eitaa logo
شمیم ملکوت
386 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
295 ویدیو
125 فایل
ساده و صمیمی با ملکوتیان
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۰ شهید بابایی در منزل تلویزیون سیاه و سفید داشت . جانشین قرارگاه ، برای ارج نهادن به خدمات بابایی ، یک تلویزیون رنگی به خانه بابایی می فرستد . بچه های بابایی خوشحال می شوند ، ولی همسر ایشان از باز کردن کارتن تلویزیون ، خودداری می کند ! بعد از چند روز ، که بابایی از مأموریت برمی گردد ، با شگرد خاصی ، از بچه ها می پرسد : بابا را بیشتر دوست دارید یا تلویزیون رنگی را ؟ بچه ها می گویند : بابا را ! سپس بابایی می گوید : بچه هایی هستند که بابایشان را از دست داده اند ، این را بجای بابا به آن بچه ها بدهیم ! بعداً توسط دوستان ، تلویزیون رنگی فروخته شده و علاوه بر تلویزیون سیاه و سفید ، برخی لوازم دیگر نیز خریداری شده و به خانواده ی شهدا در روستای کاشان تحویل داده می شود ! پرواز تا بی نهایت ، ص ۱۵۴ @shamimemalakut.
۱۱ در قرار گاه رعد ، یک سالن را برای استراحت برادران بسیجی قرار داده بودند . وقتی شهید بابایی برای هماهنگی عملیات به قرارگاه می آمد ، تا آماده شدن هواپیما ، بیکار نمی نشست و از بسیجی ها پذیرایی می کرد . روزی من ایشان را در سالن قرارگاه با یک سینی چایی دیدم . خواستم آن را از دستش بگیرم ، ولی او گفت : من نوکر بسیجی ها هستم و افتخار می کنم در خدمت آنها باشم ! وقتی بابایی چایی را به بسیجی ها تعارف می کرد ، آنها گمان کردند که کارگر خدماتی است ، لذا بسیجی ای با تندی به او گفت : چرا به من چای ندادی ؟ بابایی گفت : ببخشید ! الآن می روم و برایتان چای می آورم ! اما جوان کم حوصله ، او را هل داد و تعادل بابایی بهم خورد ، ولی خودش را کنترل کرد و رفت چایی بیاورد ! بعد مسئولین ، جوان را به بیرون سالن برده و به او تذکر دادند که ایشان چه کسی است ، در همین حین بابایی با سینی چای وارد سالن شده و دنبال آن بسیجی می گشت ! پرواز تا بی نهایت ، ص ۲۲۸ @shamimemalakut
۱۲ چند ماه بود که فرمانده پایگاه دزفول شده بودم . روزی خبر دادند ، تیمسار بابایی قصد فرود در پایگاه را دارند . من ماشین بیوک فرماندهی را آماده کرده و دنبال ایشان رفتم . وقتی بابایی از هواپیما پیاده شد و ماشین را دید ، با بی میلی سوار شده و به من گفت : شما که سوار این ماشین ها می شوید و از جلوی پرسنل عبور می کنید ، آنها حق دارند بگویند ، فرمانده در ماشین کولردار نشسته و از وضع زندگی ما خبر ندارد ! یا می گویند خودش سواره است و ما پیاده ! برای اینکه این مسائل پیش نیاید ، از وسیله دیگری استفاده کنید ! از آن روز به بعد هر وقت برای آوردن تیمسار می رفتم ، وانت نامه رسان را می بردم ! پرواز تا بی نهایت ، ص ۱۶۲ @shamimemalakut
۱۳ خواهر شهید بابایی می گوید : عباس از ۸ سالگی روزه می گرفت و همیشه نمازش را اول وقت می خواند . آخرین باری که خانه ی ما آمد ، گفت : وقتی اذان صبح شد و وضو گرفتی ، رو به قبله بایست و بگو ، « خدایا ! دستت را روی سرم بگذار و تا فردا صبح بر ندار ! اگر دست خدا روی سرمان باشد ، شیطان هرگز نمی تواند ما را فریب دهد ! » پرواز تا بی نهایت ، ص ۶۶ @shamimemalakut
۱۴ در یکی از روزهای ماه محرم ، همراه عباس از مأموریت سختی به پایگاه برگشته بودیم . ماشین جلوی در بود که ما را به مقصد برساند، اما عباس گفت : پیاده می روم ! من هم از او تبعیت کردم و پیاده راه افتادیم . وقتی به خیابان اصلی پایگاه رسیدیم ، صدای عزاداری می آمد . عباس گفت : برویم عزاداری ! هر چه به دسته نزدیک می شدیم ، قیافه ی عباس برافروخته تر می شد ! من عباس را گم کردم و مدتی بعد دیدم ، عباس دستهایش را از آستین در آورده و بالا تنه ی لباس پروازی اش را دور کمر گره زده و پوتین ها را در آورده و به گردنش آویخته و پا برهنه در میان عزاداران ، مشغول نوحه خوانی است ! پرواز تا بی نهایت ، ص ۱۱۲ @shamimemalakut
۱۵ (همسر شهید بابایی عازم حج شده بود و شهید بابایی به او گفته بود: من مآموریت دارم و نمی توانم الآن بیایم، اما تا عید قربان خودم را می رسانم!) وقتی برای خاکسپاریِ شهید بابایی رفتیم، امیر نادری [کابین عقب شهید بابایی] برایم تعریف کرد: «ما رفتیم خاک عراق. بمب‌ها را رها کرده بودیم و داشتیم برمی‌گشتیم داخل خاک خودمان. به منطقه سردشت رسیدیم. بابایی با لهجه قزوینی به من گفت: «نادری! پایین را نگاه کن، مثل بهشت است! الله اکبر، الله اکبر.» ناگهان یک چیزی گفت «تق» و ایشان ساکت شد. حس کردم یک چیزی به هواپیما خورد. احتمال دادم گلوله خورده. گلوله سمت چپ گردنش خورده بود. درست روز عید قربان بود. بعد امیر دادپی تعریف کرد که «وقتی به ما گفتند بابایی شهید شده، فکر کردیم در عربستان درگیری شده و شهید شده، چون من ایشان را روز عرفه ضمن دعای عرفه دیدم.» ! گفتم چه طور؟ گفت «به جان سه تا بچه هام، در عرفه دیدم ایشان چند صف جلوتر از من با لباس احرام اشک می ریزد و دعا می خواند. من فکر کردم دیر آمده، نشسته دعا می خواند.» خاطرات امیر سرتیپ خلبان بابایی محمود انصاری 🌹🌹هدیه به شهید بابایی و همه شهدا الفاتحه مع الصلوات
🌟 لوح| در این هوا هوس نمی‌گنجد 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «همانند شهید بابایی دل‌ها را به هم نزدیک کنید؛ درون را پاک کنید؛ عمل را خالص کنید؛ برای خدا کار کنید؛ آن وقت خدای متعال برکت خواهد داد. عباس بابایی یک انسان واقعاٌ مؤمن و پرهیزگار و صادق بود.» ۱۳۸۳/۱۰/۲۳
آیة الله محمد آصف محسنی رئیس شورای علمای شیعه و یکی از رهبران مذهبی و جهادی افغانستان درگذشت و شیعیان افغانستان دوباره طعم غربت و تنهایی را چشیدند. شیعیان مظلومی که هیچ دولتی از آنها حمایت نکرده و همواره در زیر ستم ظالمان و طالبان زندگی می کنند. هدیه به ایشان و شهدای فاطمیون الفاتحه مع الصلوات
آيا دعا و چشم زخم و جادو و... در اين گونه موارد ممکنه وجود داشته باشه اگر هست راه درمان و باطل کردن اين موارد چيه؟ ✍️️پاسخ: ✅نکته اولي که بايد به آن توجه کرد اين است که سحر و جادو و طلسم يک واقعيتي است که در عالم وجود دارد و همچنين سحر و جادو از نظر قرآن كريم و احاديث نيز ثابت شده و واقعيت دارد. به اين امر در آيه 102 سوره بقره و 4 سوره فلق اشاره شده است. از اين آيات و برخي روايات استفاده مي شود كه برخي از سحرها واقعا اثر گذارند. همچنان كه آيه 102 سوره بقره مي فرمايد: مردم سحرهايي را فرا مي گرفتند كه ميان مرد و همسرش جدايي مي افكند. نکته دوم و مهم اين است که : گرچه سحر و جادو واقعيت دارد ولي غالب آنچه امروزه در ميان مردم در اين باره شايع است بىاساس مىباشد و افراد بیشتر به علت کمی تجربه یا نداشتن مهارت کافی در کارها ناکامی های خود را به سحر و جادو و چشم زخم و ... نسبت می دهند.(حتما برای رفع مشکلات با یک مشاور امین گفتگو کرده و راه حل کار خود را با بالا بردن سطح معرفت و توانایی برخوردی بیابید) ولى اگر بر فرض موردى پيدا شد كه سحرى در كار بود راههايى براى بطلان آن وجود دارد. آيت‌الله بهجت براي رفع آن دستوراتي را توصيه فرمودند که بيشتر بر مباني قرآني استوار است. کسي که سحر شده باشد يا دچار چشم‌زخم شده باشد براي بطلان سحر و دفع چشم‌زخم بايد چه کند؟ در پاسخ فرمودند: موارد ذيل را مراعات و عمل نماييد: 1- قرآن کوچک هميشه همراه داشته باشيد. 2- معوذتين [سوره‌هاي مبارکه فلق و ناس] را بخوانيد و تکرار نماييد. 3- آية‌الکرسي را بخوانيد و در منزل نصب نماييد. 4- چهار قل [سوره‌هاي مبارکه توحيد، کافرون، فلق و ناس] را بخوانيد و تکرار نماييد، خصوصاً وقت خواب. 5- در موقع اذان با صداي نسبتاً بلند اذان بگوييد. 6- روزي 50 آيه از قرآن کريم را با صداي نسبتاً بلند بخوانيد.(کتاب پرسش‌هاي شما و پاسخ‌هاي آيت‌الله بهجت _ جلد اول) رفع سحر و طلسم در روایات: 1. محمد بن عيسى گويد از حضرت رضا (ع) در باره سحر پرسيدم حضرت فرمود: سحر واقعيت دارد و به اذن خدا اثر مىکند هر گاه ترا سحر کردند دستت را تا مقابل صورتت بالا ببر و اين دعا را بخوان: باسم الله العظيم باسم الله العظيم رب العرش العظيم الا ذهبت و انقرضت. (مکارم الاخلاق، ص 403) 2. فردي که سحر شده آيات: قالَ مُوسى ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ، وَ يُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ[يونس،81و82.] و وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِکُونَ، فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما کانُوا يَعْمَلُونَ، فَغُلِبُوا هُنالِکَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرِينَ.[اعراف،117و118و119.] را هميشه همراه خود داشته باشد. 3. اين آيه را هفت بار بر سحر شده بخوانند: سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِيکَ وَ نَجْعَلُ لَکُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْکُما بِآياتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغالِبُونَ[قصص، 35 .].[مکارم الاخلاق
امروز ، ۱۷ مرداد روز خبرنگار است. خبرنگاران، افراد زبده ای هستند که نقش ویژه ای در روشنگری جامعه دارند و همیشه در تلاش و تکاپو هستند که بتوانند سوژه های خاص را پیدا کنند و خبرهای دست اول را، روی آنتن ببرند. برخی از خبرنگاران با خبرهای راست خود مشهور می گردند و برخی با خبرهای دروغ خود، آتش دوزخ را برای خود می خرند. اما خبرنگارانی هم هستند که با اینکه در تبحر و صداقت آنها شکی نیست، ولی کارت خبرنگاری ندارند و از جایی هم حقوق نمی گیرند. خبرنگارهایی که ریزترین جزییات را ثبت می کنند و چیزی از دید آنها مخفی نمی ماند، با این تفاوت که خبر آنها، روز قیامت روی آنتن می رود! الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَىٰ أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺮ ﺩﻫﺎﻥ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﻣﻬﺮ ﺧﺎﻣﻮﺷﻰ ﻧﻬﻴﻢ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺳﺨﻦ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻋﻤﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻣﺮﺗﻜﺐ ﻣﻰ ﺷﺪﻧﺪ ، ﮔﻮﺍﻫﻰ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ ! یس / ۶۵ @shamimemalakut
تو مملکتی که یه روزی پسر بچه‌ای توش بود به نام غلامعلی پیچک . مامانش از بقالی سر کوچه واسش بستنی خرید . پسربچه بستنیشو تو آستینش قایم کرد آورد. مامانش می‌گفت : وقتی رسیدیم خونه رو کرد بهم و گفت : مامان بستنیم آب شد ولی دل بچه‌های تو کوچه آب نشد . حالا آدمای همین مملکت بعضیامون به جایی رسیدیم ڪه عکس غذاها و نوشیدنی‌ها و لحظه به لحظه‌هامونا می‌فرستیم توی اینیستا و ... برامون هم فرقی نمیکنه مخاطبمون داراست یا نداره ، گرسنه‌ست یا سیره ...