ، ببخشید.»
ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: «ببخشید! همین؟! مشکل ﺩﺍﺭی که ﺩﺍﺭی، باید ﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ می کردی. مشکلات ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ نمیشه!»
ﺩﺭ این ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:
ﺗﻮ کز ﻣﺤﻨﺖ دیگران بی غمی نشاید که ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ آدمی!
#آبرنگ🎨
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
https://eitaa.com/joinchat/3754491954C2162614bc6
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
✨لقمان حکیم نیمه شب برای نماز بیدار شد اربابش را صدا زد:
برخیز که از قافله جا نمانی!
ارباب خواب را ترجیح داد و گفت بخواب غلام خداوند کریم است!
🔸هنگام نماز صبح شد لقمان دوباره ارباب را بیدار کرد تا از قافله نمازگزاران باز نمانی. ولی ارباب باز هم همان پاسخ را به لقمان داد.
🔹خورشید داشت طلوع می کرد که لقمان دوباره به سراغ ارباب آمد که،
ای بیخبر از کاروان نمازگران جامانده ای برخیز که تمام هستی در حال سجود و تسبیح اند ولی تو را خواب غفلت ربوده است
و ارباب پاسخ داد که دل باید صاف باشد به عمل نیست خدا کریم است
و نیازی به عبادت ما ندارد.
🔸روز هنگام، ارباب کیسه ای گندم به لقمان داد تا بکارد ولقمان آن را بفروخت
و مشتی تخم علف هرز بر زمین پاشید هنگام درو ارباب دید در باغ جز علف نیست!!
🔹علت را از لقمان جویا شد لقمان گفت: ای ارباب از عمل شما چنان گمان کردم که اگر نیت صاف باشد عمل چندان مهم نیست، لذا من گندم گرانبها را بر زمین نپاشیدم بلکه تخم علف هرز را به نیت گندم بذر کردم.
چرا که خود گفتی: "نیت و دل باید صاف باشد خداوند کریم است و به عمل ما نیاز ندارد.."
#آبرنگــــــــ🎨