eitaa logo
کانال شمیم بهشت
837 دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
12.2هزار ویدیو
169 فایل
کانال شمیم بهشت 🌼🌻 🌼🌻یامهدی فاطمه (س) یار مظلومان جهان برای ظهورت دعای فرج میخوانم 🌼🌻بهترین کانال مذهبی و معنوی شمیم بهشت ۰( اللهم عجل الولیک فرج والعافیت ونصر ) @shamimmarefat5 ارتباط با مدیر محترم ⚘⚘⚘⚘ ممنونم که پستها رو فوروارد میکنید نه کپی
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 💐صاحب‌الزّمان علیه‌السّلام شفا داد💐 ☘آیت اللّه کاشانی فرمودند: شخصی به نام نوروزی به من نقل کرد پسرم مریض شد وقتی دکتر بردم گفتند سرطان است، چندین دکتر مراجعه کردم، همه گفتند درد ایشان درمان ندارد، ناچار پسرم را به انگلستان بردم، تا آنجا هم بعد از چند روز آزمایش و عکسبرداری همین تشخیص را دادند و گفتند اگر عمل هم بکنید فایده ندارد، ☘بارها به خدا عرض کردم که خدایا این همه ثروت را که به من عنایت فرموده‌اید از من بگیر، فقط این یک پسر را برای من نگهدار، عاقبت پسرم را از بیمارستان انگلستان مرخص کردم، سوار هواپیما شدیم به طرف تهران، در حالی که سِرُم دستش بود و از شدت درد ضعیف و رنجور شده بود، یک نفر در هواپیما به من گفت این مریض را چرا اینجا آوردی، گفتم کجا ببرم!؟ گفت: مسجد مقدس جمکران، این جور مریضها را باید صاحب‌الزّمان علیه‌السّلام شفا بدهد، ☘ من در همان هواپیما نذر کردم که اگر خداوند پسرم را شفا دهد یک بیمارستان به نام مسجد مقدس جمکران بنا کنم، شروع کردم در هواپیما با امام زمان علیه‌السّلام راز و نیاز کردن، عرض کردم ای پسر فاطمه به حقّ فاطمه زهرا علیه‌السّلام به این پسر شفا عنایت فرما، ☘در همین حال بودم که یک مرتبه پسرم از خواب بیدار شد و گفت بابا به من انار بده، گفتم چشم تهران برای شما انار می‌دهم، بار دوم از خواب بیدار شد و گفت بابا به من بیسکویت بده، معلوم شد که در خواب دیده سیّد بزرگواری برای ایشان انار آورده و فرموده شما خوب شدید سِرُم را بیرون بیاورید؛ ☘چون تهران رسیدیم سرم را از دست ایشان بیرون آوردم دیدم حالش خیلی خوب است چند روز در تهران ماندیم، به دکترها مراجعه کردم آزمایش و عکسبرداری گفتند پسر شما سالم است، چون قبلاً دیده بودند گفتند این فقط معجزه بود که خداوند به حرمت حضرت صاحب الزّمان علیه‌السّلام و مسجد مقدس جمکران ایشان را شفا داده. 💠اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج💠 📚 ملاقات با امام زمان علیه‌السّلام در مسجد مقدس جمکران 👈 ادامه دارد.... 🌸🍃 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 @shamimmarefat5
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✴شفای مفلوج ، سفارش به دعای فرج 🔰 یکی از خدمه جمکران می‌گوید: یک روز قبل از عاشورای حسینی در مسجد جمکران در حال قدم زدن بودم، مسجد خلوت بود. ناگاه متوجه مردی شدم که بسیار هیجان‌زده بود و به خدام مسجد که می‌رسید آنها را می‌بوسید و بغل می‌کرد، 🔹جلو رفتم ببینم جریان چیست؟ آن مرد مرا هم در آغوش کشید و بوسید و اشک می‌ریخت. از او جریان را پرسیدم. 🔹گفت: چند وقت قبل ، با اتومبیل تصادف کردم و فلج شدم، پاهایم از کار افتاد ، هر شب متوسّل به خدا و ائمه معصومین علیهم‌السّلام می‌شدم. امروز همراه خانواده‌ام به مسجد مقدس جمکران آمدم. 🔹 از ظهر به بعد حال خوشی داشتم. متوسل به آقا شدم و از ایشان تقاضای شفای خود را می‌کردم. نیم ساعت قبل ناگاه دیدم مسجد نور عجیب و بوی خوشی دارد، به اطراف نگاه کردم، دیدم مولا امیر المؤمنین و امام حسین و قمر بنی هاشم و امام زمان علیهم السّلام در مسجد حضور دارند، با دیدن آنها دست و پای خود را گم کردم، نمی‌دانستم چه کنم که ناگاه آقا امام زمان علیه السّلام به طرف من نگاه کردند و لطف ایشان شامل حال من شد. 🔹 به من فرمودند: شما خوب شدید، بروید به دیگران بگوئید برای ظهورم دعا کنند ، که ظهور ان‌شاءالله نزدیک است. و باز فرمودند: امشب عزاداری خوب و مفصلی در این مکان برقرار می‌شود که ما در اینجا می‌باشیم. 🔹خادم می‌گوید: مرد شفا یافته یک انگشتری طلا به دفتر هدایا داد و خوشحال رفت. مسجد خلوت بود ، آخر شب هیئتی از تبریز به جمکران آمد و به عزاداری و نوحه خوانی پرداختند و مجلس بسیار با حال و انقلاب و سوزناک بود، در اینجا من به یاد حرف آن برادر افتادم. 📚 ملاقات با امام زمان علیه‌السّلام در مسجد مقدس جمکران 💠اللهم عجل لولیک الفرج💠 👈 ادامه دارد.... 🌸🍃 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 @shamimmarefat5
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 🌺 مشکل خرید خانه 🌺 🍃 جوان می‌گوید: منزلی خریدم، اما می‌دانستم که برای ادای تمام پول خانه توانا نیستم ، و خداوند باید به کمک بشتابد ، 🍃شب چهارشنبه که به جمکران مشرف شدم بعد از تحیت دعا کردم و گفتم: آقا ما را ببخشید که برای خواسته‌های حقیر نزد شما می‌آئیم. و الا باید خواسته ما فقط سلامت و ظهور و تعجیل در فرج شما باشد و از خدا بخواهیم که به ما توان پیروی از شما را عنایت کند. ولی از آنجا که شما سرچشمه فیض هستید و من جای دیگری را نمی‌شناسم می‌خواهم که در این ادای قرض خانه مرا کمک کنید. 🍃بعد از این دعا برای تجدید وضو به وضوخانه قدیمی رفتم. سیّدی از سادات شریف قم را که قبلاً می‌شناختم دیدم ، ایشان بعد از احوالپرسی گفتند: شنیده‌ام می‌خواهی خانه بخری؟ گفتم: بله ، گفت: برای من هم صد هزار تومان در نظر بگیر. سپس چکی به بنده دادند ، 🍃روز موعود به بانک رفتم ولی چیزی در حساب نبود ، کمی نگران شدم ، خواستم از بانک خارج شوم که جوانی رسید و گفت: چک شما مال چه کسی است؟ 🍃 نام سیّد را گفتم ، ایشان صدهزار تومان به من داد و گفت این پول مال همین حساب است. بدین ترتیب مشکل من در خرید خانه به لطف آقا امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشّریف برطرف شد. 📚 ملاقات با امام زمان علیه‌السّلام در مسجد مقدس جمکران 💠اللهم عجل لولیک الفرج💠 👈 ادامه دارد.... 🌸🍃 🌸 🌿🍂@shamimmarefat5 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 🌷شفای بیمار سرطانی🌷 💢 پیرمرد می‌گوید: بیماری من از یک سرماخوردگی ساده شروع شد؛ کمتر از ۲۵ روز به قدری حالم بد شد که در بیمارستان شهید مصطفی خمینی بستری شدم. نمی‌توانستم غذا بخورم و پزشکان مرا به وسیلهٔ سِرم‌ و دارو زنده نگه داشته بودند. 💢روزی یکی از فامیل‌ها به عیادتم آمد. ا‌و وقتی رفت، دیدم که سیّدی بزرگوار وارد‌ اتاق ما شد. اتاق سه تخته بود. آقا‌ روبروی تخت من ایستاد و فرمود: چرا خوابیده‌اید؟ گفتم: بیمار هستم. قبلاً مریض نبوده‌ام. چند روزی است که این‌طور شده‌ام. آقا فرمود: فردا بیا جمکران! . 💢 صبح، وقتی دکتر برای معاینه آمد، گفتم: نمی‌خواهم معاینه‌ام کنید! گفت: مسئولیت دارد. گفتم: خودم به عهده می‌گیرم. اگر بمیرم، خودم مسئول خواهم بود، ولی من خوب شده‌ام. امام زمان علیه‌السّلام مرا شفا داد. دکتر خندید و به شوخی گفت: امام زمان که در چاه است. پرستار خواست سِرم مرا وصل کند که نگذاشتم. وقتی خانواده‌ام به دیدنم آمدند، گفتم: مرا حمام ببرید تا آماده رفتن به مسجد جمکران شوم! 💢قربانی‌ای تهیه کردم و به مسجد مشرف شدم. در بین راه مرتب توی سَرم می‌زدم و آقا امام زمان علیه‌السّلام را صدا می‌کردم و از عنایت آن حضرت سپاسگزاری می‌نمودم. با این که مدتی بود که گویی یک تکه سنگ در شکم داشتم و میل به غذا نداشتم، امّا اشتهایم خوب شده و انگار سنگ از بین رفته بود. البته هنوز کمی در غذا خوردن مشکل دارم که امیدوارم امام زمان علیه‌السّلام شفایم دهد.»‌ 📚 ملاقات با امام زمان علیه‌السّلام در مسجد مقدس جمکران؛ 📚کرامات حضرت مهدی علیه‌السّلام، ص 9 💠اللهم عجل لولیک الفرج💠 👈 ادامه دارد.... 🌸🍃 🌸 🌿🍂@shamimmarefat5 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 🌷 شفای لال 🌷 🔹 یکی از خدام حضرت رضا علیه‌السّلام می‌گوید: برای کشیدن دندان، پیش دکتر رفتم. دکتر گفت: غده‌ای کنار زبان شما است که باید عمل شود. من موافقت کردم، امّا پس از عمل، لال شدم و قادر به حرف زدن نبودم. همه چیز را روی کاغذ می‌نوشتم و با دیگران به این وسیله ارتباط برقرار می‌کردم. هر چه به دکتر مراجعه کردم ، فایده‌ای نبخشید. دکترها گفتند: رگ گویایی شما صدمه دیده است. 🔹ناراحتی و بیماری به من فشار آورد. برای معالجه به تهران رفتم. روزی در تهران به حضور آقای علوی رسیدم که فرمود: راهنمایی من به تو این است که چهل شب چهارشنبه به مسجد جمکران بروید. چون اگر شفایی باشد در آن جا است. تصمیم جدی گرفتم. هر هفته از مشهد بلیط هواپیما تهیه می‌کردم و شبهای سه شنبه به تهران می‌رفتم و شب چهارشنبه به مسجد جمکران مشرّف می‌شدم. 🔹در هفته سی و هشتم، بعد از خواندن نماز سر بر مهر گذاشتم و صلوات می‌فرستادم. ناگهان حالتی به من دست داد که دیدم همه جا روشن و نورانی شد و آقایی وارد شد که عده زیادی دنبال ایشان بودند و می‌گفتند که این آقا، حضرت حجة بن الحسن علیه‌السّلام است. من ناراحت در گوشه‌ای ایستاده و با خود می‌اندیشیدم که نمی‌توانم به آقا سلام کنم. 🔹آقا نزدیک من آمد و فرمود: سلام کن.! به زبانم اشاره کردم که لال هستم، و گرنه بی‌ادب نیستم که سلام نکنم. حضرت، بار دوم فرمود: سلام کن! بلافاصله زبانم باز شد و سلام کردم. در این هنگام پرده‌ها کنار رفت و خود را در حال سجده و در حال صلوات فرستادن دیدم. 🔹این جریان را افرادی که قبلاً سلامتی مرا دیده و بعد لال شدن مرا نیز مشاهده کرده بودند و حالا نیز سلامتی مرا می‌بینند، نزد حضرت آیة اللّه العظمی گلپایگانی رحمه‌اللّه شهادت داده‌اند. 📚ملاقات با امام زمان علیه‌السّلام در مسجد مقدس جمکران 💠اللهم عجل لولیک الفرج💠 👈 ادامه دارد.... 🌸🍃 🌸 🌿🍂@shamimmarefat5 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 🌸دیدار سیّد محمّد عاملی با حضرت🌸 🔹عالم متقی «سیّد محمّد عاملی»، ساکن روستای «جشیث» از توابع جبل عامل لبنان، از شدت ظلمی که به او می‌شد زادگاهش را ترک کرد و با تحمل سختی‌های فراوان خود را به نجف اشرف رساند و در یکی از اطاق‌های فوقانی ساکن شد. 🔹 در نهایت فقر به سر می‌برد و غیر از عده‌ای معدود دیگران متوجه وضع او نبودند. مرتب دعای توسعه رزق می‌خواند تا جائی که دیگر دعائی را نخوانده باقی نگذاشته بود. 🔹روزی به این فکر افتاد که حاجت خود را به صاحب‌الزّمان علیه‌السّلام عرضه کند. از این رو تا چهل روز حاجت خود را در کاغذی می‌نوشت. قبل از طلوع آفتاب از شهر خارج می‌شد و کنار نهر آب می‌آمد. نوشته خود را در مقداری گِل می‌گذاشت و در آب می‌انداخت. سی و نه روز این کار را تکرار کرد. 🔹وی ‌می‌گوید: روز آخر در نهایت ملال و اندوه و سر به زیر بر می‌گشتم. مردی با لباس عربی از پشت سر به من نزدیک شد. سلام کرد. من هم جواب سلام او را دادم. از شدت ناراحتی توجهی به او نکردم. همین‌طور که با هم راه می‌رفتیم به لهجهٔ محلی خودمان گفت: سیّد محمّد چه مشکلی داری؟ سی و نُه روز است که هر روز قبل از طلوع خورشید خارج می‌شوی و کنار آب می‌روی، عریضه می‌نویسی و در آب می‌اندازی. فکر می‌کنی امام تو از حاجتت مطلع نیست؟ 🔹تعجب کردم. من به کسی چیزی نگفته بودم و کسی مرا ندیده بود. از اهالی جبل عامل هم که کسی در اینجا نیست‌. ضمن اینکه این آقا چفیه و عقال عراقی پوشیده که در بلاد ما مرسوم نیست. 🔹ناگهان به ذهنم خطور کرد که شاید به مقصود خود (ملاقات با امام علیه‌السّلام) رسیده‌ام و سعادت بزرگی نصیبم گشته، و همین آقا امام عصر علیه‌السّلام است‌. 🔹شنیده بودم که دست آقا به حدی نرم و لطیف است که هیچ‌کس در دنیا مثل او نیست. تصمیم گرفتم با او مصافحه کنم. دستم را به سوی او دراز کردم. او هم دست مبارکش را به سوی من دراز کرد. دیدم همان‌طور است که شنیده بودم. مطمئن شدم که به آن توفیق بزرگ دست یافته‌ام سر بلند کردم و روبروی آن جناب ایستادم. اراده کردم دست مبارکش را ببوسم که ناگهان از نظرم ناپدید شد. به هر طرف که نگاه کردم کسی را ندیدم. ‌ 📚 بحارالانوار، ج 53، ص 248 و 249 💠اللهم عجل لولیک الفرج💠 👈 ادامه دارد.... 🌸🍃 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂@shamimmarefat5 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 🔴 تجدید بناء مسجد مقدّس جمکران به امر مبارک صاحب الامر و الزّمان ارواحنا‌ فداه 🔴 (بخش اول) 🔷حجة الاسلام آقای قاضی زاهدی دامت برکاته نقل میکند: شب چهارشنبه ۷۴/۱۲/۹ مطابق با نهم ماه شوّال المکرّم ۱۴۱۵ در دفتر مخصوص هیأت اُمناء مسجد جمکران در جلسه خصوصی که با یکی از عزیزانی که مورد تأیید و عنایت آقا امام زمان ارواحنا فداه بوده و راضی به بردن نامشان نیستند و در این مورد خیلی تأکید فرموده‌اند، داشتم مطالب بسیار ارزنده و قابل توجّهی را در مورد بازسازی و تجدید بناء مسجد مقدّس جمکران می‌شنیدم که ثابت می‌کند این مکان شریف همانگونه که از اوّل مورد نظر والای یوسف زهرا بوده و به امر مقدّس آن حضرت ساخته شده الان هم‌ زیر نظر مبارک ‌بقیّة اللّه الاعظم ارواحنا فداه است، و به امر خود آن بزرگوار تغییر شکل داده و بزرگ گردیده‌. [اصل داستان از زبان این انسان وارسته و عاشق واقعی امام عصر علیه‌السّلام]: 👈 سال ۱۳۴۸ یا ۱۳۴۹ بود که نیمه شب نیمه شعبان با یکی از رفقا به مسجد جمکران آمدیم تصمیم گرفتیم شب را تا صبح بیتوته کنیم، خادم مسجد سیّدی بود به نام آقای لسانی که در اطاقی جنب مسجد داخل ایوان زندگی می‌کرد. جمعیت کم بود، چند ساعت که گذشت سیّد خادم آمد و اعلان کرد که همه باید بروند چون درب مسجد را می‌خواهم ببندم همه رفتند و ما دو نفر ماندیم، 🔷 آمد و گفت: شما چرا نمی‌روید؟! من گفتم: امشب اینجا می‌مانیم. گفت: درب مسجد را می‌بندم و قفل می‌کنم. گفتم: باشد. گفت: نصف شب نیائید مزاحم من شوید و مرا بیدار کنید. گفتم: باشد. او رفت و ما دو نفر مشغول نماز شدیم، هوا کاملاً سرد بود و فضای مسجد هم سرد بود، بعد از نصف شب رفیق من هم خسته شد و گفت: من دیگر طاقت ندارم. گفتم: برو استراحت کن. گفت: کجا؟ گفتم: داخل همین اطاق خادم، آهسته برو و آنجا چون گرم است استراحت کن صبح او را راضی می‌کنیم، رفت و آرام در آن اطاق خادم خود را جا داد و خوابید. 🔷من تنها مشغول مناجات و عبادت و توسّل شدم به نحوی که سرما را حسّ نمی‌کردم و غرق در توجّه به ساحت مقدّس امام زمان ارواحنا فداه بودم. ساعت سه بعد از نصف شب بود که صدائی داخل ایوان شنیدم رفتم ببینم که خادم است یا رفیقم یا کس دیگر، آمدم بیرون مسجد داخل ایوان سه سیّد بزرگوار را دیدم بسیار نورانی، آمدند وارد مسجد شدند. 🔷 سبک قدیم مسجد را هر کس دیده متوجه است که دارای سه محراب بود هر سه نفر آمدند هر کدام داخل یکی از این محرابها مشغول نماز شدند. من پشت سر این آقایان بودم و دنبال آقائی که در محراب وسط ایستاده بودند قرار داشتم متوجّه شدم که فضای مسجد تغییری کرده، اوّلاً آنقدر نورانی است که حدّ ندارد ثانیا بوی عطر فضای مسجد را گرفته و ثالثاً سرما نیست. 🔷 بعد از اینکه حدود یک ساعت به نماز ایستادند و نمازشان تمام شد آقائی که در محراب وسط بود، طرف من آمدند و با تبسّم دست خود را روی شانه من نهادند و فرمودند: حال شما خوب است؟ گفتم: الحمدللّه. فرمودند: ان‌شاءاللّه موفّق باشید، بعد فرمودند: زود اقدام کن تا مسجد از این صورت خرابی در آید و شبستان بساز و آبرومندش کن. 🔷در قلبم گذشت که این کار از من ساخته نیست من که سرمایه‌ای ندارم، و قدرت اینکار از من نمی‌آید، نیّت مرا خواندند و فرمودند: شما اقدام کن، عنایات ما شامل حال شما هست، خود ما کمک می‌کنیم. متوجّه شدم که نیّت مرا خواند و جواب سؤال قلبی مرا دادند. 🔷 باز در خاطرم گذشت که آخر من از چه راهی باید وارد شوم و چگونه اقدام نمایم؟! فرمودند: برو نزد آقای احمدی و از این طریق راه باز می‌شود، و عنایات ما هم هست. [من آقای احمدی را نمی‌شناختم] سپس کارت سبزی را که یک طرف آن اسماء اللّه نوشته بود و طرف دیگر نقشه‌ای بود به من دادند. [من آن وقت نفهمیدم آن نقشه چیست؟ ولی بعد متوجّه شدم نقشه مسجد بود که بعداً مهندسین آوردند] 🔷از مسجد بیرون رفتند، من هم پشت سرشان رفتم دیگر کسی را ندیدم و صحنه عوض شد. حال عجیبی داشتم. طولی نکشید که خادم مسجد و رفیق من هم بیدار شدند، وقتی رفیق من آمد و وارد مسجد شد، گفت: عجیب بوی خوشی فضای مسجد را گرفته؟ گفتم: آری، و آن وقت چیزی نگفتم. صبح شد و نماز صبح را خواندم به فکر بودم که آقای احمدی کیست؟ وقتی می‌خواستم از درب مسجد بیرون بیایم دوستی داشتم به نام آقای نقیبی که مدّت ده سال بود او را ندیده بودم؛ دیدم که پتوئی روی سرش انداخته، من او را نشناختم ولی او مرا شناخت و سلام کرد و مرا بغل گرفت و بوسید و گفت: فلانی من الان به فکر شما بودم. گفتم: چطور؟ گفت: داشتم وضو می‌گرفتم به فکرم افتاد که شما را پیدا کنم و وضع مسجد را برای شما بگویم‌ و اینکه اقدامی کنید تا وضع مسجد از این حال تغییر کند 👈 ادامه در قسمت بعد ... 🌸🍃 @shamimmarefat5 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
کانال شمیم بهشت
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #داستان_مهدوی 🔴 تجدید بناء مسجد مقدّس جمکران به امر مبارک صاحب الامر و ا
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 بخش دوم👇 ☘بی‌اختیار بر زبانم آمد و گفتم: امشب همین را به من گفتند که اینجا باید آباد شود لکن گفته‌اند باید آقای احمدی را ببینم و من او را نمی‌شناسم. گفت: آقای احمدی؟ گفتم: بلی. گفت: رئیس اداره ماست [نام اداره را یاد ندارم لکن آن اداره نزدیک اداره اوقاف بود.] ☘ گفت: آدم بسیار خوبی است و عاشق و شیفتهٔ امام زمان ارواحنا فداه می‌باشد. آدرس داد که بیا اداره طبقهٔ هشتم. فردا رفتم، همین که رسیدم برخورد کردم به آقای نقیبی گفت: خیلی وقت است منتظر شمائیم من به آقای احمدی گفتم و ایشان منتظر دیدن شماست، رفتیم طبقهٔ هشتم، از پشت میز آمد به استقبال من و مرا در بغل گرفت و گفت: راستی آقا امام زمان علیه‌السّلام نام مرا برده و شما در خواب نام مرا شنیدی؟ (از اینجا به صورت خواب در آمد.) ☘ گفتم: حضرت فرمودند که به شما مراجعه کنم. دست برد و تلفن زد به آقای نصیر عصار فرزند مرحوم آیة اللّه عصار رئیس سازمان اوقاف ایران و با او تماس گرفت و گفت: حاج آقائی که گفتم خواب دیده آمده. گفت: با یک نفر او را پیش من بفرستید‌. شخصی با من آمد و با هم رفتیم تا به اداره اوقاف رسیدیم وارد اطاق آقای عصار شدیم ایشان هم منتظر ورود من بود و با آغوش باز مرا در بغل گرفت و پرسید: خواب چگونه بوده؟ اصل جریان را گفتم خیلی منقلب شد. ☘گفت: شما افرادی را که به آنها اطمینان دارید معرفی کنید و اینها هیأت اُمناء باشند ما حکم می‌دهیم به آنها و اقدام کنید به ساختمان و از هیچ‌گونه کمکی دریغ نداریم، شماره تلفن داد که دیگر نمی‌خواهد اینجا بیائید هر کجا لازم بود با این شماره با من تماس بگیرید. اسامی را دادیم و بعد از سه روز ابلاغ‌ها رسید. پنجشنبه آمدیم مسجد و الحمدللّه مشغول شدیم تا الان به خیر و خوبی کارها انجام گرفته. ☘رئیس اوقاف قم آن زمان می‌خواست زرنگی کرده باشد، در حالی که ما بی‌توجّه بودیم بنا شد روز ولادت با سعادت پیغمبر خاتم حضرت محمّد بن عبداللّه (صلی الله علیه واله) یعنی روز 17 ربیع الاوّل کلنگ مسجد را به زمین بزنیم، حدود صد و پنجاه نفر از تهران آمده بودند، و عدّهٔ زیادی از طلبه‌ها از قم حاضر بودند، در همین حال متوجّه شدیم که رئیس اوقاف آمد و ماشینهائی پشت سر هم افراد ناشناس آمدند. معلوم شد فرماندار و دیگر افراد و حتّی از طرف سازمان امنیّت افرادی بوسیله رئیس اوقاف دعوت شده، همه آمدند و خواستند کلنگ مسجد به وسیلهٔ آنها زده شود.❕❗❕❗ ☘من فوراً رفتم داخل مسجد نمازی خواندم و سر به سجده گذارده و عرض کردم: آقا بدادم برس. سر از سجده برداشتم آقائی آمد و فرمود: « ناراحت نباش آن کسی که باید کلنگ مسجد را بزند بغل دست فرماندار می‌ایستد.» ☘آمدم بیرون ساعت 10/30 صبح بود که رئیس اوقاف تمام افراد را به صورت دایره‌وار جمع کرده بود و دستگاه فیلمبرداری هم آماده بود. شخصی که باید کلنگ مسجد را می‌زد بغل فرماندار رفت و او هم جا باز کرد و کنار خودش جا داد، با تشریفاتی کلنگ را داخل سینی نهاده آوردند و مقابل فرماندار کلنگ را به دست او دادند. همین‌که کلنگ را به دست گرفت، دستش لرزید و بی اختیار کلنگ را به آقای بغل دست خود داد و گفت: شما سزاوارید کلنگ را به زمین بزنید و همانطور شد که می‌خواستیم - و راستی این کمک دیگر حضرت بود - آن شخص هم کلنگ را گرفت و خطبه‌ای بلیغ خواند و گفت: به یاد اعلیٰ حضرت قدر قدرت ولی عصر و الزّمان حجّة بن الحسن المهدی ارواحنا فداه - و صدای صلوات در فضا طنین انداز شد - و کلنگ به زمین زده شد. [و این در سالی بود که برای اوّلین بار از طرف دولت روز ولادت پیغمبر صلی الله علیه واله تعطیل رسمی اعلان شد.] ادامه در قسمت بعد.... 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂@shamimmarefat5 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
کانال شمیم بهشت
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #داستان_مهدوی بخش دوم👇 ☘بی‌اختیار بر زبانم آمد و گفتم: امشب همین را به م
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ادامه داستان قبل👇 ☘سه ماه بعد که تصمیم گرفتیم چاه عمیق بزنیم، یکی از رفقا رفت و فردی را آورد، قرار شد هفتصد تومان بگیرد و چاه عمیق بزند و تمام کارها به عهدهٔ خودشان باشد، ☘دستگاه آوردند و گفتند: اینجا باید چاه زده شود، قرار شد شنبه مشغول حفر چاه شوند. شب جمعه بود من داخل مسجد مشغول نماز بودم، بعد از نماز بود که کسی دست زد به شانهٔ من و گفت: بیا بیرون، آمدم بیرون آقائی ایستاده بود بعد از سلام گفت: آقا فرمودند: اینجا که می‌خواهند چاه بزنند به مشکل برخورد می‌کنند و سنگ بزرگی است که مانع کار آنهاست. چاه را آنجا بزنند و [ اشاره کرد به جائی که الان چاه عمیق زده شده ] ☘من چند سنگ نهادم و فردا که آمدند برای حفر چاه گفتم: چاه را آنجا بزنید. گفتند: دستگاه ما اینجا را مساعد دانست و باید اینجا بزنیم. گفتم: نه هر کجا من می‌گویم. گفتند: پس خود متعهّد می‌شوید که اگر آب نبود و به مشکلات برخورد کردیم ضامن باشید؟ گفتم: آری. ☘دستگاه را آوردند و به حفر چاه مشغول شدند و دیدند خیلی راحت کار پیش می‌رود تعجّب کردند و بعد از نتیجه مثبتی که دیدند رفتند به سراغ مهندس خود که زردشتی بود گزارش دادند او نزد من آمد و گفت: شما روی چه حسابی گفتید اینجا باید چاه زده شد؟! ☘گفتم: مسجد صاحب دارد صاحب مسجد اینجا را تعیین کردند. متعجّب شد و منقلب شد به نحوی که دویست تومان که قبل گرفته بود و بنا شده بود بقیه‌اش که پانصد تومان است بعد بگیرند پس داد و رفت داخل مسجد و نماز خواند. الان بیست و پنج سال است که بدون ناراحتی از چاه استفاده می‌کنیم. 📚 شیفتگان حضرت مهدی علیه‌السّلام ج 3، ص 29 - 36؛ ملاقات با امام زمان علیه‌السّلام در مسجد مقدس جمکران 💠اللهم عجل لولیک الفرج💠 👈 ادامه دارد.... 🌸🍃 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂@shamimmarefat5 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼