#داستانک
#اخلاق_خانواده
🍵 کافه پدر
▫️از کودکی رابطهام با پدرم پیچیده بود؛ او مردی سختگیر و جدی بود و همیشه از من انتظار داشت که بهترین باشم. در این مسیر، ضربههای بسیاری از او خوردم، پاهایم تاول برداشت. با این حال، همیشه احترامش را نگه میداشتم. مثل دانههای باران روی شیشه کثیف ماشین!
یک روز، در خیابان قدم میزدم که ناگهان چشمم به تابلوی «کافه پدر» افتاد. اسم عجیب و سنگینش برایم یادآور خاطرات شیرین و تلخی بود که با پدرم داشتم.
با کنجکاوی وارد کافه شدم. بوی قهوه تازه و کیک داغ به مشامم رسید. فضای ساده و دلنشینی داشت، دیوارهای کافه، چند تصویر از باریستاهای میانسال و پیر نصب شده بود، و عکسهایی از پدرهایی که بچههایشان را روی شانههایشان نشانده بودند و پدرهایی که در حال خندیدن با بچههایشان بودند. انگار همه عکسها روضه بازی بود برای منی که هیچوقت آنها را نداشتم.
منو را باز کردم. چشمم به نامهای عجیب و معنادارش افتاد: «دسر ویژه مهر پدرانه» ، «نوشیدنی گرم آغوش پدر» ، «اسموتی قدرت پدر». لبخندی تلخ روی لبهایم نشست. مهر؟ آغوش؟ قدرت؟ چه الفاظ غریبی!
حداقل خوب بود دسر شکلات تلخ پدر، نوشیدنی سرد فاصله پدر یا اسموتی سایه هم داشت؛ سایه سنگین پدر بود که تمام وجودت را پر کند.
معمولا آدمها دوست دارند چیزی را سفارش دهند که در خانه نمیتوانند داشته باشند تا ببینند خوردنیهای جدید چه طعمی دارد. سفارش دادم: «نوشیدنی گرم آغوش پدر با دسر ویژه مهر پدرانه». وقتی فنجان را مقابلم گذاشتند، بخاری که از آن بلند میشد، عجیب گرم و آرامشبخش بود. جرعهای نوشیدم. طعمش ملایم و کمی تند بود. برای اولین بار، چیزی از «پدر» حس خفگی به من نداد. به یاد زمانهایی افتادم که پدرم با دلخوری و تندی، دلواپس سلامتیام میشد.
کمی از دسر که برداشتم، فکر عاشقانه روشنی به قلبم نشست؛ با خودم گفتم پدرم هرگز نمیخواست به من آسیب بزند، بلکه میخواست مرا قویتر کند. میخواست سطح مرا بالا و بالاتر ببرد.
کافه پدر، جایی بود که به من نشان داد حتی اگر مهر، آغوش، یا قدرت پدرانهای در زندگیات نبوده، هنوز میتوانی طعمشان را تصور کنی. هنوز میتوانی فکر کنی که این مفاهیم، جایی در جهان وجود دارند. و شاید این خودش یک شروع باشد.
✍️ دکتر عبدالله عمادی (معین)
🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena