12.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶بزرگترین امتحان امام زمان (عجلالله)...⁉️
#امام_زمان♥
#ڪلیپ_مهدوی🌱
════✧🌸✧════
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸🔸چگونه برای امام زمان عجل الله کار کنیم ؟
🎙️ سخنران : استاد رائفی پور
🔹*پیشنهاد دانلود و نشر گسترده ...*
#_امام_زمان
🍃بسم رب الحسین اشفع صدر الحسین باالظهور الحجه🍃
#شما_هم_رسانه_باشید
#نشر_حداکثری
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@shamime_yaar
رضایٺ تو...
همہ آرزوے من اسٺ
لبخند تو...
تنہا شاخہ گلے اسٺ ڪہ
تمام زمین را بہ یڪ اشاره،
گلبــاران مےڪند...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام محبوب قلبم
صبحت بخیر آقاے دو عالم
8.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️تنها گروهی که در آخر الزمان هلاک نمیشوند!
🔸توصیه مهم و کاربردی آیت الله بهجت به جمعی از جوانان
🔸راهکاری ساده برای افزایش معرفت
#آخرالزمان
#شما_هم_رسانه_باشید
#نشر_حداکثری
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@shamime_yaar
🍃اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️جواب آیتاللهالعظمی بهجت (ره) به جوانی که از ایشان پرسیده بود ..
🔹چطور صاحب الزمان را ملاقات کنم!
🍃بسم رب الحسین اشفع صدر الحسین باالظهور الحجه🍃
#شما_هم_رسانه_باشید
#نشر_حداکثری
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@shamime_yaar
12.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✳️ نالههای امام صادق (ع) در فراق امام زمان (عج)
😭 سَيِّدِي غَيْبَتُكَ نَفَتْ رُقَادِي...
ای آقای من! غیبت تو خواب از دیدگانم ربوده...
🎙 حجتالاسلام عالی
#امام_صادق
#شما_هم_رسانه_باشید
#نشر_حداکثری
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@shamime_yaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانم ✋
#مهدی_جانم ❤️
السَّلامُعَلَيْكَأَيُّهَاالْوَلِيُّالنَّاصِح
سلاماےتنهاسرپرستخیرخواه...
اےمهربانترینڪہیڪلحظہ
مارافراموشنمیڪنے
ودستانمهربانتهمیشہپناهماست..✋🏻
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
#شما_هم_رسانه_باشید
#نشر_حداکثری
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@shamime_yaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✦✦┄┅┄፨•....•፨┄┅✦✦
💟 رهبر معظم انقلاب : دشمن راز پيروزی ما را در خرمشهرها به چشم ديد..
❤️رهبر انقلاب: جوانهای عزیز، بچههای عزیز من، فردا مال شماست، آینده مال شماست، شمایید که این بار مسئولیت را بر دوش دارید، خرمشهرها در پیش است...
🔹 تصاویر كمتر ديده شده از حضور رهبر در جبهه های حق علیه باطل- دهه شصت
✔️ #خرمشهر_ها_در_پیش_است
❣ #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ ❣
❣#اللّٰھـُـم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ ❣
#شما_هم_رسانه_باشید
#نشر_حداکثری
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@shamime_yaar
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
🔴 زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه
🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
#مهدویت
#در_محضر_معصومین
🔰امام رضا علیه السلام:
✍يُطَهِّرُ اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ مِنْ كُلِّ جَوْرٍ وَ يُقَدِّسُهَا مِنْ كُلِّ ظُلْمٍ ... فَإِذَا خَرَجَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِهِ وَ وَضَعَ مِيزَانَ الْعَدْلِ بَيْنَ النَّاسِ فَلَا يَظْلِمُ أَحَدٌ أَحَداً
🔴 خدا به وسیله او (حضرت مهدی علیه السلام) زمین را از هرگونه ستمی مطهر میکند و از هر ظلمی پاکیزه میسازد...
پس هنگامی که قیام کند زمین با نور او روشن میشود و او ترازوی عدالت را بین مردم قرار میدهد، آن وقت دیگر احدی بر دیگری ظلم نخواهد کرد.
📚 کمال الدین ج2 ص372.
#حدیث_روز
#شما_هم_رسانه_باشید
#نشر_حداکثری
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@shamime_yaar
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
داستان#نیمه_شبی_در_حلّه
《 اثر مظفر سالاری 》
🔹قسمت پنجم
........ وزیر که مردی لاغر اندام بود و عبایی نازک با حاشیه های طلادوزی شده بر دوش داشت. روی یکی از پله های سکو نشست. پس از نگاهی به اطراف، به قوها خیره شد.
مسرور ظرف انگورها را تعارف کرد. وزیر با دست اشاره کرد که دور شود.
--- حمام قشنگی داری ابوراجح!
ابوراجح سرش را به علامت احترام پایین آورد و گفت: لباستان را درآورید و برای استحمام وارد صحن حمام شوید تا سقف زیبای آنجا را هم ببینید. هم فال است و هم تماشا.
وزیر از ابوراجح روبرگرداند.
فرصت نیست. از اینجا می گذشتم، گفتم بیایم و این دو پرنده ی زیبا را ببینم.
باز به قوها نگاه کرد.
--- همان گونه اند که تعریفشان را می کردند. گویی پرنده های بهشتی اند که از بد حادثه، از حمام تو سر درآورده اند.
وزیر با بی حالی خندید و متوجه من شد.
--- این جوان زیبا کیست؟ مانند شاهزادگان ایرانی است.
ابوراجح خواست مرا معرفی کند؛ که وزیر اشاره داد که ساکت بماند.
--- خودش زبان دارد. می خواهم صدایش را بشنوم.
گفتم : من هاشم هستم. ابونعیم زرگر، پدربزرگ من است.
--- ابونعیم هنوز زنده است؟
--- بله، خدا را شکر!
--- دیدن تو و این قوهای باشکوه را باید به فال نیک بگیرم.
رو کرد به ابوراجح.
--- خداوند هرچند از زیبایی به تو نصیبی نداده، اما سلیقه خوبی به تو بخشیده. حمامی به این زیبایی با قوهایی به این قشنگی و مشتری هایی با این حُسن و ملاحت!
ابوراجح گفت: اجازه دهید بگویم شربتی گوارا برایتان بیاورند.
--- لازم نیست.
به قوها اشاره کرد.
فکر نمیکنم در تمام بین النهرین چنین پرنده هایی وجود داشته باشد. راستش در خلوت سرای حاکم، حوضی است از سنگ یشم. این قوها سزاوار آن حوض اند.
دیروز نزد حاکمبودم که از تو سخن به میان آمد. به گوش حاکم رسیده است که از او بدگویی می کنی. مبادا راست باشد! بعد شخصی گفت در حوض حمام ابوراجح چنین پرندگانی شنا می کنند. چنان آنها را توصیف کرد که حاکم گفت: اگر چنین زیبا و تماشایی اند، سزاوار است که به حوض یشم کوچ کنند.
وزیر خندید.
--- چه سخن نغزی! حال بر تو منت نهاده ام و با پای خویش آمده ام تا پیشنهاد کنم برای رفع کدورت هم که شده، آنها را به حاکم تقدیم کنی.
ابوراجح کنار حوض نشست. قوها به سویش رفتند. گفت: اینها همدم من هستند. بهشان عادت کرده ام. مشتری ها هم به قوها علاقه دارند. باعث گرمی کسب و کارم شده اند.
وزیر با بی حوصله گی گفت: یکی از دو راه را انتخاب کن. یا آنها را به حاکم هدیه بده و یا بهایش را بگیر.
--- چرا به بازرگانان سفارش نمی دهید که چند جفت از این پرنده ها را برایتان بیاورند؟
--- ابله نباش، ابوراجح! این کار چند ماه طول میکشد. حاکم دوست دارد همین امروز این یک جفت قو را در حوض خلوت سرایش ببیند و از گناهان تو بگذرد. به همان کسی که اینها را آورده بگو بار دیگر هم برایت بیاورد. صبر حاکم اندک است.
سربازی که در مدخل صحن حمام ایستاده بود، مردی را که میخواست از آنجا وارد رخت کن شود به صحن برگرداند. ابوراجح قوها را به میان حوض راند و ایستاد.
--- بسیار خوب، من قبول کردم. قوهایم را به حاکم هدیه می دهم.
وزیر با خرسندی گفت: شنیده بودم که مرد زیرکی هستی. اکنون دریافتم که چنین است.
--- وقتی من از قوهایم می گذرم، شایسته است که حاکم هم هدیه ای در خور مقام و بخشندگی اش به من بدهد.
--- چه می خواهی ؟
--- دو تن از دوستانم را که بی گناه به سیاهچال انداخته اید، آزاد کنید.
وزیر درحالی که تلاش می کرد خشم خود را بروز ندهد، برخاست.
--- بهتر بود که خودم نمی آمدم و سرباز خشنی می فرستادم تا قوها را مصادره کند و آنها را در دارالحکومه به من تحویل بدهد.
--- من که حرف بدی نزدم. سعی کنید آرام باشید. این تنها یک پیشنهاد است.
--- دیگر چه میخواستی بگویی؟ با وقاحت تمام ادعا می کنی دو تن از دوستانت را بی گناه به سیاهچال انداخته ایم. می دانی اگر نتوانی این ادعا را ثابت کنی، خودت هم باید به آنها ملحق شوی؟ بگذریم از اینکه در حال حاضر هم سزاوار سیاهچال هستی.
--- شما میتوانید ثابت کنید که آنها واقعا" گناهکار و مجرم اند؟ همه می دانند که آنها بدون محاکه، راهی سیاهچال شده اند.
وزیر خود را به ابوراجح رساند و سیلی محکمی حواله اش کرد. صدای سیلی در فضای زیر گنبد پیچید و ابوراجح که بنیه ی ضعیفی داشت، تلو تلو خورد و روی زمین افتاد.
--- دهانت را ببند، بوزینه ی بدریخت! کاش به اینجا نمی آمدم. راست می گفتند که زبان تلخ و گزنده ای داری و مردک خطرناکی هستی.
...ادامه👇👇👇
به ابوراجح کمک کردم تا برخیزد. ابوراجح با بی باکی گفت: اگر سرباز خشنی را می فرستادی تا این دو پرنده را با خود ببرد. بدتر از این نمی توانست رفتار کند. من قوهایم را نه هدیه می دهم و نه می فروشم. من گفته ام که رفتار شما با شیعیان بدتر از رفتاری است که با غیر مسلمانان دارید و می بینی که
راست گفته ام.
وزیربه سوی پرده رفت و آن را چنگ زد.
--- قوهایت باشد برای خودت. با این وضعی که به وجود آوردی، اگر آنها را در دارالحکومه ببینم به یاد تو می افتم و من هرگز نمیخواهم تو را به یاد بیاورم. وجود تو شوم است.
ابوراجح خونی را که از بینی اش سرازیر شده بود با دستمال پاک کرد و گفت: اگر ذره ای انصاف داشته باشی، می توانی قضاوت کنی که وجود چه کسی شوم است. مانند باج گیران وارد شدی با تکبر سخن گفتی و چونکودکان بر آشفتی و مانند دیوانگان به من حمله کردی. می خواستی آنچه را دوستشان دارم و رونق بخش کسب و کار من است، با تهدید از من بگیری و از همه بدتر، مرا مقابل دوست و شاگردم تحقیر کردی و کتک زدی هنوز هم طلبکاری.
وزیر چشمهایش را از شدت خشم از هم دراند؛ اما گویی فکری به خاطرش رسید. برخود مسلط شد و با صدایی که می لرزید، گفت: می بینم که از جان گذشته ای. راست می گویی. من شوم هستم. پدرم هم همیشه همین را میگفت؛ ولی این را بدان که تا این حمام را بر سرت خراب نکنم رهایت نخواهم کرد.
--- از تو و آن دارالحکومه به خدا پناه می برم. انگار به روزی که باید جواب گوی اعمالتان باشید ایمان ندارید. این قدرت و مقام زودگذر و فانی، شما را فریفته. پس هرچه می خواهید بکنید.
--- تعجب می کنم چرا آمدن مرا غنیمت نشمردی. می توانستی با گشاده رویی، دل از این دو پرنده بکنی و مرا شاد و خشنود روانه سازی. اگر چنین شده بود، خیلی به نفعت تمام می شد.
ابوراجح دستمال خونی را نشان داد.
--- همین قصد را هم داشتم. اشتباه من آن بود که کلمه ی حقی بر زبان آوردم.
حالا هم طوری نشده. در این میان تنها من یک سیلی خورده ام. این هم که نباید باعث کدورت خاطر شما بشود. قوها را بردارید و ببرید. دو- سه روزی دلتنگ می شوم، ولی خود را به این تسکین خواهم داد که قوهایم زندگی بهتری خواهند داشت و غرق در ناز و نعمت خواهند بود.
وزیر قبل از آنکه در پس پرده ناپدید شود، گفت: امروز بهم ریخته ام.
قوها پیش خودت بماند تا ببینم تصمیم چه خواهد بود.
از آنچه در این چند دقیقه پیش آمده بود، مبهوت مانده بودم. ابوراجح دست و صورت خود را شست و آب کشید و به اتاقی که در راهرو بود، رفت تا استراحت کند. موقعی که به بالش تکیه داد، به من گفت: کار من دیگر تمام است. اگر خیلی خوش شانس باشم روانه سیاهچال خواهم شد. فکر نکنم این وزیر بی کفایت، دست از سرم بردارد. مرد کینه توزی است.
پنجره ای از حیاط خلوتی کوچک به اتاق گشوده شده بود. نزدیک پنجره، سجادیه ی ابوراجح پهن بود و کتاب هایش توی طاقچه، کنار هم چیده شده بود.
مسرور ظرف انگور را آورد و کنار ابوراجح گذاشت. مسرور که رفت، ابوراجح به شوخی گفت: صحنه ی نا خوشایندی بود و من نمی خواستم تو شاهد آن باشی؛ اما فایده اش این بود که برای چند دقیقه تو را از دنیای عشق و عاشقی بیرون کشید.
ابوراجح خندید و من هم بی اختیار به خنده افتادم.
--- اگر پدربزرگ بیچاره ات بفهمد اینجا چه اتفاقی افتاده، دیگر به تو اجازه نمی دهد پیش من بیایی.
باز هم خندیدم. انگار که هیچ اتفاق ناخوشایندی نیفتاده بود. ابوراجح خوشه ای انگور به من تعارف کرد و گفت: بگیر و بخور که قسمت و روزی خودمان است.
خوشه انگور را گرفتم و با لذت مشغول خوردن آن شدم. مسرور حیرت زده سرک کشید تا ببیند می خندیم یا زار می زنیم. با دیدن چشم های گرد شده ی او باز به خنده افتادیم و ریسه رفتیم.
پایان قسمت پنجم
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#شما_هم_رسانه_باشید
#نشر_حداکثری
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@shamime_yaar