#دشمن_شناسی
قسمت اول
https://eitaa.com/shamime_yaar/91
قسمت دوم
https://eitaa.com/shamime_yaar/177
قسمت سوم
https://eitaa.com/shamime_yaar/317
قسمت چهارم
https://eitaa.com/shamime_yaar/1278
#مترسکی_میان_ما
#قسمت9
دلم نمیخواست کسی خودش رو ازم پنهون کنه برای همین به پشت کلبه اش رفتم مشغول جمع کردن تخم مرغ ها بود...
-سلام ،چرا خودت رو از من پنهون میکنی؟من کاری کردم؟
★سلام ...من خودم رو پنهون نکردم این پشت کار دارم،اصلا چرا باید خودم رو از شما پنهون کنم؟
-نمیدونم احساس میکنم سره قضیه بشقاب میوه از دستم دلخوری ...
★نه اصلا؟من فقط از نگاه اهالی اینجا خجالت کشیدم...
-مگه کاری کردی که خجالت زده ای؟
★نه ...ولی نمیخوام حرفهای نامربرط پشتم زده بشه...
-پس یعنی همه چی عین سابقه؟
★آره ،ما هنوز دوتا همسایه هستیم دلیل نداره که ازهم بی خود و بی جهت دلخور باشیم...
-خداروشکر،راستی اسم اون غذا چی بود؟
★اسمش رو نمیدونم ...توش سبزی محلی زده بودم خوشتون اومد؟
-خیلی ...بازهم ممنون خداحافظ
★خواهش میکنم ،خداحافظ
***************
رعنا
به دشت رفتم تا علوفه برای گاو و گوسفندهام بیارم ...خیلی علوفه جمع کردم ،همه رو به روی کولم گذاشتم و به سمته کلبه راه افتادم...
بین راه خاله زیور و پسرش رو دیدم...خاله زیور به هاشم گفت به رعنا کمک کن علوفه ها رو ببره اما من دلم نمیخواست کسی کمکم کنه با اصرارهای خاله بلاخره راضی به کمکش شدم...هاشم بین راه گفت:
*رعنا خانم ؟
★بله؟
*شما بعد از چیدن محصولات و فروششون به ده پدریتون برمیگردید؟
★نه ،مگه خاله بازیه که هی برم هی بیام؟
*یعنی بازهم میمونید؟
★آره ،من اینجا آسایش دارم اینجا رو دوست دارم حس میکنم مادرمم از اینکه من اینجام خوشحاله...
*واقعیتش ما هم خوشحالیم که شما اینجایید!!!
از دور حمید رو میدیدم مشغول باز کردن راه آب بود،به هاشم گفتم :
★علوفه ها رو بزارید همین جا باقی راه رو خودم میبرم...
*نه سنگینه ...خودم میارم ،با حمید هم کار دارم...
حمید حسابی مشغول بود،یک لحظه چشمش به ما افتاد ،کمر راست کرد و به ما نگاه کرد ...به نزدیکش که رسیدیم سلام کردیم اما انگار ناراحت بود ،هاشم گفت:
*رعنا خانم اینها رو کجا بزارم؟
★بزارشون کناره کلبه خودم درستشون میکنم...
*به روی چــــــــــــشــــــــــــــــــــــــم!!!
حمید با پشت دستش عرق پیشانیش رو پاک کرد و گفت:
-اگه کاری بود من رو خبر میکردید ...
★ممنون،خاله زیور اصرار داشت که کمکم کنه وگرنه خودم از پسش بر میومدم...
-بلاخره من به شما تا هاشم نزدیکترم خواهشا من رو غریبه ندونید و رو کمکم حساب کنید...
نمیخواستم کسی فکر کنه دختره ضعیفی هستم... برای همین گفتم:
★اگه کاری باشه که خودم از پسش برنیام حتما شما رو خبر میکنم!!!
ادامه دارد...
نویسنده: آرزو امانی
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
☺️☺️
یه مطلبی میذارم جهت عوض شدن فضا
فقط چون ماه صفر هست و عزادری اگه خندتون گرفت صلوات بفرستید.😊
اگه قول میدید که خودتونو کنترل کنید بفرستم؟😌😌
😡ترامپ لعنت الله علیه توییت زده از ۸ صبح تحریمها شروع میشه🤔
👈😉ی ایرانی زیرش زده به ساعت قدیم یا جدید😀
❣ #سلام_امام_زمانم
❣سلام پدر مهربان ما صبحت بخير
🌸ت✨و را #میجویم فراتر از
🌲انتظارو آنچنان #دوستت دارم😍
🌸 که نمی دانم #کدامیک از ما
🌲 غایب است...
🌸ولی در آخر به این #نتیجه میرسم ؛
🌲 که غایب من هستم!
🌸 زیرا ت❣و همیشه بوده ای؛
🌲 ولی #چشمان من تو را #نمی بینند!!!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#استوری
کسی که میخواهد #اهل_معرفت شود، باید معاشرتش را مخصوصا با اهل غفلت و اهل دنیا کم کند! از معاشرتهای بیفایده و بیمغز تا میتواند اجتناب نماید.
#علامه_طباطبایی
💌• ↷ #ʝøɪɴ ↯
https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
امام #خمینی (ره) خیلی مواظب بودند که وقتی برای نماز شب بیدار می شوند کسی را #بیدار نکنند. بعضی از پدر و مادرها کارهای خیر زیادی می کنند ولی به فرزندان شان #توجه نمی کنند. یا مثلا پشت سر هم به کربلا یا #مکه می روند ولی فرزندی دارند که نیاز به ازدواج دارد.. ما باید فرمان های واجب های خدا را جدی بگیریم تا عبد واقعی خداوند بشویم! #عبادت کفایت نمیکند! #عبودیت لازم است.. بچهات نیاز به ازدواج دارد و تو توجه نمیکنی؟!
#عبودیت ✨
•💌• ↷ #ʝøɪɴ ↯
https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
15.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#علائم_آخرالزمان
💢 حماسههای آخرالزمان، پذیرش محدودیتها در اوج اقتدار است!
#استاد_پناهیان
https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3