22.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من از این خاطرها می گذرم ،
باکی نیست ...
عکـس تو
گوشه ی دیــوار ،
آن را چه کنم ؟!!
🥀💔
🎤مصاحبه با خواهر بزرگوار شهید خانم ربابه بو اسحاق
(قسمت اول )
🎞 #شمیـــــم_عشــــــق
🤳🏻 @shamimeshgh1399
#با_شهدا_هَمــــراه_باشیـــد💫
44.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نشستهباز خیالت کنار من امّا...
دلم برایت تنگ می شود
چهکنم ؟💔
🎤مصاحبه با خواهر بزرگوار شهید
ربابه بو اسحاق (قسمت پایانی)
#شهیداحمد_بو_اسحاق
🎞 #شمیـــــم_عشــــــق
🤳🏻 @shamimeshgh1399
#با_شهدا_هَمــــراه_باشیـــد💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت
آه از شهادت.....
آه ازشهادت.......
🎞 #شمیـــــم_عشــــــق
🤳🏻 @shamimeshgh1399
#با_شهدا_هَمــــراه_باشیـــد💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۴۰۳/۳/۲۱
چهاردهمین قرارِ عاشقی ...
[به نیابت از شهید حمید ابراهیمی ]
#رسانه_باشید
🌱بسم رب الشهداء والصدیقین🌱
🔹خلاصه ای از صحبتهای خواهر بزرگوار شهید خانم عصمت بو اسحاق
یه روز احمد اومد خونه ی من دیدم دستها و سرش رو حنا کرده
گفت میخوام برم حموم سرم رو بشورم
گفتم آب هنوز گرم نشده سرما میخوری
گفت مردم تو سرمای کردستان دارن میجنگن من تو آب نیمه گرم سرما میخورم؟
بچش فقط 20 روز داشت که اومد و گفت میخوام برم جبهه
مادرم گفت تو زیاد رفتی بسه دیگه بقیه هم اندازه تو برن خوبه،
گفت مادر هر کی میره برا خودش میرم منم برا خودم میرم.
گفت مادر باید شیرت رو حلالم کنی
مادرم داشت ناهار میخورد رفت کنارش و گفت مادر غذا نخور بگو شیرت رو حلالم میکنی؟
مادرم گفت شیرم حلالت
خیلی خوشحال شد بلند شد و گفت ما که راحت شدیم و رفت.
3 ماه بعد هم خبر شهادتش رو آوردند.
بعد از شهادت احمد خیلی بیتابی میکردم یه شب اومد به خوابم و گفت چرا اینقدر بی تابی میکنی من خودم خواستم برم افتخار میکنم که این راه رو رفتم تو هم آروم باش.
از او شب به بعد آروم شدم و دیگه بی تابی نکرد.
#شهید_احمد_بو_اسحاق
🎞 #شمیـــــم_عشــــــق
🤳🏻 @shamimeshgh1399
#با_شهدا_هَمــــراه_باشیـــد💫
کرامتی از شهید احمد بو اسحاق 👆
🎞 #شمیـــــم_عشــــــق
🤳🏻 @shamimeshgh1399
#با_شهدا_هَمــــراه_باشیـــد💫
🌱بسم رب الشهداء🌱
🔹خلاصه ای از صحبت های خواهر بزرگوار شهید خانم ربابه بو اسحاق
احمد و شوهرم میخواستن برن جبهه بهش گفتم نرو بابا مریضه و تنها،
گفت دلت برا من میسوزه یا شوهرت؟
گفتم دلم برا تو هم میسوزه گفت گفت اگه دلت برا من می سوزه
زیر گلوی منو ببوس، من زیر گلوشو بوسیدم گفت من دیگه برنمی گردم.
گفتم نزن این حرفا رو
گفت امام حسین (ع) هم وقتی میخواست بره حضرت زینب (س) زیر گلوشو بوسید و دیگه برنگشت.
مادرم گفت چرا این حرفا رو میزنی بابات مریضه گفت مادر اگه من نتونم برم بقیه هم همینجور نتونستن برن فردا عراقیها و امریکایی ها ریختن تو ایران و شما و زن بچه ها رو گرفتن چیکار میکنین؟
بعد گفت وقتی من شهید شدم نباید گریه کنید.
مادرم بعد شهادت احمد گریه نکرد به ما هم میگفت گریه نکنید.
یوقتایی میرفتیم خونش گریه کرده بود میگفتیم مادر گریه کردی میگفت نه فقط جگرم میسوزه.😭🥀
یه شب خواب دیدم در خونه رو میزنند رفتم در رو باز کردم یه نفر با صورت نورانی سوار بر اسب بود بهم گفت برادرت شهید شده.
روز بعد خبر شهادت احمد رو آوردند.
#شهیداحمد_بو_اسحاق
🎞 #شمیـــــم_عشــــــق
🤳🏻 @shamimeshgh1399
#با_شهدا_هَمــــراه_باشیـــد💫
روشن روان عاشق از تیره شب ننالد
داند که روز گردد روزی شب شبانان
#شهید_احمد_بو_اسحاق
شبــــتون شهــــدایی🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۴۰۳/۳/۲۲
پانزدهمین قرارِ عاشقی ...
[به نیابت از شهید سید نظام جلالی ]
#رسانه_باشید