😉آشنا در آمدیم😜
🌱یک روز سید حسن حسینی از بچههای گردان رفته بود ته دره برای ما یخ بیاره🚶🏻♂
موقع برگشتن با خمپاره پیش پای او را هدف گرفتند😰
همه سراسیمه از سنگر اومدیم بیرون
خبری از سید نبود
بغض گلوی ما را گرفت😖
بدون شک شهید شده بود😭
آماده میشدیم بریم پایین که حسن بلند شد😳
سرپا و لباسهایش را تکاند
پرسیدم: حسن چه شد؟😯
گفت: آشنا در آمدیم
پسر خاله زن عموی باجناق خواهر زاده نانوای محلمان بود🙄
خیلی شرمنده شد ، فکر نمیکرد من باشم والا امکان نداشت بگذارد بیایم ، هر طور بوده مرا نگه میداشت!😅😅
#طنز_جبهه
#شهید_سید_حسن_حسینی
#زندگی_به_سبک_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/3754491954C2162614bc6
🌺طنز_جبهه 😅😂
💠 در یک منطقه کوهستانی مستقر بودیم.
برای جابجایی مهمات و غذا به هر یگان الاغی اختصاص داده بودند.🙂
از قضا الاغ یگان ما خیلی زحمت می کشید و اصلا اهل تنبلی نبود.😎
💠 یک روز که دشمن منطقه را زیر آتش توپخانه قرار داده بود، الاغ🐴 بیچاره از ترس یا موج انفجار چنان هراسان شد که به یکباره به سمت دشمن رفت و اسیر شد!😨
💠 چند روزی گذشت و هر زمان که با دوربین نگاه می کردیم متوجه الاغ اسیر می شدیم که برای دشمن مهمات و سلاح جابجا می کرد و کلی افسوس می خوردیم.☹️😩
💠 اما این قضیه زیاد طول نکشید و یک روز صبح در میان حیرت بچه ها، الاغ با وفا، در حالیکه کلی آذوقه دشمن بارش بود نعره زنان وارد یگان شد.🤩😆
🔺الاغ زرنگ با کلی سوغاتی از دست دشمن فرار کرده بود.✌️🤣
✍ پ.ن:
بازم دم الاغه گرم تا فهمید اشتباه رفته برگشت اما بعضی ها هم هستند که اشتباهی یا عمدی رفتن داخل جبهه دشمن و هنوز هم به دشمن سواری میدهند! و قصد برگشتن هم ندارند.😏
#طنز_جبهه
لینک کانال واتساپ
https://chat.whatsapp.com/HIpugAgZEgVD3kqDfD6QfY
لینک کانال تلگرام
https://t.me/joinchat/AAAAAFRJBiyokCIfcM_P2Q
لینک کانال ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3754491954C2162614bc6
#طنز_جبهه🌱
· ورود هر نوع ترکش خمی (خمپاره ) از 60،81،120 و کاتی(کاتیوشا ) به دست و پا و سر و گردن و شکم ممنوع می باشد.😅
· مرگ بر صدام موجی😅
· لبخندهای شما را خریداریم.😊
· لطفا پس از رفع حاجت آب بریزید تا کاخ صدام تمیز باشد.🙈
· مزرعه نمونه سیب زمینی (تابلو ورودی میادین مین گذاری شده)😐
· من خندانم قاه قاه قاه (این جمله با خط درشت پشت پیراهن شهید مهدی خندان ( نوشته شده بود)😂
· من مرد جنگم (الکی من خالی بندم )😉
#زندگی_به_سبک_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/3754491954C2162614bc6
#طنز_جبهه🌱
"نماز شب خوان ناشی"😉
نماز شب از مستحباتی بود که خیلی به آن اهمیت می دادیم اما با بعضی نمازشب خوان ها، شب ها مشکل داشتیم و روزها، کل کل😐
در روزهای سخت آموزش آبی بودیم و سردی بی سابقه هوا طاقتمان را کم کرده بود. به ما شش نفر یک چادر داده بودند که باید بدون هیچ تحرکی شب را به صبح می رسانیدم.
ولی او دست بردار نبود.
نیمه شب در تاریکی چادر بلند می شد و چند دست و پا را له می کرد تا به آفتابه آبی که از قبل در گوشهای گذاشته بود، برسد. 😕
تازه این اول کار بود، وقتی وضو می گرفت با تمام دقتی که داشت همه را خیس می کرد و به اصطلاح وضو را به جماعت می گرفت.😅
به او می گفتیم بیا و بزرگی کن و قید نماز شب را بزن. این که نمی شود هر شب چند تلفات برای نماز مستحبی شما بدهیم. او هم کوتاه نمی آمد و منبری می رفت و از فواید نافله شب می گفت.
تا اینجای کار، خیلی تحملش سخت نبود و می شد با او کنار آمد، ولی فاجعه از زمانی شروع شد که روحانی گردان در سخنرانیش گفت که هر نمازی با مسواک کردن، هفتاد ۷۰ برابر ثوابش بیشتر است.
به کارهای قبلی اش مسواک زدن هم اضافه شده بود. سر را از لای چادر بیرون می برد و مسواک می کرد.
عمق فاجعه را زمانی متوجه شدیم که برای صبحگاه می خواستیم پوتین ها را با کف های پر از خمیر دندان به پا کنیم .
آه از نهاد ما بلند میشد.😢
آن روز، هر کس که حال ما را می دید می گفت چرا اول صبح، این پنج نفر دنبال اون یک نفر کرده اند. نگو حکایت ۵+۱ حکایتی دیرینه دارد😅
┄┅═✧❁🌺❁✧═┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3754491954C2162614bc6
┄┅═✧❁🌺❁✧═┅┄
🌸 «آماده باش»
معمولا قبل از عملیات ها نیروها چند ماهی را باید آموزش می دیدند و منتظر می ماندند و این برای آنهایی که مشکل داشتند سخت بود.
قبل از یکی از عملیات ها بودیم که آماده باش صد در صد داده بودند و مرخصی ها حتی ساعتی لغو شده بود.
یکی دو نفر از بچههای عشایر گروهان مراجعه کردند و گفتند مرخصی می خوایم، گفتم آماده باشه و مرخصی ها لغو شده و فعلا امکانش نیست که به شما مرخصی بدم ، با لهجه محلی خودشان گفتند ما ایخِیم بریم برنج تُولَک بزنیم ،(می خوایم بریم برنج نشا کنیم).
گفتم مگه موقعی که اومدین جبهه نمی دونستین که ممکنه نتونین برای برنج تولک زدن برگردین؟
گفتند نه با ماشین اُومَن مِنِ دهات (اومدن توی دهات) نوار آهنگران نِهادِن(گذاشتن) که ایگو(میگه) ای لشکر صاحب زمان آماده باش آماده باش ایما(ما) هم شارجُوبیدیم(شارژ شدیم) اومدیم پِه مِی. ایدونِسیم که اییِم دست تو گرفتار ایبیم؟(مگه می دونستیم میایم دست تو گرفتار میشیم؟).
خنده ام گرفته بود و به زور خودم رو کنترل کردم و گفتم به هر حال فعلا امکانش نیست و باید صبر کنین چون ممکنه دشمن از اطلاعات شما که میدونین موقع عملیاته استفاده کنه و برای عملیات مشکل درست بشه.
آنها هم دیگه حرفی زدن و مجبور شدند بمونند
#طنز_جبهه
┄┅═✧❁🌺❁✧═┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3754491954C2162614bc6
┄┅═✧❁🌺❁✧═┅┄
🌸آخ جان گيلاس
حسينهي گردان خصوصاً در زمستان و با سرد شدن هوا، حكم صحراي عرفات را داشت. خلوتي براي بيتوته كردن.
در تمامي ساعتهاي شبانهروز هر وقت به آنجا ميرفتي در گوشه و كنار آن اوركت يا پتويي به سر كشيده در حال راز و نياز با خداي خود بود.
همراه دو نفر از دوستان (البته از سرما) به حسينيه پناه برديم. خلوت بود. جز يك نفر كه در گوشهاي چمباتمه زده و پشت به در ورودي مشغول ذكر و فكر بود. احدي نبود. سلامي داديم و نشستيم.
تازه چشممان داشت گرم ميشد كه يك مرتبه آن اخوي عابد و زاهد از جا جست و با صداي بلند و بيخبر از حضور ما گفت: «آخ جان گيلاس! اين يكي ديگر سيب نبود.»
بله، كاشف به عمل آمد كه رفيق ما از شر وسواس خناس به حسينيه گريخته و سرگرم كارشناسي كمپوتهاي اهدايي بوده است.
#طنز_جبهه
┄┅═✧❁🌺❁✧═┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3754491954C2162614bc6
┄┅═✧❁🌺❁✧═┅┄
#طنز_جبهه
🔹 بار اولم بود که مجروح می شدم و زیاد بی تابی می کردم .
🔸یکی از برادران امدادگر بالاخره آمد بالای سرم و با خونسردی گفت : چیه ، چه خبره ؟
تو که چیزیت نشده بابا !!!
🔹تو الان باید به بچه های دیگه هم روحیه بدهی آن وقت داری گریه می کنی ؟!
🔸تو فقط یک پایت قطع شده !
ببین بغل دستی ات سر نداره هیچی هم نمیگه ، این را گفت بی اختیار برگشتم و چشمم افتاد به یه بنده خدایی که شهید شده بود !!!
🔹بعد توی همان حال که درد مجال نفس کشیدن هم نمی داد کلی خندیدم و با خودم گفتم عجب عتیقه هایی هستن این امدادگرا !!!😂😂
#مواظب_خوبی_هاتون_باشید
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
https://eitaa.com/joinchat/3754491954C2162614bc6
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
#زنگ_تفریح
#طنز_جبهه
شلمچه بودیم. شیخ مهدی می خواست آموزش نارنجک پرتاب کردن بده.
گفت: بچه ها خوب نیگاه کنید تا خوب یاد بگیرید.😎
خوب یاد بگیرید که یه وقت خودتون یا یه زبون بسته ای رو نفله نکنید!🙄
من توی پادگان بهترین نارنجک زن بودم.
اول دستتون رو میذارین اینجا، بعد شیخ مهدی ضامن رو کشید و گفت: حالا اگه ضامن رو رها کنم در عرض چند ثانیه منفجر میشه.💥
داشت حرف می زد و از خودش و نارنجک پرانیش تعریف می کرد، که فرمانده از دور داد زد: آهای شیخ مهدی چیکار می کنی؟!
شیخ مهدی یه دفعه ترسید و نارنجک رو پرت کرد!😬
نارنجک رفت افتاد رو سر خاکریز، بچه ها صاف ایستاده بودن! و هاج و واج نارنجک رو نگاه می کردند.
که حاجی داد زد: بخواب رو زمین برادر، بخواب!انگار همه رو برق بگیره.
هیچ کس از جاش تکون نخورد، چندثانیه گذشت. همه زل زده بودن به سر خاکریز که نارنجک قل خورد و رفت اونور خاکریز و منفجر شد.😨
شیخ مهدی رو کرد به بچه ها و گفت: هان!😑
یاد گرفتین؟!😁دیدید چه راحت بود؟!😎
فرمانده خواست داد بزنه سرش، که یک دفعه صدایی از پشت خاکریز میومد که میگفت:
الله اکبر! الموت الصدام!😳
بچه ها دویدن بالای خاکریز ببینن صدای کیه؟! دیدن یه عراقی زخمی شده به خودش میپیچه.😉😂
شیخ مهدی عراقی رو که دید داد زد: حالا بگید شیخ مهدی کار بلد نیست!😐😂
ببینید چیکارکردم!😌
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
https://eitaa.com/joinchat/3754491954C2162614bc6
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─