eitaa logo
معرفی شهدا "شمیم عشق"
517 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.8هزار ویدیو
47 فایل
『موسسه فرهنگی هنری و پژوهشیِ شمیم عشق رفسنجان شماره ثبت 440』 خادم شهدا @shamimeshghar کانال روبیکا https://rubika.ir/shamimeeshgh1399
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 روش امر‌به‌معروف و نهی از منکر "ابراهیم" در نوع خود بسیار جالب بود. اگر می‌خواست بگوید که کاری را نکن سعی می‌کرد غیر مستقیم باشد. 👈🏻مثلاً دلایل بدی آن کار از لحاظ پزشکی، اجتماعی و... را اشاره می‌کرد تا طرف مقابل خودش به نتیجه لازم برسد. آن‌گاه از دستورات دین برای او دلیل می‌آورد.
2.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹حکایات تکان دهنده از شهدا ۵۱۵ انیمیشن خاطره ای از شهید ابراهیم هادی
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر  دلی میخواد به وسعت خود آسمون مردان آسمونی بال پرواز نداشتند  تنها به ندای دلشون لبیک گفتند و پریدند🕊🕊🕊 صبحتون شهدایی🌹
با تعجب دیدم هر چند لحظه سوزنی را به پشت پلک چشمش می زند!! گفتم چیکار میکنی داش ابراهیم؟!! مثل آدمهایی که بغض می کنند گفت سزای چشمی که به نامحرم بیفته همینه. 🎞 🤳🏻 @shamimeshgh1399 💫
5.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥شخصیت شهید هادی از نگاه حضرت آقا ❤️شهدا دلها را تصرف می‌کنند ..... ✨با ذکر صلوات نثار ارواح شهدا این پست را برای مخاطب هاتون هم ارسال کنید .
آمدہ ایݥ ڪنارٺان . . . ٺا پیدآ ڪنیم خودمان را؛ نشـانے زندگــۍ مان، از مسیر شمـا مۍ گذرد ☺️♥️ اۍ ڪه مرآ خواندہ ای،راہ نشانم بدہ..🌿°•○●
شهید ابراهیم هادی در عملیات والفجر مقدماتی بهمراه بچه های گردان کمیل و حنظله در کانال های فکه بمدت پنج روز مقاومت کرد ولی تسلیم نشد و سرانجام در ۲۲ بهمن سال ۶۱ پس از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد و کسی دیگر او را ندید. ابراهیم همیشه از خدا تقاضا داشت گمنام شود؛ به دلیل آنکه یکی از صفات یاران خدا، گمنامی است. 🌹روحش شاد و یادش گرامی اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
معرفی شهدا "شمیم عشق"
شهید ابراهیم هادی #معلم_نمونه_روزت_مبارک✨🌹❤️ عباس هادی می گوید: ابراهیم می گفت:اگر قرار است انقلاب
ادامه... مدیر ادامه داد:من با آقای هادی برخورد کردم.گفتم:نظم مدرسه ما را به هم ریختی،در صورتی که هیچ مشکلی برای نظم مدرسه پیش نیامده بود.بعد هم سرایشان داد زدم و گفتم:دیگه حق نداری اینجا از این کارها بکنی.آقای هادی از پیش ما رفت.بقیه ساعت هایش را در مدرسه دیگری پر کرد. حالا هم بچه ها و اولیاء از من خواستند که ایشان را برگردانم. همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف می کنند.ایشان در همین مدت کم،برای بسیاری از دانش آموزان بی بضاعت و یتیم مدرسه،وسائل تهیه کرده بود که حتی من هم خبر نداشتم. با ابراهیم صحبت کردم.حرف های مدیر مدرسه به او را گفتم.اما فایده ای نداشت.وقتش را جای دیگر پر کرده بود. ابراهیم در دبیرستان ابوریحان،نه تنها معلم ورزش،بلکه معلمی برای اخلاق و رفتار بچه ها بود.دانش آموزان هم که از پهلوانی ها و قهرمانی ها معلم خودشان شنیده بودند شیفته او بودند. در آن زمان که اکثر بچه های انقلابی به ظاهرشان اهمیت نمی دادند ابراهیم با ظاهری آراسته و کت و شلوار به مدرسه می آمد. چهره ی زیبا و نورانی،کلامی گیرا و رفتاری صحیح،از او معلمی کامل ساخته بود.در کلاسداری بسیار قوی بود،به موقع می خندید.به موقع جذبه داشت.زنگ های تفریح را به حیاط مدرسه می آمد. اکثر بچه ها در کنار آقای هادی جمع می شدند.اولین نفر به مدرسه می آمد و آخرین نفر خارج می شد و همیشه در اطرافش پر از دانش آموز بود. در آن زمان که جریانات سیاسی فعال شده بودند،ابراهیم بهترین محل را برای خدمت به انقلاب انتخاب کرد. فراموش نمی کنم،تعدادی از بچه ها تحت تاثیر گروه های سیاسی قرار گرفته بودند.یک شب آن ها را به مسجد دعوت کرد. با حضور چند تن از دوستان انقلابی و مسلط به مسائل،جلسه پرسش و پاسخ راه انداخت.آن شب همه سوالات بچه ها جواب داده شد.وقتی جلسه آن شب به پایان رسید ساعت دو نیمه شب بود! سال تحصیل 58-59 آقای هادی به عنوان دبیر نمونه انتخاب شد.هر چند که سال اول و آخر تدریس او بود. اول مهر 59 حکم استخدامی ابراهیم برای منطقه 12 آموزش و پرورش تهران صادر د،اما به خاطر شرایط جنگ دیگر نتوانست به سر کلاس برود. در آن سال مشغولیت های ابراهیم بسیار زیاد بود،تدریس در مدرسه،فعالیت در کمیته،ورزش باستانی و کشتی،مسجد و مداحی در هیئت و حضور در بسیاری از برنامه های انقلابی و …….که برای انجام هر کدام از آن ها به چند نفر احتیاج است!
ابراهیم همیشه می‌گفت: دشمن داره کار می کنه تا مهمترین مسائل در نگاهِ مردم تغییر کنه...:)
🔰در سالروز شهادت امام هادی علیه‌السلام به یاد هادی دل‌ها شهید ابراهیم هادی؛ خواهر شهید نقل می‌کند: یک روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند ، عده ای دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین، ابراهیم رسید... و دزدِ زخمی شده را بلند کرد! نگاهی‌ به چهره وحشت‌زده‌اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده ! بروید. ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد آن بنده‌ خدا از رفتارِ ابراهیم خجالت‌ زده شد... ابراهیم از زندگی اش سوال کرد کمکش کرد و برایش کار درست کرد طرف نماز خوان شد، به جبهه رفت و بعد از ابراهیم در جبهه شهید شد..!