🌹بسم رب الشهداء
🔹قسمتی از صحبتهای آقای یدالله عسگری همرزم شهید
برای اعزام شدن به جبهه باید نوبتی میرفتیم.
یه روز احمد اومد گفت میای بریم جبهه گفتم که نمیتونم بیام آخه من5،6تا بچه دارم،
ولی احمد اصرار کرد که بیا با هم بریم.
20 روزی رفتیم آموزشی و بعد اعزام شدیم.
باید از کوه بالامیرفتیم و داخل غاری میشدیم وقتی رسیدیم همه خسته بودند و گرسنه هیچ کس راضی نشد بره پایین غذا بیاره
احمد داوطلب شد و با قاطر رفت برامون غذا آورد.
چند دفعه رفتیم خط و برگشتیم
دفعه آخر که رفتیم شب عید بود
احمد از سنگر بیرون اومد و رفت که وضو بگیره که گلوله دشمن بهش خورد و افتاد، وقتی افتاد چند بار یا مهدی یا مهدی گفت و شهید شد. 🥀🕊
#شهید_احمد_بو_اسحاق
🎞 #شمیـــــم_عشــــــق
🤳🏻 @shamimeshgh1399
#با_شهدا_هَمــــراه_باشیـــد💫
🌱بسم رب الشهداء والصدیقین🌱
🔹خلاصه ای از صحبتهای خواهر بزرگوار شهید خانم عصمت بو اسحاق
یه روز احمد اومد خونه ی من دیدم دستها و سرش رو حنا کرده
گفت میخوام برم حموم سرم رو بشورم
گفتم آب هنوز گرم نشده سرما میخوری
گفت مردم تو سرمای کردستان دارن میجنگن من تو آب نیمه گرم سرما میخورم؟
بچش فقط 20 روز داشت که اومد و گفت میخوام برم جبهه
مادرم گفت تو زیاد رفتی بسه دیگه بقیه هم اندازه تو برن خوبه،
گفت مادر هر کی میره برا خودش میرم منم برا خودم میرم.
گفت مادر باید شیرت رو حلالم کنی
مادرم داشت ناهار میخورد رفت کنارش و گفت مادر غذا نخور بگو شیرت رو حلالم میکنی؟
مادرم گفت شیرم حلالت
خیلی خوشحال شد بلند شد و گفت ما که راحت شدیم و رفت.
3 ماه بعد هم خبر شهادتش رو آوردند.
بعد از شهادت احمد خیلی بیتابی میکردم یه شب اومد به خوابم و گفت چرا اینقدر بی تابی میکنی من خودم خواستم برم افتخار میکنم که این راه رو رفتم تو هم آروم باش.
از او شب به بعد آروم شدم و دیگه بی تابی نکرد.
#شهید_احمد_بو_اسحاق
🎞 #شمیـــــم_عشــــــق
🤳🏻 @shamimeshgh1399
#با_شهدا_هَمــــراه_باشیـــد💫
روشن روان عاشق از تیره شب ننالد
داند که روز گردد روزی شب شبانان
#شهید_احمد_بو_اسحاق
شبــــتون شهــــدایی🌹