*🔸جشن ولادت با سعادت امام رضاعلیه السلام*
*▫️بانوای: میرزاعباس علیحسینی*
*▫️همراه با دف زنی*
*🔹زمان: شنبه ۲۱خرداد ۱۴۰۱ ساعت ۱۸:۰۰ عصر*
*🔹مکان: زائرسرای گلزار شهدای دقوق آباد*
(باحضور عموم مردم)
*💠موکب شهید حاج علی محمدی پور*
نامه ی مادر شهید مدافع حرم به شهید سردار سلیمانی
.
🌹سردار سلیمانی برگرد!
.
این جماعت امنیت نمیخواهند، آرامش زیر دلشان زده، سردار از سوریه برگرد و مدافعان حرم را هم با خودت بیاور!
.
بگذار در کرمانشاه و همدان و تهران با آنها بجنگیم، مگر کودک سوری گناه کرده که تاوان حفظ امنیت ایران را بدهد، آنهم امنیت جاده چالوس-کرج، که در روز شهادت امام صادق زدند و رقصیدند.
بگذار ناله کودکان ایرانی هم بلند شود، مگر خون آنها رنگینتر از خون کودکان یمن است؟
.
🌹سردار سلیمانی برگرد
.
بگذار جنگ شود، برجام اصلا برای جنگ است. بگذار موشکهای آمریکایی آرامش تهران را بهم زنند و زنانی را که در بغلشان سگ خانگی خوابیده از زیر آوار بیرون آورند. بگذار مردم ایران در صف طولانی یک قرص نان بایستند. این جماعت فقط تلگرام میخواهند. آزادی میخواهند. استادیوم آزادی مختلط میخواهند!
.
🌹سردار سلیمانی برگرد
.
بگذار جنگ وارد خاک ایران شود. تا جوانانی که میگویند نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران، بروند از ایران دفاع کنند. چرا فقط سپاه بسیج وارتش باید خون بدهند. بگذار آقازادهها هم کشته بدهند. بگذار جوانی که شعار میدهد رضاخان روحت شاد، روحش شاد شود.
.
🌹سردار سلیمانی برگرد
.
امنیت زیاد هم خوب نیست. اصلا هر چیزی زیادش خوب نیست. قدرش را نمیدانند. بگذار صدای هواپیمای جنگی آرامش تهران را بهم بزند. بگذار دختران بزک کرده و بی حجاب دنبال پناهگاه باشند و فرصت آرایش و پیرایش نداشته باشند. بگذار جنگ شود تا مرد از نامرد جدا شود!
.
🌹سردار سلیمانی برگرد
.
نمایندگان مجلس در خوابند، دست و گردنشان از چادر که نماد عصمت حضرت زهرا(س) است درد گرفته! فقط روزی که داعش به مجلس حمله کرد بیدار شدند، بگذار از خواب گران برخیزند.
.
🌹سردار سلیمانی برگرد
.
امنیت برای این جماعت مهم نیست. این نمایندگان، قدرت میخواهند و ثروت. صندلی مجلس برایشان شیرین است. بگذار از زیر آوار مجلس بیرونشان بیاوریم. بگذار برجام جلوی موشکهای اسراییل را بگیرد، اگر میتواند! امنیت زیاد شده، دزدان بیت المال با خیال راحت دزدی میکنند. مؤسسه مالی و اعتباری بنام امام معصوم میزنند و ربا میدهند و ربا میخورند. بگذار آرامش آنها بهم بخورد. بگذار پولهای حرامی که با افزایش سکه و دلار جمع شد خرج آواربرداری شود.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹صبحتون شهدایی 🌹
🌷التماس دعا 🌷
مسابقاتِ شهداییِ "شمیم عشق"
🌷آن شب برای اولین بار دیدم که گوشه چشمهایش چروک افتاده،روی پیشانیاش هم.همانجا زدم زیر گریه
گفتم: «چی به سرت آمده؟ چرا این شکلی شدهای؟»
حاجی خندید، گفت: «فعلاً این حرفها را بگذار کنار
که من امشب یواشکی آمدهام خانه.
اگر فلانی بفهمد کلهام را میکند!»
و دستش را مثل چاقو روی گلویش کشید.بعد گفت: «بیا بنشین اینجا، باهات حرف دارم.»
نشستم؛ گفت: «تو میدانی من الان چی دیدم؟»
گفتم: «نه!»گفت: «من جدایی مان را دیدم!»به #شوخی گفتم: «تو داری مثل بچههای لوس حرف میزنی!»
گفت: «نه، تو تاریخ را نگاه کن! خدا هیچ وقت نخواسته عشاق آنهایی که خیلی دلبسته هم هستند
باهم بمانند.»دل ندادم به حرفهاش.
ماجرا را به شوخی برگزار کردم.
گفتم: «یعنی حالا ما لیلی و مجنونیم؟»حاجی عصبانی شد، گفت: «من هر وقت آمدم یک حرف جدی بزنم تو شوخی کردی! من امشب میخواهم با تو حرف بزنم.در این مدت زندگی مشترکمان یا خانه مادرت بودهای، یا خانه پدری من. نمیخواهم بعد از من هم این طور سرگردانی بکشی.به برادرم میگویم خانه « شهرضا » را آماده کند،
موکت کند که تو و بچهها بعد از من پا روی زمین یخ نگذارید.»من ناراحت شدم،گفتم: «تو به من گفتی دانشگاه را ول کن تا با هم برویم لبنان ، حالا…»حاجی انگار تازه فهمید دارد چقدر حرف رفتن میزندگفت: «نه، اینطورها هم که نیست، من دارم محکم کاری میکنم، همین!»
گفتم: «به خاطر این چشمها هم که شده، تو بالاخره یک روز شهید میشوی!»
چشمهایش درخشید، پرسید: «چرا؟»
یکدفعه از حرفی که زده بودم، پشیمان شدم.خواستم بگویم «ولش کن! حرف دیگری بزنیم!»اما نگاهش یک جوری بود که نتوانستم این را بگویم.بعد خواستم بگویم «در همه نمازهایم دعا میکنم که تو بمانی و شهید نشوی!» اما باز نشد.
چیزی قلنبه شده بود و راه گلویم را گرفته بود.آهی کشیدم و گفتم: «چون خدا به این چشمها هم جمال داده هم کمال چون این چشمها در راه خدا بیداری زیاد کشیدهاند و اشکهای زیادی ریختهاند.»
🌹خاطرات همسر بزرگوار شهید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است
تن بي سر عجبي نيست رود گر بر خاك
سر سردار ره عشق به پيكر عجب است
😭🥺
🌹بخش کوتاهی از زندگینامه *سردارشهید محمدابراهیم همت*
به روز 12 فروردین 1334 ه.ش در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا آمد. او در رحم مادر بود كه پدر و مادرش عازم كربلای معلّی و زیارت قبرسالارشهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روح بخش كربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید.
محمد ابراهیم درسایه محبّت های پدر ومادر پاكدامن، وارسته و مهربانش دوران كودكی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران تحصیلش از هوش واستعداد فوقالعادهای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت.
هنگام فراغت از تحصیل بویژه در تعطیلات تابستانی با كار وتلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل بدست میآورد و از این راه به خانواده زحمتكش خود كمك قابل توجه ای میكرد. او با شور ونشاط و مهر و محبت و صمیمیتی كه داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری میبخشید.
پدرش از دوران كودكی او چنین میگوید: « هنگامی كه خسته از كار روزانه به خانه برمیگشتم، دیدن فرزندم تمامی خستگی ها و مرارت ها را از وجودم پاك میكرد و اگر شبی او را نمیدیدم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود. »
اشتیاق محمد ابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث میشد كه از مادرش با اصرار بخواهد كه به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سوره ها كمك كند. این علاقه تا حدی بود كه از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت كتاب آسمانی قرآن را كاملاً فرا گیرد و برخی از سوره های كوچك را نیز حفظ كند.
🌹دوران سربازی *سردارشهید حاج محمدابراهیم همت*
در سال 1352 مقطع دبیرستان را با موفقیت پشت سرگذاشت و پس از اخذ دیپلم با نمرات عالی در دانشسرای اصفهان به ادامه تحصیل پرداخت. پس از دریافت مدرك تحصیلی به سربازی رفت ـ به گفته خودش تلخ ترین دوران عمرش همان دوسال سربازی بود ـ در لشكر توپخانه اصفهان مسؤولیت آشپزخانه به عهده او گذاشته شده بود.
ماه مبارك رمضان فرا رسید، ابراهیم در میان برخی از سربازان همفكر خود به دیگر سربازان پیام فرستاد كه آنها هم اگر سعی كنند تمام روزهای رمضان را روزه بگیرند، میتوانند به هنگام سحری به آشپزخانه بیایند. «ناجی» معدوم فرمانده لشكر، وقتی كه از این توصیه ابراهیم و روزه گرفتن عدهای از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگی بدون استثناء آب بنوشند و روزه خود را باطل كنند. پس از این جریان ابراهیم گفته بود: « اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی میكردند برایم گواراتر از این بود كه با چشمان خود ببینم كه چگونه این از خدا بیخبران فرمان میدهند تا حرمت مقدس ترین فریضه دینمان را بشكنیم و تكلیف الهی را زیرپا بگذاریم. »
امّا این دوسال برای شخصی چون ابراهیم چندان خالی از لطف هم نبود؛ زیرا در همین مدت توانست با برخی از جوانان روشنفكر و انقلابی مخالف رژیم ستمشاهی آشنا شود و به تعدادی از كتب ممنوعه (از نظر ساواك) دست یابد. مطالعه آن كتابها كه مخفیانه و توسط برخی از دوستان، برایش فراهم میشد تأثیر عمیق و سازنده ای در روح و جان محمدابراهیم گذاشت و به روشنایی اندیشه و انتخاب راهش كمك شایانی كرد. مطالعه همان كتابها و برخورد و آشنایی با بعضی از دوستان، باعث شد كه ابراهیم فعالیتهای خود را علیه رژیم ستمشاهی آغاز كند و به روشنگری مردم و افشای چهره طاغوت بپردازد.
مختصری از زندگینامه شهید همت
زندگینامه سردار حاج محمد ابراهيم همت
تولد : 12 فروردين 1334 شهرضا
تحصيلات : فوق ديپلم
مسؤليت : فرماندة لشكر 27 محمدرسول الله( ص )
شهادت : 17 اسفند 1362 جزيرة مجنون
مزار: اصفهان شهرضا

در مسير زندگي
مجالي براي فكر كردن
محمد ابراهيم همت در دوازدهم فروردين سال 1334 در شهرضا به دنیا آمد . در همان شهر ، كودكي و نوجوانيش را با تحصيل گذراند و در سال 1352 ديپلم گرفت و در همان سال هم وارد دانشسراي عالي اصفهان شد . با مدرك فوق ديپلم به خدمت سربازي رفت ؛ اما او را سرپرست آشپزخانه كردند . فرصت خوبي براي او فراهم آمده بود تا با افكارانقلابي و ديني آشنا شود و با برخي از انقلابيون ارتباط برقرار كند. سربازيش كه تمام شد ، به شهرضا بازگشت و معلم روستا شد . گوشه و كنار ، حرفهاي نيش دار او به گوش حكومت رسيد و خبر اخطار ساواك در پرونده تازه گشوده اش ، ثبت گرديد .
پايش كه به شهر قم باز شد و با علما نشست و برخاست كرد ، ديگر فقط يك معلم نبود ؛ بلكه در مساجد و محافل خصوصي هم سخنراني مي كرد و همين ، ساواك را به تعقيب او كشاند . محمد ابراهيم ، از شهرضا فرار كرد ؛ فيروزآباد فارس ، ياسوج ، دوگنبدان و اهواز گريزگاه هاي او بود .
از مناطق محروم تا پاوه
موج انقلاب كه بالا گرفت ، تاب غربت نياورد و به شهرضا بازگشت و سازمان دهي تظاهرات مردمي را بر عهده گرفت . در پايان يكي از راهپيمايي ها ، قطعنامه آن را قرائت كرد و شايع شد كه حكم اعدامش را صادر كرده اند و همين مسأله ، او را تا روز پيروزي انقلاب در مخفي گاه ها نگه داشت .
او پس از پيروزي انقلاب ، كميتة انقلاب اسلامي شهرضا را تشكيل داد . در سال 1358 با كمك دوستانش سپاه شهرضا را پايه گذاري كرد . در اواخر همين سال به عنوان معلم ، در مناطق محروم كشورحضور يافت . به جهت سوابق فرهنگي به مسئوليت روابط عمومي و تبليغات سپاه در پاوه منصوب شد و به كمك بسيجي هاي كُرد ، نشريه اي به نام « پيام پاوه » را راه انداخت . چندي بعد مسئوليت سپاه پاوه به او سپرده شد .
فاتح خيبر بود و مالك اشتر
در دي ماه 1360 ازدواج كرد و به خوزستان رفت تا در سازمان دهي و آموزش يگان هاي رزمي سپاه در جنوب ، همکاري كند . در آنجا در كنار حاج احمد متوسليان و حاج محمود شهبازي تيپ 27 محمدرسول الله را پايه گذاري كرد . او در عمليات بيت المقدس در آزاد سازي خرمشهر ، سهم بسزايي را ايفا نمود .حاج احمد كه به لبنان رفت كمي بعد ، تيپ به لشگر 27 محمدرسول الله ارتقاء يافت و عمليات هاي رمضان ، محرم ، والفجر مقدماتي و والفجر يك تا شش را فرماندهي كرد . لشكر 27 ، در عمليات خيبر ، جزاير مجنون و طلائيه را تصرف كرد و مقاومت مثال زدني را در تهاجم بي امان دشمن بر تاريخ دفاع مقدس رقم زد . روز 24 اسفند سال 62 در حاليکه به همراه معاون خود اكبر زجاجي با موتورسيكلت براي بررسي جبهه نبرد به خطوط مقدم جزاير مجنون مي رفت ، خمپاره اي نگاه منتظرش را درآسمان شهادت سامان بخشید
🌹دوران معلمی *سردارشهید حاج محمدابراهیم همت*🌹
پس از پایان دوران سربازی و بازگشت به زادگاهش شغل معلمی را برگزید. در روستاها مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت. ابراهیم در این دوران نیز با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی ارتباط پیدا كرد و در اثر مجالست با آنها با شخصیت حضرت امام رحمة الله علیه بیشتر آشنا شد. به دنبال این آشنایی و شناخت، سعی میكرد تا در محیط مدرسه و كلاس درس، دانش آموزان را با معارف اسلامی و اندیشه های انقلابی حضرت امام رحمة الله علیه و یارانش آشنا كند.
او در تشویق و ترغیب دانش آموزان به مطالعه و كسب بینش و آگاهی سعی وافری داشت و همین امور سبب شد كه چندین نوبت از طرف ساواك به او اخطار شود. لیكن روح بزرگ و بی باك او به همه آن اخطارها بی اعتنا بود و هدف و راهش را بدون اندك تزلزلی پی میگرفت و از تربیت شاگردان خود لحظه ای غفلت نمی ورزید.
با گسترش تدریجی انقلاب اسلامی، ابراهیم پرچمداری جوانان مبارز شهرضا را برعهده گرفت. پس از انتقال وی به شهرضا برای تدریس در مدارس شهر، ارتباطش با حوزه علمیه قم برقرار شد و بطور مستمر برای گرفتن رهنمود، ملاقات با روحانیون و دریافت اعلامیه و نوار به قم رفت وآمد میكرد.
سخنرانی های پرشور و آتشین او علیه رژیم كه بدون مصلحت اندیشی انجام میشد، مأمورین رژیم را به تعقیب وی واداشته بود، به گونه ای كه او شهربه شهر میگشت تا از دستگیری درامان باشد. نخست به شهر فیروزآباد رفت و مدتی در آنجا دست به تبلیغ و ارشاد مردم زد. پس از چندی به یاسوج رفت. موقعی كه درصدد دستگیری وی برآمدند به دوگنبدان عزیمت كرد و سپس به اهواز رفت و در آنجا سكنی گزید. در این دوران اقشار مختلف در اعتراض به رژیم ستمشاهی و اعمال وحشیانه اش عكس العمل نشان میدادند و ابراهیم احساس كرد كه برای سازماندهی تظاهرات باید به شهرضا برگردد.
بعد از بازگشت به شهر خود در كشاندن مردم به خیابانها و انجام تظاهرات علیه رژیم، فعالیت و كوشش خود را افزایش داد تا اینكه در یكی از راهپیماییهای پرشورمردمی، قطعنامه مهمی كه یكی از بندهای آن انحلال ساواك بود، توسط شهید همت قرائت شد. به دنبال آن فرمان ترور و اعدام ایشان توسط فرماندار نظامی اصفهان، سرلشكر معدوم «ناجی»، صادر گردید.
مأموران رژیم در هرفرصتی در پی آن بودند كه این فرزند شجاع و رشید اسلام را از پای درآورند، ولی او با تغییر لباس وقیافه، مبارزات ضد دولتی خود را دنبال میكرد تا اینكه انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی رحمةالله علیه، به پیروزی رسید.
🌷التماس دعا 🌷
🌹نقش شهید در كردستان و مقابله با ضدانقلاب *سردارشهید حاج محمدابراهیم همت*🌹
شهید همت در خرداد سال 1359 به منطقه ی كردستان كه بخشهایی از آن در چنگال گروهكهای مزدور گرفتار شده بود، اعزام گردید. ایشان با توكل به خدا و عزمی راسخ مبارزه بیامان و همه جانبهای را علیه عوامل استكبار جهانی و گروهك های خودفروخته در كردستان شروع كرد و هر روز عرصه را برآنها تنگتر نمود. از طرفی در جهت جذب مردم محروم كُرد و رفع مشكلات آنان به سهم خود تلاش داشت و برای مقابله با فقر فرهنگی منطقه اهتمام چشمگیری از خود نشان می داد تا جایی كه هنگام ترك آنجا، مردم منطقه گریه میكردند و حتی تحصن نموده و نمیخواستند از این بزرگوار جدا شوند.
رشادت های او دربرخورد با گروهك های یاغی قابل تحسین وستایش است. براساس آماری كه از یادداشتهای آن شهید بهدست آمده است، سپاه پاسداران پاوه از مهر 59 تا دیماه 60 (بافرماندهی مدبرانه او) عملیات موفق در خصوص پاكسازی روستاها از وجود اشرار، آزادسازی ارتفاعات و درگیری با نیروهای ارتش بعث داشته است.
🌷التماس دعا 🌷
🌹نحوه شهادت *سردارشهید حاج محمدابراهیم همت*
شهید همت در جریان عملیات خیبر به برادران گفته بود: «باید مقاومت كرده و مانع از بازپسگیری مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد. یا همه اینجا شهید میشویم ویا جزیره مجنون را نگه میداریم.» رزمندگان لشكر نیز با تمام توان دربرابر دشمن مردانه ایستادگی كردند. حاجی جلو رفته بود تا وضع جبهه توحید را از نزدیك بررسی كند، كه گلوله توپ در نزدیكی اش اصابت میكند و این سردار دلاور به همراه معاونش، شهید اكبر زجاجی، دعوت حق را لبیك گفتند و سرانجام در 24 اسفند سال 62 در عملیات خیبر به لقاء خداوند شتافتند.
🌷التماس دعا 😭
🌹فعالیت های پس از پیروزی انقلاب *سردارشهید حاج محمدابراهیم همت*🌹
پیروزی انقلاب در جهت ایجاد نظم ودفاع از شهر و راه اندازی كمیته انقلاب اسلامی شهرضا نقش اساسی داشت. او از جمله كسانی بود كه سپاه شهرضا را با كمك دوتن از برادران خود و سه تن از دوستانش تشكیل داد.
درایت و نفوذ خانوادگی كه درشهر داشتند مكانی را بعنوان مقر سپاه دراختیار گرفته و مقادیر قابل توجهی سلاح از شهربانی شهر به آنجا منتقل كردند و از طریق مردم، سایر مایحتاج و نیازمندیها را رفع كردند.
به تدریج عناصر حزب اللهی به عضویت سپاه درآمدند. هنگامی كه مجموعه سپاه سازمان پیدا كرد، او مسؤولیت روابط عمومی سپاه را به عهده داشت.
به همت این شهید بزرگوار و فعالیتهای شبانه روزی برادران پاسدار در سال 58، یاغیان و اشرار اطراف شهرضا كه به آزار واذیت مردم میپرداختند، دستگیر و به دادگاه انقلاب اسلامی تحویل داده شدند و شهر از لوث وجود افراد شرور و قاچاقچی پاكسازی گردید.
از كارهای اساسی ایشان در این مقطع، سامان بخشیدن به فعالیتهای فرهنگی، تبلیغی منطقه بود كه در آگاه ساختن جوانان و ایجاد شور انقلابی تأثیر بسزایی داشت.
اواخر سال 58 برحسب ضرورت و به دلیل تجربیات گرانبهای او در زمینه امور فرهنگی به خرمشهر و سپس به بندر چابهار و كنارك (در استان سیستان و بلوچستان) عزیمت كرد و به فعالیتهای گسترده فرهنگی پرداخت.
🌷التماس دعا 🌷
اللهم الرزقنا شهادة:
🌹 *کرامات سردارشهید حاج محمدابراهیم همت* 🌹
یک شب قبل از عملیات «والفجر »4 بود. در یکی از خانه های سازمانی پادگان «الله اکبر » اسلام آباد بودیم. به خانه که آمد، کاغذی را به من نشان داد. سیزده نفری می شدند، اسامی همسنگرانش را نوشته بود، اما جلوی شماره چهارده را خالی گذاشته بود. پرسيدم: «اینها چیه؟ » گفت: «لیست شهداست.»گفتم: «کدام شهدا؟ »
گفت: «شهدای عملیات آینده ». گفتم: «از کجا میدانی؟ »گفت:«ما میتوانیم بچه هایی را که قرار است شهید بشوند از قبل شناسایی کنیم. » گفتم: «علم غیب دارید؟ »گفت:«نه،شواهد این جوری نشان میدهد. صورت بچه ها، حرف زدنشان، کارهایی که میکنند، درد دلهایشان، دل تنگی هایی که دارند، کلی علامت می بینیم.»گفتم: «این که سیزده تاست، چهاردهمی کیست؟ »گفت: «این یکی را شما باید دعا کنی قبول بشود حاج خانم »منظور حاجی را فهمیدم. اما چرا من؟ چه طور می توانستم برای او آرزوی رفتن کنم. من حاجی را بی اندازه دوست داشتم.
به راویت : *ژیلا بدیهیان(همسر شهید محمد ابراهیم همت)*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکلمه در وصف شهید عزیزمون
🌹 ( *سردار حاج محمد ابراهیم همّت* ) 🌹
کاری از خادم الشهدا آقای حجت اکبری پور
التماس دعا🌹