eitaa logo
شمیم یار
1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
24 فایل
─┅༅ـــ✾❀﷽‌❀✾ـــ༅┅─ دور هم جمع شدیم تا شمیم حضرت یار باشیم .🫂 کپی؟!مطالب کانال بغیر از 👈رمانها 👉بدون ذکر منبع از شیرِ مادر حلال تر . .🌸 پاسخگوی سوالات شرعی : @helpers_mahdi برای تبلیغات ارزان در کانال : @helpers_mahdi2
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ستاد مردم ایران
به هیچ وجهی به خبرها درباره ی مقدار هر کدام از اجزای غذای فراسودمند توجه نکنید . تنها راه اعلامی و خبر رسانی فقط همین کانال @sogas2 میباشد . 👈 مجموعه ی خادمینِ جهادی تولید این غذای فراسودمند سعی دارد دقیقا بر مبنای سفارشات و دستورات رهبر عزیز تر از جانمان حرکت کند. ✅ رعایت قوانین منتظر اطلاعیه ها و محتواهای بعدی باشید https://eitaa.com/joinchat/1186070572C60d5090201
هدایت شده از  روح الله✌
بسم الله الرحمن الرحیم چند روز گذشته، روزهای سختی برای گروه جهادی علی‌یاوران بود. ماه‌هاست که امیرمؤمنان توفیق خدمت به مؤمنین بیمار را نصیب جمع‌مان کرده و بدون هیچ سروصدا و ادعای خاصی، تعداد زیادی غذاانجیر فراسودمند را به خیل عظیمی از مؤمنین و خادمان سلامت رساند. ❌ متأسفانه چند روزی است با شیوع مجدد این ویروس منحوس و البته تبلیغات بسیار وسیع و خودجوشِ این غذای فراسودمند ، دلخوری‌هایی را برای برخی بزرگواران پدید آورد، و این دغدغه‌ای شد که نکند شیاطین جن و انس در لباسِ مسئول و غیر مسئول به کار لطمه بزنند. اگر اجازه داشتیم، اخبار و مستندهایی از بهبودی بسیاری از بیماران تقدیم می‌کردیم؛ چه کنیم شرایط قوانین و مقررات این اجازه را نمی‌دهد. در هر صورت ادعای مجموعه‌ی سازنده و پخش‌کننده، بالا رفتن سیستم دفاعی بدن و اخراج ویروس‌های متعدد از بدن می‌باشد. تقاضایی دارم🤲؛ اکنون که مطلب رو خوندید یک لحظه توسل کنید که بتونیم برای نجات جان مؤمنین و بهتر شدن حالشان بهتر خدمت کنیم و مجوز ورود قانونی این غذای فراسودمند به بیمارستان‌ها صادر شود. ان شاء الله 🌺 ✋ خیلی تلاش کردیم بتوانیم دوستان سازنده را متقاعد کنیم فرمول و روش ساخت رو رسانه‌ای کنند، ولی مسائل و موانع ریزی دارد که حتماً باید ملاحظه شود. لازم است از همه‌ی مؤمنینی که در آی دی مشترک پاسخشون رو دیر دریافت کردند، کمال عذرخواهی رو داشته باشیم ✅ و همچنین از همه‌ی بزرگوارانی که می‌توانند به گروه جهادی علی یاوران کمک کنند، ✋ درخواست دارم در زمینه جذب نذورات، تأمینِ گردو، انجیر و ... و همچنین رساندن جهادی این محصول به بیماران مؤمن کمک کنند. 👇👇 @aliyavaran_jahadi : چند روزی به‌دلیل شیوع بیماری و کمبود امکانات و... کار تولید با اخلال مواجه شده، لذا صبر بفرمائید و اطلاعات دقیق رو صرفاً از کانال تخصصی @sogas2 دریافت بفرمائید. روح الله 🖊 @ali_yavaran
هدایت شده از  روح الله✌
بسم الله الرحمن الرحیم به تمام مردم شریف قم عرض میکنیم اگر در بین دوستان، بستگان و اطرافیان مشاهده کردید فردی دچار بیماری ویروسی شده ، حتما و حتما سفارش کنید از این مصرف کند ، تا الان بیش از ۹۵ درصد پس از چهار روز مصرف سلامتی کامل خودشون رو به دست آوردند، خواهش ما اینه قبل از مراجعه به بیمارستان حتما درخواست ما را انجام دهند، تا وضعیت قم به سرعت به حالت سفید برگردد تا خدایی نکرده آقایون دولتی، مساجد و محافل مذهبی رو محدود نکنند . و هیچ بیماری به خاطر بیماری ویروسی از بین نرود . این محصول در فروشگاه عرضه میشود ؛ 👇👇👇👇 @deser_anjir قم _ بلوار جمهوری نبش میدان سپاه 👇👇👇👇👇 @ali_yavaran
#حجاب‌و‌آرایش؟ #مهم😱❌❌❌ سوال : آیا می توان به بهانه #ترویج حجاب و جذب افراد بد حجاب #آرایش کرد؟ 🔕💬•• پاسخ: متاسفانه بعضی خانم های محجبه و چادری پوشش #کامل دارند ولی آرایش هم می کنند. حتی بعضی خانواده های متدین هم فکر می کنند وقتی دخترشان عروس شد باید همیشه آرایش کرده باشه حتی جلوی نامحرم و بیرون از منزل با این توجیه که تازه عروس باید به خودش برسد. اخیرا هم شایع شده است که برخی افراد فکر می کنند که اگر در عین حال که #محجبه هستند آرایش کنند و لباسهای رنگ و وارنگ و جذاب بپوشند باعث ترویج حجاب می‌شوند. ولی اگر روند را بررسی کنیم شاید بشود گفت تمام کسانیکه با هدف ترویج حجاب با تیپ های مختلف و آرایش ظاهر میشوند نه تنها کسی را جذب نمی کنند بلکه خودشان هم به مرور شل حجاب میشوند و بیرون گذاشتن موها و مانتوی آستین کوتاه هم به مواردشان اضافه میشود. چیزی که مهم می باشد این است که ما به نسخه دین به طور کامل عمل کنیم و اگر خواستیم تغییراتی در آن افراد ایجاد کنیم بدانیم که این کار را برای دل خودمان می کنیم و ترویج حجاب و دین بهانه ای بیش نیست. 💠حضرت رسول اکرم (ص) : یک گروهی که وارد جهنم می‌شوند🔥 زنان بدحجابی هستند که برای فتنه و فریب مردان، خود را آرایش و زینت می‌کنند.(۱)😱 📚(۱)کنزالعمال، ج ۱۶، ص ۳۸۳ #پویش_حجاب_فاطمے
چشم چرانی 👁چگونه سردی در روابط #زناشویی را به وجود می آورد؟ 💑 ❗️❇️❗️#مهم 🔬علم پاسخ میدهد👆🏻 #بسیارمهم 📕برگرفته از کتاب: علوم نوین در اسلام #پویش_حجاب_فاطمے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| من رای نمی‌دهم؟! ❇️ پاسخ به چند شبهه اساسی در باب انقلاب اسلامی در فیلم بالا 🔺من رای نمی‌دم تا تغییر کنه! 🔺به نشانه اعتراض، رای نمی‌دهم! 🔺رئیس جمهور تدارکاتچیه، همه چیز دست رهبریه! 🔺اختیارات عجیب که شاید نمی‌دانستید! 🔺رای ندادن به ضرر کیست؟!
💥 چرا رای به دکتر سعید جلیلی؟ 🔶 اول از همه طبیعتا ما باید بین یکی از این 6 نفری که کاندیدا شدن انتخاب کنیم و این موضوع مشخصه که هیچ کدوم از این 6 نفر معصوم نیستن و نقاط قوت و ضعفی دارند. اما با توجه به مطالب زیر، بین این 6 نفر به نظر میرسه که مناسب ترین فرد آقای "دکتر سعید جلیلی" هست. 🔹 چرا؟ ✅ اولا ایشون سابقه بسیار طولانی در دستگاه اجرایی دولت یعنی وزارت خارجه دارند و مراتب پیشرفت رو یکی یکی طی کردند و به اینجا رسیدند. پیشرفت های ایشون به خاطر استفاده از رانت و فامیل بازی نبوده و بر اساس شایستگی هاشون به درجات بالاتر رسیدند. ❇️ دوم اینکه آقای جلیلی فردی بسیار پاکدست و مسئولی با تقوا و کارشناس هست. علم و تقوا رو همزمان داره که وجود چنین شخصیتی در عرصه سیاسی بسیار غنیمت هست. ✅ سوم اینکه ایشون با حضور 6 ساله به عنوان دبیر شورای عالی امنیت ملی در ریز جزئیات تصمیمات مهم کشوری بودند و سال ها به عنوان نماینده رسمی امام خامنه ای افتخارات زیادی رو در سیاست خارجی، برابر زیاده خواهی های دشمن داشتند. با دشمنان بسیار سرسخت و با دوستان بسیار مهربان و انعطاف پذیر. ✅ چهارم اینکه ایشون به مدت 5 سال مدیر بررسی های جاری دفتر رهبر انقلاب بودند و تمام گزارش های مهم و مورد نیاز رهبری رو ایشون تهیه میکردند. 🔶 پنجم اینکه ایشون در اخلاق و رفتار و پرکاری شبیه ترین فرد به "شهید رئیسی" هستند و یکی از نقاط قوت ایشون اینه که در این سه سال "بنا به گفته خود شهید رئیسی کمک های زیادی به دولت شهید کردند". ✅ ششم اینکه دکتر جلیلی در 11 سال گذشته با اینکه در راس قدرت نبوده و میتونسته مثل خیلی از سیاسیون دیگه صرفا یه نقش خنثی و بی تفاوت در مجمع تشخیص داشته باشه اما شهر به شهر و روستا به روستا رفته و با جزئیات مشکلات کشور کاملا آشنا هست و براشون با تیم چند صد نفری که از متخصصین دارن برنامه های عالی و اجرایی آماده کردند. ❇️ هفتم اینکه ایشون بر خلاف سایر کاندیداها منبع هزینه های انتخاباتی خودشون رو کاملا شفاف اعلام کردند که نخوان وام دار قدرت های سرمایه دار کشور و گردن کلفت های سیاسی بشن. 🔶 هشتم اینکه ایشون با اینکه بسیاری از مشکلات کشور رو در سال های اخیر برطرف کردن ولی هیچ وقت نخواسته کارها و زحمات خودش رو توی بوق و کرنا کنه تا هرجور شده از مردم رای جذب کنه. ایشون خودش هست، دکتر جلیلی فیلم بازی نمیکنه. اون چیزی که حقیقت هست و بهش اعتقاد داره رو بیان میکنه. نشانه های اخلاص در ایشون به فراوانی دیده میشه. ✅ نهم اینکه با توجه به تخریب های فراوانی که در این چند وقت اخیر علیه ایشون شد باز هم در نظرسنجی های بین انقلابیون با اختلاف بسیار زیاد نفر اول هست و اقبال عمومی در سفرهای استانی به ایشون انقدر زیاد هست که قابل مقایسه با سایر کاندیداها نیست. ❇️ دهم اینکه ایشون برای تک تک بخش های کشور برنامه های عمیق و مناسب دارن و بهتر شدن معیشت و سفره مردم اصلی ترین دغدغه ایشون هست. ایشون با روش هایی که دارند میتونن تورم رو بسیار کاهش بدن و یک زندگی شایسته رو برای تک تک ایرانیان فراهم کنند و از طرفی قوت قلبی برای همه مستضعفین جهان و محور مقاومت خواهند شد... و ده ها دلیل دیگه برای اینکه دکتر جلیلی واقعا رئیس جمهوری شایسته برای ایران اسلامی خواهد بود 💥 ان شالله جمعه هشتم تیرماه همه ما پای صندوق ها میریم و به کسی که نزدیک ترین فرد به مبانی انقلاب اسلامی هست رای میدیم... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @shamime_yaar
─┅༅ـــ✾❀﷽‌❀✾ـــ༅┅─ 📚 زیبای احساس کردم راحت شدم.. سه هفته بعد تولد من بود.همه بودن. وقتی خواستیم کیک رو بیاریم،بابا گفت: _صبر کنید. همه تعجب کردیم. محمد به بابا گفت: _منتظر کسی هستین؟!! بابا چیزی نگفت.صدای زنگ در اومد.بابا بلند شد.قبل از اینکه درو باز کنه به من و مامان گفت: _چادر بپوشید. چون من و مامان نداشتیم راحت بودیم.سریع بلند شدم، و و پوشیدم.محمد با تعجب گفت: _مگه کیه؟!! آقای موحد با یه دسته گل تو چارچوب در ظاهر شد.با بابا روبوسی کرد.همه تعجب کردن.ظاهرا فقط بابا میدونست.وقتی با همه احوالپرسی کرد، بدون اینکه به من ،گفت: _سلام. همه به من نگاه کردن. بدون اینکه با لحن سردی گفتم: _سلام. دسته گل رو جلوی من رو میز گذاشت.بابا تعارفش کرد که بشینه.همه نشستن ولی من هنوز ایستاده بودم.بابا گفت: _زهرا بشین. دوست داشتم برم تو اتاقم.ولی نشستم.بعد از بازکردن کادو ها،آقای موحد از بابا اجازه گرفت که هدیه شو به من بده.بابا هم اجازه داد.از رفتار بابا تعجب کردم و ناراحت شدم.آقای موحد هدیه ای از کیفی که همراهش بود درآورد.بلند شد و سمت من گرفت.ولی من دوست نداشتم هدیه شو قبول کنم.وقتی دید نمیگیرم،روی میز گذاشت و رفت سر جای خودش نشست. هیچکس حتی بچه ها هم نگفتن که بازش کنم. بعد از شام آقای موحد رفت... تمام مدت فقط بابا و محمد باهاش صحبت میکردن. وقتی همه رفتن،منم رفتم تو اتاقم. ناراحت بودم.میخواستم نماز بخونم. بعد نماز روی سجاده نشسته بودم.بابا اومد تو اتاق.به بابا . هدیه ی آقای موحد رو روی میز تحریرم گذاشت.بابغض گفتم: _چرا بابا؟! بابا چیزی نگفت و رفت. فردای اون شب بیرون بودم... بابا با من تماس گرفت و گفت برم مزار امین.وقتی رسیدم،بابا کنار مزار امین نشسته بود.ناراحت بودم.سلام کردم و رو به روش نشستم.بعد از اینکه برای امین فاتحه خوندم، بابا گفت: _تا حالا هیچ وقت بهت نگفتم با کی ازدواج کن،با کی ازدواج نکن.فقط بهت میگفتم بذار بیان خاستگاری،بشناس شون،اگه خوشت نیومد بگو نه،درسته؟ گفتم: _درسته. -ولی بهت گفتم وحید پسر خوبیه.میتونه خوشبختت کنه.بهت توصیه کردم باهاش ازدواج کنی.کمکت کردم بشناسیش، درسته؟ -درسته. -ولی تو گفتی جز امین نمیخوای به کس دیگه ای فکر کنی،درسته؟ -درسته. به مزار امین نگاه کرد.گفت: _دیدی امین.من هر کاری از دستم بر میومد کردم که به خواسته تو عمل کرده باشم.خودش نمیخواد.نمیتونم مجبورش کنم.خودت میدونی و زهرا. لحن بابا ناراحت بود. همیشه برام بود باباومامان رو ناراحت نکنم.اشکم جاری شد.گفتم: _بابا!! نگاهم کرد.چند دقیقه نگاهم کرد.بعد به مزار امین نگاه کرد و گفت: _بار سنگینی رو دوشم گذاشتی. گفتم: _من بار سنگینی هستم برای شما؟!! گفت: _امین دو روز قبل از شهادتش با من تماس گرفت،گفت هر وقت خاستگار خوبی برای زهرا اومد که میدونستید خوشبختش میکنه،به زهرا کمک کنید تا باهاش ازدواج کنه....کار وحید ، ،ولی خودش مرده.میتونه کنه.ولی تو حتی بهش فکر کنی... زهرا.. دخترم..من میکنم.میفهمم چه حالی داری.من میشناسمت.تو وقتی به یکی دل ببندی دیگه ازش دل نمیکنی مگه اینکه عمدا گناهی مرتکب بشه.منم نمیگم از امین دل بکن.تو قلبت اونقدر بزرگ هست که بتونی کس دیگه ای رو هم دوست داشته باشی. -بابا..شما که میدونید.... -آره..من میدونم..تو برگشتی بخاطر امین..ولی زندگی کن بخاطر خودت،نه من،نه مادرت،نه امین..بخاطر خودت... بذار کسی که بهت آرامش میده کنارت باشه،نه تو خیال و خاطراتت. بابا رفت.من موندم و امین... امینی که تو خیالم بود،امینی که تو خاطراتم بود.ولی من به این خیال و خاطرات دل خوش بودم.خیلی گریه کردم. به امین گفتم دلم برات تنگ شده.. زندگی بدون تو خیلی خیلی سخت تر از اون چیزیه که فکر میکردم....من نمیخوام باباومامان ازم ناراحت باشن.. نمیخوام بخاطر من ناراحت باشن.. امین..خودت یه کاری کن بدون دلخوری تمومش کنن...من فقط تو رو میخوام.. این حرفها ناراحتم میکنه...قبلا که ناراحت نبودن من برات مهم بود...یه کاریش بکن امین. دو هفته بعد مادر آقای موحد اومد خونه مون.... قبلا چندبار با دخترهاش تو مجالس مذهبی که خونه مون بود،دیده بودمشون ولی فقط میدونستم مادر دوست محمده. چون پسر مجرد داشت خیلی رسمی باهاشون برخورد میکردم. اون روز خیلی ناراحت بود. میگفت:... ادامه دارد... ✍نویسنده بانو ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @shamime_yaar
─┅༅ـــ✾❀﷽‌❀✾ـــ༅┅─ 📚 رمان زیبای ✨ -وحید پی خوشگذرانی میره؟با زن دیگه ش خوشه که برای ما کم میذاره؟هرچند که من فکر نمیکنم کم میذاره.وحید بیشتر از توانش برای ما وقت میذاره.از خواب و استراحتش برای من و فاطمه سادات میزنه..شما فکر میکنید اگه وحید کارشو وظیفه ی خدایی نمیدونست بازهم ادامه میداد؟ آقاجون ساکت بود.گفتم: _من و وحید میخوایم که شما مثل سابق برای ما پدری کنید،بامهربانی و محبت.من و وحیدهمیشه محتاج محبتهای شما هستیم...این روزها برای من و وحید سخت میگذره چون شما با ما مثل سابق رفتار نمیکنید. چند وقت بعد اوضاع خونه آقاجون مثل سابق بود... هروقت وحید و من میرفتیم خونه شون صدای خنده و شادی تو خونه شون میپیچید... یه روز دیگه رفتم پیش علی.بهش گفتم: _بعد از امین خیلی نگران و ناراحت من بودی. دوست داشتی خوشبخت باشم.من الان با وحید خوشبختم.ولی این سردی رفتار شما داره خوشبختی منو ازم میگیره.وحید ناراحته.از من خجالت میکشه که بخاطر اون تنهام گذاشتی. وقتی وحید ناراحته،منم ناراحتم.اگه خوشحالی من برات مهمه با ما مثل سابق باش. علی گفت: _زهرا خودت خوب میدونی چقدر برام مهمی.تو لیاقتشو داری که بهترین زندگی رو داشته باشی... -داداش،بهترین زندگی از نظر شما یعنی چی؟یعنی داشتن یه همسر خوب؟من خیلی خوبشو دارم.خودت هم خوب میدونی وحید واقعا مرد خوبیه. -آره مرد خوبیه،ولی این مرد خوب چقدر کنارته؟تو چرا همیشه تنهایی؟ -آره داداش.وقتهای بودن وحید کمه.ولی همون وقتهای کم اونقدر شیرینه که شیرینیش همیشه با من هست...داداش زندگی من اینجوریه.من از زندگیم .اگه به گذشته برگردم بازهم با وحید ازدواج میکنم.شما میتونی به این سردی رفتارت ادامه بدی و از شیرینی زندگی من و وحید کم کنی یا علی مهربان همیشگی باشی و از سختی های زندگی من و وحید کم کنی. انتخاب با خودته. یه روز دیگه رفتم پیش محمد... از محمد بیشتر ناراحت بودم.محمد،هم خوب میدونست کار وحید درسته،هم خوب میدونست چقدر آدم خوبیه، هم چون روحیات منو بیشتر میشناخت باید بیشتر درکم میکرد ولی اون بیشتر مانعم میشد. محمد حتی برای اینکه با وحید رو به رو نشه به یه بخش دیگه انتقالی گرفته بود.بهش گفتم: _من تا حالا تو زندگیم خیلی شدم.ولی هیچکدوم به اندازه این امتحانی که الان دارم برام نبود.همیشه راه درست برام روشن بود.اما الان واضح نیست برام... دلم میگه قید خواهر و برادری رو بزنم.عقلم میگه بخاطر وحید این کارو نکنم.خدا میگه این کارو نکن... محمدنگاهم کرد. -وحید از اینکه منو تنها گذاشتی ناراحته.از اینکه بخاطر اون تنهام گذاشتی اذیت میشه.خودت خوب میدونی من همیشه نسبت به تو چه حسی داشتم ولی اگه بخوای وحید اذیت کنی تا جایی که خدا بهم اجازه بده قید خواهر و برادری رو میزنم. بلند شدم.گفتم: _اگه برات مهمه تو رفتارت تجدید نظر کن.اگه برات مهمه که...خودت میدونی. دیگه اون دل برای من نیست. از اون به بعد بیشتر میومدن خونه بابا ولی وقتهایی که وحید مأموریت بود... وقتی میرفتیم خونه آقاجون وحید خوشحال بود.ولی وقتی میرفتیم خونه خودمون یا خونه بابا ناراحت بود ولی به روی خودش نمیاورد.به وحید گفتم: _بریم خونه آقاجون زندگی کنیم. وحید منظورمو فهمید.گفت: _الان حداقل وقتی من نیستم برادرهاتو میبینی. بریم خونه آقاجون کلا ازشون جدا میشی. تنهایی من،وحید رو ناراحت میکرد،ناراحتی وحید،منو. وحید مأموریت بود و قرار بود دو روز دیگه برگرده... همه خونه بابا جمع بودیم.گرچه درواقع ناراحت بودم ولی به ظاهر خوشحال بودم و شوخی میکردم.همه تو حال بودیم که زنگ در زده شد.وحید بود.من همیشه بهش میگفتم که مثلا امشب همه خونه بابا هستیم ولی اینبار بهش نگفته بودم. وحید خبر نداشت بقیه هم هستن.بالبخند و مهربانی اومد تو حیاط.من روی ایوان بودم. گفت: کلید نداشتم.زنگ در پشتی رو زدم جواب ندادی گفتم احتمالا اینجایی. مثل همیشه از دیدن وحید خوشحال شدم. همونجوری که باهم صحبت میکردیم و میخندیدیم وارد خونه شدیم. وحید وقتی بقیه رو دید خیلی خوشحال شد.باباومامان بامهربانی اومدن جلو و با وحید سلام و احوالپرسی کردن. بعد بچه ها با ذوق دورش جمع شدن و عمو عمو میکردن. وحید هم رو زانو نشسته بود و بامهربانی باهاشون صحبت میکرد.اسماء و مریم هم بهش سلام کردن. علی بلند شد و ... ادامه دارد... نویسنده بانو ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @shamime_yaar