eitaa logo
شمیم ملکوت
372 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
268 ویدیو
125 فایل
ساده و صمیمی با ملکوتیان
مشاهده در ایتا
دانلود
 عمه جان ! از گیسوان خاکی ام تا که ببافی  یک چیزهایی مانده، اما آنقدر که نه ... @shamimemalakut
ﺳﯿﻼﺏ ﺍﺷﮏ ﭼﺸﻢ ﺗﺮﺵ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺭﺩ ﺧﺴﻮﻑ ﺷﺐ ﻗﻤﺮﺵ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ قبلا صدای ناله او سوز و آه داشت این مشت آخری اثرش را گرفته بود آن زیر ﭘﺎ فتادن مابین کوچه ها تاب و توان بال و پرش را گرفته بود بازار شام عمه نشد یاریش کند  چون تازیانه ها سپرش را گرفته بود  هر جا که خورده بود نگاهش به دست زجر بی اختیار باز سرش را گرفته بود شیرین زبان خانه ارباب ای دریغ تلخی این سفر شکرش را گرفته بود ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﺮﺩ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺳﺮ ﭘﺪﺭ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮﺵ ﮐﻤﺮﺵ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻣﺎﺑﯿﻦ ﺯﺧﻤﻬﺎﯼ ﻋﻤﯿﻖ ﺳﺮ ﭘﺪﺭ ردﭘﺎﯼ ﺧﯿﺰﺭﺍﻥ ﻧﻈﺮﺵ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ غلامرضا سازگار  @shamimemalakut
روز  عید  قربان 1436،   25000  حاجی  که  محرم  شده  بودند، تصمیم  گرفتند  روانه  جمره  شوند  تا  شیطان  را  رجم  کنند، اما وقتی  به  خیابان  204  رسیدند، عرض  خیابان  15  متر  بود  و  طول  خیابان  300  متر،  حرامیان،  راه  را  از  مقابل بستند  و  جمعیت  در  بن  بست  204  گیر  افتاد.  هوا  گرم  بود  و  آب  تمام   شده  بود،  فریاد  العطش  آنها  را  کسی  نشنید! مثل  برگ های   درخت  روی  زمین  افتادند، تشنه و  بی  نفس،  دست  و پا  زدند! من  نمی  دانم  در  این  تشنه  جان  دادن  چه  سرّی  است؟    آقای  رکن  آبادی! چه  کسی  باورش  می  شود  در قرن  بیستم، در  جلوی  چشم  هزاران  کس  و  دهها  دوربین، از  تشنگی  جان  سپاری  و  مثل  جدت،  بی  کفن  و  عریان  و غریبانه  بخاک  سپرده  شوی! من  از  سرنوشت  تو  و  دیگر  شهدای  منا، دلگیر  نیستم ! زیرا  هر کس امیر  مؤمنان  ع  را  دوست  دارد، باید پیراهن  گشادی  از  بلایا  برای  خودش  بدوزد!  من  از  سرنوشت  شهدای  گمنامی  که  روی  دستها  چند  تکه  استخوانشان  تشییع  می  شود ،دلگیر  نیستم ! من  از  سرنوشت  مدافعان  حرم  هم  دلگیر  نیستم   که  برای  دفاع  از  حرم اباعبدالله ع، خانواده  خود  را  رها  کرده  اند! اینها   همه  به جرم  عشق  به  علی  ع  جان  سپرده  اند! من  از  سرنوشت  خودم  نگرانم ! اگر  بعد  از  این  همه  رجز  خوانی  و  ادعا ، جای  دیگه ای  و  جور  دیگه  ای  بمیرم، نگرانم  !  اللهم  اجعل  عواقب  امورنا  خیراً !   @shamimemalakut
چرمی امی، کبوتری فداکار در جنگ جهانی اول بود که طی ماموریتی در اکتبر ۱۹۱۸، تیر خورد، چشمش را از دست داد و پایش قطع شد، اما دست برنداشت، پیغامش را رساند و جان ۱۹۴ سرباز را نجات داد!! به گمانم ، غیر انبیا و اولیاء، برخی از حیوانات هم مانند این کبوتر ، در دادگاه اختلاس کنندگان حضور پیدا کنند ، تا حجت بر مفسدین تمام شود ! أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ @shamimemalakut
تا خانه بجز راه کم ومختصری نیست آهسته برو صبر کن اینجا خطری نیست! بعد از پر وبالی که زدم، دور وبرم را گشتی که ببینی اثر از بال وپری نیست؟ رفتیم به خانه نکند گریه کنی، خب! قربان تو که خوبتر از تو پسری نیست وقتی که رسیدیم ، تنت این بار نلرزد یک طور نشان میدهی اصلا خبری نیست! حالا به رخم خیره شو تا خوب ببینی از ضربه ی آن حادثه دیگر اثری نیست؟ از روسری وگوش من این منظره پیداست بر شاخه خونی شده دیگر ثمری نیست حسین رستمی @shamimemalakut
12_2_Reza_Narimani(Shabe_28_Safar)_(www.rasekhoon.net).mp3
3.68M
رضا نریمانی آقاجانم! حرم شما، مدافع حرم نمیخواد! حرم شما را خیلی وقت است که ویران کرده اند! @shamimemalakut
گفتم: این رسم وفا با من مهجور نبود گفت: این عشق تو با شِکوه تو جور نبود گفتمش: کورشد این چشم و جمال تو ندید گفت: می‌دید اگر چشم دلت کور نبود گفتم: افتاده‌ام از خواب و خوراک از پی تو گفت: کس در طی این مرحله مجبور نبود گفتم: آواره‌ی صحرا شده‌ام در طلبت گفت: اینقدر ره منزل ما دور نبود گفتم: ای یار مرنجان دل ما را ز فراق گفت: قدر دل من، قلب تو رنجور نبود گفتمش: خانه‌ی دل منتظر مقدم توست گفت: هر بار که من آمده ام نور نبود گفتم: ای شاه، شب و روز دعا گوی توأم  گفت: کی بنده دعا کرد که ماجور نبود؟ غلامرضا سازگار @shamimemalakut
با اینکه سوالات شب اول قبر لو رفته ، ولی باز هم خیلی ها سر همین سوالات ، چندین سال معطل می شوند. « آقای جوادی آملی می فرمود : وقتی از بعضی ها می پرسند، مَن نَبیُّک ( پیامبرت کیست) ، هفتاد سال طول می کشد تا یادش بیاید که پیامبرش آخرین پیامبر بوده ، حتی اسم پیامبر یادش نمی آید!» چون در زندگیش هفتاد سال عمر کرد ، ولی از پیامبرش ، چیزی ندانست !! @shamimemalakut
نسخه کامل کتاب « چی بگم آخه» نوشته شده توسط طلاب و دانشجویان 👇👇👇👇👇👇
چی بگم آخه؟.pdf
2.32M
می‍‍خوای امر به معروف کنی اما نمیدونی چی بگی ؟! عذاب وجدان می‌گیری که نمیتونی حرفی بزنی ؟! دیگه نگران نباش 🌸 یه خبر خوب ✅ نسخه کامل 📔 کتاب جالب «چی بگم آخه؟!» 🌷 💠مختصر/مفید/کاربردی💠 ✓ جملات کوتاه ✓ به قلم روان و گفتاری ✓ فهرست لمسی ✓ کم حجم www.aamerin.ir موسسه (مرکز‌تخصصی امربه‌معروف) نشر این پست، واجب است 🌷
تحمل رؤیت ، کار خیلی سختی است! اگر بخواهی در دادگاه شهادت بدهی، باید اون حادثه، یا واقعه، یا فاجعه را با چشم خودت دیده باشی! معمولاً هم چیزهای خوب ،تحمل رؤیت نمی شوند، بلکه حوادث بد نیاز به شهادت و گواهی دارند! نکته مهم در تحمل رؤیت این است که چه بخواهی و چه نخواهی شهادت بدهی، اون حادثه یا واقعه بد هرگز از یاد آدم نمی رود! مثل یک زخم کهنه که هرگز بهبود نمی یابد! یا صاحب الزمان عج! دنیا که با غیب و شهودش برای شما عیان است ، چگونه خطا ها و گناهان شیعیانت را تحمل رؤیت می کنی!؟ @shamimemalakut
ما جوانمردیم ! چون الگوی ما امیرالمؤمنینی ع است که همیشه جوانمردانه رفتار می کرد ، از جمله اینکه وقتی خواهر عمربن عبدود کافر، بعد از جنگ احد به سراغ جسد برادرش آمد و دید که هنوز زره و کلاهخود و لباس رزم او را به غارت نبرده اند ، گفت : خوشحالم که برادرم بدست یک جوانمرد مانند علی ع کشته شده است !! و وقتی مسلم بن عقیل در منزل هانی بود ، به او پیشنهاد کردند وقتی ابن زیاد به ملاقات هانی می آید، از پشت سر بر او حمله کن و او را بکش ، و مسلم این کار را ناجوانمردی دانست و حمله نکرد. و وقتی معاویه ، در جنگ آب را بر سپاهیان امام علی ع بست، امام بعدا این کار را تلافی نکرد! جوانمردی ما فقط به زنده بودن آدمها مربوط نمی شود،‌ ما حرمت اموات را هم نگه می داریم حتی اگر کافر باشند!! آقا جانم ! نمی دانم در مورد شما به روش کدام کیش و آیینی رفتار کردند که هفتاد تیر به تابوت شما اصابت کرده بود!! @shamimemalakut
آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی؛ ‌عارف، حکیم، استاد اخلاق و فقیه بزرگ شیعه و اسلام است . امام راحل در کتاب «معراج السالکین»، چون سخن از عرفان می‌‎شود، استاد خود را «شیخ جلیل القدر» لقب داده و «عارف بالله» می‎‌خواند و علاقه‌مندان به تهذیب و وارستگی را به مطالعه کتابهای ایشان راهنمایی می‎‌کند. و در کتاب «چهل حدیث»، بیدار دلان را به «رساله لقاء الله» آن بزرگوار رهنمون می‎‌شود. آن فرزانه کبیر، در جای دیگر که از قم و قبرستان شیخان سخن به میان می‎‌آید خطاب به استاد شهید مطهری می‌‎فرماید: «در قبرستان قم یک مرد خوابیده است و او حاج میرزا جواد آقا تبریزی است.» امام خمینی آن چنان به مرحوم ملکی تبریزی ارادت می‌‌‌‌ورزید که هنگام بازگشت از پاریس به ایران، در قم به قبرستان شیخان رفته و با کمال تواضع با تحت الحنک عمامه خویش ـ با آن که همیشه دستمال همراه داشت ـ غبار سنگ قبر استاد را زدود و به قرائت فاتحه و تلاوت قرآن پرداخت. @shamimemalakut
میرزا جواد آقا ملکی تبریزی شاگرد آخوند ملا حسینقلی همدانی بود . در طلبه پروری مرحوم حسینقلی نقل می کنند : 🔹میرزا جواد آقای تبریزی از خانواده اعیان و اشراف بود و پدرش در تبریز از خانواده ملک‌التجار و از تاجران متمکن بود. نقل است روزهای اول که برای تحصیل وارد نجف شده بود با این‌که طلبه بود به عادت قبل به شیوه اعیان و اشراف حرکت می‌کرد و لباس های فاخر می پوشید و هر جا می رفت نوکری داشت که به همراه می برد. میرزا جواد اهل فضل و اهل معنا بود و بعد از مدتی توفیق شرف یابی به جلسات درس استاد علم اخلاق و معرفت، مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی را پیدا کرد. روز اولی که حاج میرزا جواد آقا، به شکل یک طلبه اعیان و اشراف به درس آخوند ملاحسینقلی همدانی می‌رود، وقتی‌که می‌خواهد وارد مجلس درس بشود، آخوند ملاحسینقلی همدانی، از آن‌ جا صدا می‌زند که همان‌جا (یعنی همان دم در، روی کفش‌ها) بنشین. حاج میرزا جواد آقا هم همان‌جا می‌نشیند. البته به او بر می‌خورد ، اما تحمل این تربیت و ریاضت الهی او را پیش می‌برد. 🔹یک روز بعد از تمام شدن مجلس، مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی به حاج میرزا جواد آقا رو می‌کند و می‌گوید: برو این قلیان را برای من چاق کن و بیاور! جواد آقا بلند می‌شود، قلیان را بیرون می‌برد؛ اما از آنجا که اعیان‌زاده بود نمی خواست جلوی جمعیت، با آن لباس‌های فاخر این کار بکند. قلیان را می‌برد به نوکرش که بیرون در ایستاده بود می‌دهد و می‌گوید: این قلیان را چاق کن و بیاور. او می‌رود قلیان را درست می‌کند و می‌آورد به میرزا جوادآقا می‌دهد و ایشان قلیان را وارد مجلس می‌کند. مرحوم آخوند ملاحسینقلی می‌گوید: خواستم خودت قلیان را درست کنی، نه این‌که بدهی نوکرت درست کند! این شکستن منیت و خودبزرگ‌بینی او را وارد مسیری می‌کند که به مدارج کمال و مقامات عرفانی می‌رساند. 🔹حاج میرزا جواد آقا بعد از دو سال که شاگردی آخوند ملا حسینقلی همدانی را کرده بود، خدمت استادش عرض می کند: من در سیر خود به جایی نرسیدم. آقا در جواب از اسم و رسمش سؤال می کند و او تعجب کرده می گوید: مرا نمی شناسید؟ من جواد ملکی تبریزی هستم! استاد می گوید: شما با فلان ملکی ها بستگی دارید؟ میرزا جواد آقا چون آنها را خوب و شایسته نمی دانست، از آنها و ثروتشان انتقاد می کند. مرحوم آخوند ملاحسینقلی در جواب می گوید: هر وقت توانستی کفش آنها را که بد می دانی جلوی پایشان جفت کنی، من خود به سراغ تو خواهم آمد. این حرف بسیار تاثیر می کند و آقا میرزا جواد فردا که به درس می رود خود را در محلی مستقر می کند که پایین تر از بقیه شاگردان بنشیند و در روزهای بعد طلبه هایی که از فامیل ملک التجار در نجف بود و ایشان آنها را خوب نمی دانسته مورد محبت خود قرار می دهد تا جایی که کفششان را پیش پایشان جفت می کند. بعد از مدتی این خبر به آن طایفه که در تبریز ساکن بودند می رسد و رفع کدورت از بابت حرف های میرزا جواد آقا می شود. @shamimemalakut
1595908423بخش اول رساله لقاءالله.pdf
274.1K
رساله لقاء الله ، میرزا جوادآقای تبریزی قسمت اول