✨وقتی خبر شهادت همسرم را شنیدم واقعا طاقت نداشتم، یک دفعه یادم افتاد که همسرم به من گفته بود، وقتی خیلی بریدی حضرت زینب (س) را صدا کن، خیلی برایم سخت و حتی یاد آوریش هم برایم معجزه بود.
✨ به صورت غیر ارادی ناگهان با صدای بلند فریاد زدم؛ «یا زینب»، و عقده دلم را خالی کردم، در آن زمان احساس کردم یک نفر دستش را بر روی شانههایم گذاشت و آرامم کرد.
✨وقتی آرام شدم، دخترهایم را صدا زدم وضو گرفتیم و نماز شکر خواندیم.
✨ وقتی پیکرش را به خانه آوردند، خواهش کردم که باید بازش کنید و ببینمش، اما با مخالفت آنها مواجه شدم که می گفتند، پیکرش وضعیت خوبی ندارد ولی من زیر بار حرف آنها نرفتم و پیکرش را باز کردند.
✨همه بیرون رفتن و فقط من، دو فرزندم وخواهرشوهرم آنجا ماندیم و پیکر را باز کردیم: وقتی روی پیکر را باز کردم انگار زنده بود، اینقدر چشمانش برق می زد و قشنگ میخندید که یک یک ما به شکل عجیب و خیلی غیر طبیعی خندمان گرفت.
✨با دیدن جهان خیلی آرام شدم، در واقع صبر و گذشت جهان باعث شد که شهید شود.
✍روایتی از همسر شهید
#شهیدجهانگیرجعفرنیا
#زندگی_به_سبک_شهدا
https://chat.whatsapp.com/HIpugAgZEgVD3kqDfD6QfY
https://t.me/joinchat/AAAAAFRJBiyokCIfcM_P2Q
https://eitaa.com/joinchat/3754491954C2162614bc6