#زندگی_به_سبک_شہـدا
#سر سفره عقد...💕
اونقد #ذوق زده بود...
که #منو هم به #هیجان می آورد...
وقتی #خطبه جاری شد و بله رو گفتم...💑
#صورتمو چرخوندم سمتش...👰
تا بازم اون #لبخند زیبای😊 #همیشگیشو ببینم...👀
اما به جای اون لبخند زیبا...
#اشکای شوقی رو دیدم...
که با #عشق تو چشاش حلقه زده بود...
#همونجا بود که خودمو...#خوشبخت ترین زن دنیا دیدم...👸
#محرم که شدیم...💞
#دستامو گرفت و #خیره شد به چشام...
#هنوزم باورم نمیشد...🙂
بازم پرسیدم:"چرا من…؟"
از #همون لبخندای دیوونه کننده تحویلم داد و گفت...
"تو #قسمت من بودی و من قسمت تو..."💕
#قلبم❤️ از اون همه خوشبختی...
#تند تند می زد و...
#فقط خدا رو شکر می کردم...🙏
به #خاطر هدیه عزیزی که بهم داده بود...👨💖
#هر روزی که از عقدمون💍 می گذشت...
#بیشتر به هم عادت می کردیم...
طوری که حتی...
#یه ساعتم نمی تونستیم بی خبر از هم باشیم...
#هیچ وقت فکرشو نمی کردم...
تا این #حد مهربون و احساساتی باشه...😊😍
به #بهونه های مختلف و#اسم کادو🎁 می گرفت و...
#غافلگیرم می کرد...😉
#به_روایت_همسر_شهید_مهدی_خراسانی
#یا_صاحب_الزمان_عج
۲۵ دی ۱۴۰۰