#افزایش_ظرفیت_روحی ۴۸
🔸 همه ما باید به طور جدی فضای امتحان رو توی زندگیمون حس کنیم. البته باید احساس خوبی هم نسبت به امتحانی بودن همه چیز داشته باشیم.
☢️ واقعا اگه زندگی انسان بدون امتحان باشه خیلی تاریک و سرد خواهد شد و انگیزه انسان خیلی ضعیف میشه.
واقعا اگه کسی بلد نباشه که خداوند متعال چجوری امتحان میگیره این میتونه زندگی کنه؟!🤔
✅ تمام زندگی و بندگی و دینداری ما مقررات و آئین نامه های عبور از امتحانات پروردگار هست.
☢️ خیلی از مواقع اتفاقاتی در زندگی انسان ها می افته که آدم فکرش رو هم نمیتونه بکنه که این قضیه هم امتحان بوده!
میگه مگه اینجوری هم آدم امتحان میشه؟!🤔😐
آره دیگه! اینجوری هم امتحان میگیرن! عزیزم مگه بهت نگفته بودن؟😊
💡زندگی انسان خیلی متفاوت میشه زمانی که خودش رو همیشه در فضای امتحان ببینه...
#شما_هم_رسانه_باشید
#نشر_حداکثری
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@shamime_yaar
AUD-20220912-WA0007.mp3
7.11M
🌸🌱
📝صوتِ " زیارتِ آل یاسین"
🎤 سید هادی گرسویی
#امام_زمان
#زیارت_آل_یاسین
4_265388460171329771.mp3
1.21M
#دعای_عهد
#استاد_فرهمند
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
🌸امام خمینی ره:
اگر هرروز (بعد از نماز صبح) #دعای_عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️
⛅️الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج⛅️
✨
baroone-baroone-barooneh.mp3
3.92M
💐بارونه بارونه بارونه
💐امام موسی بن جعفر(علیه السلام )آقامونه😍
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
🔴 بگوئید ظهـور نزدیک است، تا فرج نزدیک شود...
🌕 آقا امام کاظم علیهالسلام فرمودند:
🔵 «فَلَوْ قِيلَ لَنَا إِنَّ هَذَا اَلْأَمْرَ لاَ يَكُونُ إِلاَّ إِلَى مِائَتَيْ سَنَةٍ أَوْ ثَلاَثِمِائَةِ سَنَةٍ لَقَسَتِ اَلْقُلُوبُ وَ لَرَجَعَ عَامَّةُ اَلنَّاسِ عَنِ اَلْإِسْلاَمِ وَ لَكِنْ قَالُوا مَا أَسْرَعَهُ وَ مَا أَقْرَبَهُ تَأَلُّفاً لِقُلُوبِ اَلنَّاسِ وَ تَقْرِيباً لِلْفَرَجِ
🔺 اگر به ما بگویند این امر #ظهور تحقق نمیپذیرد، مگر بعد از دویست یا سیصد سال و آن را دیر ببینیم دلـــــــــــها دچار سختی و قساوت گردد. بگوئید چه زود است چه نزديک است و بدينگونه دلهای مردم اُنس ميگيرد و آرامش میيابد و فرج نزديک میشود.
📚 بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۱۰۲
#مهدویت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 با دیدن این کلیپ خستگی آدم در میره
🔰 پُرامیدترین کلیپ😍
💚وَلاتَهِنوا وَلاتَحزَنوا وَ أَنتُمُ الأَعلَون إِن کُنتُم مُؤمِنین💚
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
داستان #نیمه_شبی_در_حلّه
《اثر مظفر سالاری》
🔹قسمت سی ام
....... هاشم!..هاشم!
از خواب پریدم.همان صدا بود. ریحانه کنار بسترم نشسته بود. پدربزرگم چراغ در دست، کنارش ایستاده بود. برای لحظه ای این فکر از ذهنم گذشت که ای کاش بیدار نشده بودم.
آیا ابوراجح از دنیا رفته بود؟ اما پدربزرگ داشت می خندید.
-- بیدار شو فرزندم!
چشم هایم را مالیدم. نه اشتباه نکرده بودم. پدربزرگم داشت بی صدا می خندید. به ریحانه نگاه کردم. او لبخند می زد و از شادی اشک می ریخت.
حتی در کودکی او را آن گونه خوشحال ندیده بودم. راست نشستم و گفتم:
عجیب است. دارم خواب می بینم که از خواب بیدار شده ام.
ریحانه گفت: تو واقعا" بیدار شده ای.
-- اما شما دارید می خندید. خوشحال هستید. چطور چنین چیزی ممکن است؟ حال پدرتان چطور است؟
دو قطره اشک در پرتو چراغ درخشیدند و از گونه های ریحانه روی چادرش فرو افتادند.
-- حالش کاملا" خوب است. همان طور که مدتی پیش در خواب دیده بودم.
باز در بستر دراز کشیدم و گفتم: حال دیگر یقین کردم که دارم خواب می بینم. خدا کند چند ساعتی در این خواب خوش بمانیم!
پدربزرگ دستم را گرفت و کشید.
-- برخیز، از شدت خستگی داری مهمل می گویی.
مجبور شدم بنشینم. ریحانه گفت: برخیز برویم تا با چشمان خودتان ببینید؛ هرچند باور کردنی به نظر نمی رسد، ریحانه ایستاد. از اتاقی که ابوراجح در آن بود صدای صلوات به گوش می رسید. پدربزرگ دوباره دستم را کشید و کمکم کرد تا بایستم.
-- اگر من بیدارم، درست شنیدم که گفتید حال پدرتان کاملا" خوب است؟
شادی ریحانه آن چنان بود که نمی توانست جلو لبخند و اشک ریختن خود را بگیرد. بالاترین آرزوی من آن بود که او چنین خوشحال باشد.
-- بله پدرم هیچ گاه به این خوبی و سلامت نبوده.
پدربزرگ گفت: راست می گوید. باورش سخت است؛ ولی واقعیت دارد.
-- پس من بیدارم و حال ابوراجح نیز خوب است و شما برای همین خوشحال هستید؟
ریحانه گفت بیایید برویم تا ببینید.
اندک اندک از بهت و حیرت بیرون آمدم و در گرمی شادی فرو می رفتم.
-- صبر کنید، چگونه او سلامت خود را باز یافته؟
ریحانه گفت: باید جواب سوال را خودتان بدانید. مگر شما نبودید که به پدرم پیشنهاد کردید از امام زمان(عج) یاری بخواهد؟
(التماس دعا)
سوزش جوشیدن اشک را در چشمانم احساس کردم. با صدایی که از هیجان و شادی می لرزید، پرسیدم: یعنی آن حضرت پدرتان را شفا داده اند؟
گریه بر ریحانه غلبه کرد. صورتش را در چادر پنهان ساخت و سر تکان داد. پدربزرگم گفت: آنچه اتفاق افتاده یک معجزه است. تنها می تواند کار آن حضرت باشد و بس.
بلند خندیدم.
-- چه می گویی پدربزرگ؟ این شما نبودید که ساعتی پیش مرا نصیحت می کردید که....
نگذاشت حرفم را تمام کنم. گفت: آنچه را گفته ام فراموش کن. اکنون می گویم: 《جانم به فدای او باد》 افسوس که عمری را بدون شناخت آن بزرگوار به هدر داده ام》
😭😭😭😭😭😭😭😭
ریحانه گفت: خدا را شاکر باشید که سرانجام، امام و مولای خود را شناخته اید.
-- حق با توست، دخترم. ساعتی پیش افسوس می خوردم که ابوراجح در حال گمراهی خواهد مرد. اکنون دریغ می خورم که خود، عمری را به پیمودن بی راهه گذرانده ام؛ اما از اینکه عاقبت راه راست را یافته ام، خدا را سپاس می گویم.
بیرون از درِ اتاق ایستادم. از ریحانه پرسیدم: یعنی دیگر از آن همه جراحت و شکستگی، اثری نیست؟
ریحانه لبخندی زد و ساکت ماند. پدربزرگم مرا به جلو راند و گفت:
بیشتر از ده قدم تا آن اتاق فاصله نیست. برویم تا خودت ببینی.
از تالار گذشتیم و به اتاقی که ابوراجح در آن بستری شده بود، رسیدیم. پدربزرگ پرده را بالا گرفت و وارد شد. من و ریحانه نیز داخل شدیم.
روحانی و طبیب در حال دعا خواندن بودند و بی شک نفر سوم که در سجده بود، کسی نمی توانست باشد جز ابوراجح.
زن ها که گوشه ای نشسته بودند با دیدن من برخاستند. همسر ابوراجح از همه خوشحال تر بود. در اتاق، دو چراغ روغنی روشن بود. پدربزرگ برای آنکه بهتر بتوانم ابوراجح را ببینم، چراغی را که در دست داشت به من داد.
به روحانی و طبیب سلام کردم و کنار ابوراجح نشستم. او عبایی به دوش و چفیه ای بر سر داشت. نمی توانستم صورتش را ببینم. دقیقه ای گذشت. از هیجان می لرزیدم. ریحانه به پدرش نزدیک شد و آرام گفت: پدر، هاشم کنارتان نشسته.
ابوراجح به خود تکانی داد و آهسته سر از سجده برداشت و به طرفم چرخید.
-- سلام هاشم.
دهانم از حیرت وا ماند و چراغ در دستم شروع به لرزیدن کرد. ریحانه چراغ را از دستم گرفت و به چهره پدرش نزدیک کرد. نه تنها هیچ جراحتی در صورت ابوراجح نبود، از آن رنگ زرد همیشگی، ریش تنگ و صورت کشیده و لاغر، خبری نبود. صورتش فربه و گلگون و ریشش پرپشت شده بود. به من لبخندی زد و گفت: جواب سلامم را نمی دهی؟
به جای دندان های بلندش که ریخته بود، دندان هایی مرتب و زیبا روییده بود. آثار جوانی
و سلامت از چهره و بدنش هویدا بود.
دیگر با دیدن ابوراجح باید معجزه ای را که اتفاق افتاده بود، باور می کردم.
-- سلام بر تو باد، ابوراجح!
وقتی یکدیگر را در آغوش گرفتیم، متوجه شدم که بدنش مانند گذشته، لاغر و رنجور نیست. او را بوسیدم و در میان گریه گفتم: ابوراجح، تو بگو که خواب نمی بینم.
دست هایم را به شانه ها و پهلویش کشیدم.
-- دیگر از آن همه شکستگی و کوفتگی خبری نیست؟
ابوراجح از من فاصله گرفت. سینه اش را جلو داد و با دو دست، به سینه و شکم و شانه های خود کوبید و با اشک و خنده گفت: احساس می کنم هیچ گاه به این شادابی و سلامت نبوده ام؛ هیچ درد و مرضی و کسالتی در خود نمی بینم.
روحانی که از خود بی خود شده بود، گفت: به تو غبطه می خورم، ابوراجح! شیرینی این سعادت و افتخار، گوارایت باد که امام زمانت(عج) را زیارت کردی و از لطف آن حضرت برخوردار شدی.
طبیب گفت: مدتی بود تحت تاثیر کتاب های پزشکی ماده گرایان قرار گرفته بودم. دیگر اعتقادی به آن حضرت نداشتم و یادی از ایشان نمی کردم. به اینجا آمدم تا با خیال خام خودم تو را معالجه کنم؛ ولی با لطف آن بزرگوار، خودم معالجه شدم. این نشانه به قدری روشن و آشکار است که جایی برای هیچ شک و شبهه ای نمی گذارد.
ریحانه دست های پدرش را گرفت و گفت:پدرجان! به خدا قسم اینک همان گونه اید که سال پیش، شما را در خواب دیدم!
ابوراجح ایستاد و گفت: آری، مژده چنین کرامتی از سال پیش به ما داده شده بود؛ اما من آن را جدی نگرفته بودم.هیهات که اگر تمام زندگی ام را در یک سجده شکر خلاصه کنم نمی توانم ذره ای از این نعمت بزرگ را سپاس گویم.
چقدر آن حضرت زیبا و با وقار بودند و با چه مهربانی و عطوفتی با من سخن گفتند!
گفتم: آنچه را اتفاق افتاده تعریف کن تا من هم بدانم.
گفت: در آن لحظه که به هوش آمدم، حرف های تو را شنیدم. پس از آن، حالم چنان شد که مرگ را به چشمخود دیدم. چون زبانم از کار افتاده بود، در دل با پروردگارم مناجات کردم و مولایم، حضرت صاحب الزمان(عج)، را در درگاه الاهی واسطه قرار دادم و از او کمک خواستم.
در یک قدمی مرگ که نفس کشیدن برایم دشوار بود، جز به خداوند مهربان، به هیچ کس دیگری امید نداشتم. ناگاه احساس کردم آن حضرت کنارم ایستاده اند.
چشم گشودم و با شادی فراوان، ایشان را دیدم. آن امام مهربان، دست گرم و مسیحایی خود را به روی صورت و بدنم کشیدند و فرمودند:《از خانه خارج شو و برای همسر و فرزندت کار کن، چون خداوند به تو عافیت عنایت کرده است.》با همان حرکت دست، تمام دردها و ناراحتی هایم پایان گرفت و مانند الآن احساس سبک بالی و سلامتی کردم.
هنگامی که با شور و شعف فراوان از جا برخواستم، دیگر آن حضرت را ندیدم. همه در خواب بودید. چراغ را برداشتم و تا وسط حیاط رفتم، مگر امامم را دوباره ببینم و در آغوشش بکشم، اما هر چه گشتم ایشان را نیافتم.
درِ خانه بسته بود. ناامید و گریان باز گشتم. در بسترم دراز کشیدم و فکر می کردم چگونه شما را بیدار کنم که وحشت زده نشوید.
گریه امانم را بریده بود.ابتدا طبیب و بعد ابونعیم بیدار شدند. بعد بقیه را به آرامی بیدار کردند.
ریحانه گفت؛ من در سجده به خواب رفته بودم. قبل از اینکه خواب، هوش و حواسم را برباید، غمگین ترین دختر دنیا بودم و اینک خودم را سعادتمند ترین دختر روی زمین احساس می کنم.
مادرم آرام مرا تکان داد و گفت:《 برخیز، حال پدرت بهتر شده و در بستر نشسته.》سراسیمه برخاستم و پرده را کنار زدم.
پدرم با زیبایی و سلامت کامل، به من لبخند زد و گفت: بر خودت مسلط باش، امر غریبی نیست که امام زمانمان(عج) به یکی از شیعیان خود سربزند و گرفتاری او را بر طرف سازد.
ریحانه رو کرد به من و ادامه داد: من هم مانند شما تصور می کردم این چیزها را در خواب می بینم.
همه خندیدیم. ام حباب گفت: من هنوز خیال می کنم دارم خواب می بینم؛
ولی اگر خوابم، خواب شیرینی است و اگر بیدارم، شیرینی اش بیشتر است. باز هم خندیدیم. به پدربزرگ گفتم: من از همه دیرتر بیدار شدم. کار خوبی نکردید.
صدای خنده ی شادمانه مان در اتاق پیچید. اگر کسی از بیرون، صدایمان را می شنید فکر می کرد بر جنازه ابوراجح ضجه می زنیم. پدربزرگ گفت: من می خواستم مانند هر روز دیگر، تو را نزدیک آفتاب زدن بیدار کنم، ولی ابوراجح گفت تو را بیدار کنم تا همه با هم نماز شب بخوانیم.
ابوراجح لباس تمیزی به تن داشت. معلوم بود قبل از بیدار شدن من، استحمام کرده است. وقتی او را در آغوش کشیدم، عطر صابون خانه مان به دماغم خورد.
روحانی گفت: چه روز فرخنده ای را در پیش رو داریم! با روشن شدن هوا، همه برای تشیع جنازه ابوراجح خواهند آمد و بعد با دیدن او خاکشان خواهد زد.
شیعیان شادی خواهند کرد و دشمنان ما روسیاه خوهند شد. خدایا چگونه تو را سپاس گویم.
روحانی شروع به گریستن کرد و گفت: چرا وقتی آن حضرت تشریف آوردند من در خواب بودم و نتوانستم جمال بی مانندش
را زیارت کنم؟
طبیب به او گفت: باید خودمان را به این تسلی بدهیم که نگاه مهربان امام در وقت تشریف فرمایی به ما خفتگان نیز افتاده است.
پدربزرگ گفت: قبل از آنکه به نماز شب مشغول شوید، باید احکام وضو و نماز را به شیوه شیعیان به من و هاشم و ام حباب بیاموزید.
روحانی گفت: من با کمال افتخار این کار را می کنم. ابونعیم، تو و خانواده ات نزد ما بسیار گرامی خواهید بود. چه فضیلتی از این بالاتر که امام زمان(عج) به خانه ات آمده اند.
پدربزرگ گفت: من این سعادت را مدیون نوه ام هاشم هستم.
ابوراجح به من گفت: تو را با قوها در راه دارالحکومه دیدم.
فهمیدم برای چه به آنجا می روی. بقیه حوادث را نیز ریحانه برایم تعریف کرد. من به همان اندازه که از شفا یافتن خودم خوشحالم، از شیعه شدن تو و پدربزرگت نیز خوشحالم.
چقدر احساس سربلندی می کنم زمانی که می بینم آنچه را درباره امام زمان(عج) برایت گفتم، با این کرامت آن حضرت، برایت یقینی شده است.
از دیدن چهره زیبای ابوراجح، سیر نمی شدم. او سرانجام به نماز ایستاد.
من به همراه پدربزرگم کنار روحانی نشستیم تا پاره ای از احکام لازم را به ما بیاموزد.
ریحانه نیز به سراغ ام حباب رفت. من ترجیح می دادم آموزگارم ریحانه باشد. حالا که مطمئن شده بودم خوابی که دیده است به حقیقت پیوسته.
بسیار کنجکاو بودم بدانم جوان سعادتمندی که کنار پدرش ایستاده بوده، کیست.
دقایقی بعد همه مشغول خواندن نماز شب بودیم. هیچ گاه چنان نماز پر شوری نخوانده بودم............
پایان قسمت سی ام
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#شما_هم_رسانه_باشید
#نشر_حداکثری
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@shamime_yaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 با دیدن این کلیپ خستگی آدم در میره
🔰 پُرامیدترین کلیپ😍
💚وَلاتَهِنوا وَلاتَحزَنوا وَ أَنتُمُ الأَعلَون إِن کُنتُم مُؤمِنین💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️دورببن مخفی | دعوای عروس و داماد سر اجاره خونه، جلوی بنگاه
ببینید چقد مردم جامعه ایران با اون چهره تاریکی که سلبریتیها به دنیا نشون میدن فرق میکنه...
AUD-20220912-WA0007.mp3
7.11M
🌸🌱
📝صوتِ " زیارتِ آل یاسین"
🎤 سید هادی گرسویی
#امام_زمان
#زیارت_آل_یاسین
4_265388460171329771.mp3
1.21M
#دعای_عهد
#استاد_فرهمند
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
🌸امام خمینی ره:
اگر هرروز (بعد از نماز صبح) #دعای_عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️
⛅️الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج⛅️
✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
🔷شیوه توسلی عجیب به آخرین وارث غدیر، امام عصر (صلوات الله علیه)
✅ یکی از اولیای الهی فرمودهاند:
... هرکس این دو دقیقه زمان رو گذاشت و نشد، بر من لعنت کند!
نود سالم است، آخر عمرم است، بیخودی برای خودم لعنت نمیخرم❗️
. 🎥 کلیپ را ببینید⏫
⬇️ چنان غربتی دارد که پدر و اجداد گرامیاش در روایات مختلفی او را چنین نامیدهاند:
🔸مولی علی درباره حضرت مهدی (صلوات الله علیهم) میفرماید:
صاحب این امر (یعنی حضرت ولیّ امر)، شرید(آواره)، و طرید(طرد و رانده شده)، و فرید(تک)، و وحید(تنها) است❗️
🔸موسی بن جعفر (صلوات الله علیهم):
صاحب این امر، (یعنی حضرت ولیّ امر)، هو الطرید(طردشده) الوحيد(تنها) الغریب(غریب و بیکس) الغائب عن أهله (ناپیدای از اهل و خاندانش)... است❗️
و روایات بسیار دیگری نیز از پیامبر، امام باقر، امام صادق، امام رضا و... (صلوات الله علیهم) درباره غربت و تنهایی ۱۲۰۰ سالهی ایشان، با همین القاب و بیشتر نقل شده است.
کافی است در گوگل جستوجویی کنید تا ببینید.
#مهدویت
#افزایش_ظرفیت_روحی ۴۹
🔸 اگه کسی خودش رو در فضای امتحانات الهی نبینه واقعا سخته که بخواد دینداری کنه. در واقع هیچ دلیلی برای انجام بسیاری از کارهای خوب نمیبینه.
⭕️ مثلا آقا قبول نداره که برای امتحان به این دنیا اومده بعد وقتی بهش میگن نماز بخون، خب طبیعتا نمیخونه!
💢 بهش میگی انفاق کن، انجام نمیده! ☺️
بهش میگی صبر کن اما دلیلی نمیبینه برای صبر کردن.
بهش میگی اروم باش، مهربون باش و.... انجام نمیده چون فکر میکنه همه چیز واقعی هست و امتحانی در کار نیست!
در حالی که توی دنیا همه چیز بازی هست. خدا هر چیزی به تو نداده میتونست بهت بده ولی عمدا نداده!
برای اینکه تو رو امتحان کنه همینجوری نعمت هایی که میخوای رو پشت پرده نگه داشته!
بگو خب نگه دار! خدایا من فدای تو بشم...😌💕
حتما یه نقشه ای برام داری...
#شمیم_یار
#افزایش_ظرفیت_روحی ۵۰
❇️ هنر تشخیص مصداق
🔶 یکی از خصوصیات امتحانات الهی اینه که مملو از "ابهام" هست. واقعا در خیلی از موارد، آدم نمیدونه عکس العمل درست چیه؟🤔
💢 این خاصیت امتحانه. اگه قرار باشه امتحانات الهی همش واضح باشه دیگه اسمش رو نمیشد بذاری امتحان!
👈🏼 امتحان زمانی ارزشمند هست که ابهام داشته باشه.
- ببخشید یه سوال؟
- بفرمایید.
- یه نفر اومده سراغ من و ازم پول قرض میخواد بهش بدم یا نه؟! آدم بد حسابی بوده!🙄
- آفرین چه سوال خوبی کردی. جواب اصلیش اینه که "خودت" باید تشخیص بدی که بهش قرض بدی یا نه.
من به صورت کلی تو رو راهنمایی میکنم ولی تشخیص مصداقش که آیا الان باید پول قرض بدی یا نه به عهده خودته.
در هرصورت قدرت تشخیص مصداق خودمون رو باید بالا ببریم
#شمیم_یار