فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماه رمضان کرب و بلايم بنويس🕌✍
پيش از آنکه رسد اين عشق به ديوانه شدن😔
ميخورم حسرت ديدار تو و شش گوشه
ترسم اين است که باطل بشود روزه من...😭
💚السلام علیک یااباعبدالله الحسین (ع)
💚 #صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
💚 #اللهم_ارزقنا_کربلا
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
4_293413254921716355.mp3
8.16M
#جزء_دوازدهم👆
#قرآن_کریم
به روش تحدیر
باصدای "استاد مُعتز آقایی"
(تندخوانی حدود نیم ساعت)
#التماس_دعا
#ویژه_ماه_مبارک_رمضان
1_10305914.mp3
8.16M
#ترتیل👆 #جزء12 توسط
استاد منشاوی
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صوت دعای روز ۱۲👆
#دعای_روز_دوازدهم_ماه_مبارک_رمضان
✨بسم الله الرحمن الرحیم🌥
اللهمّ زَیّنّی فیهِ بالسّتْرِ والعَفافِ
واسْتُرنی فیهِ بِلباسِ القُنوعِ والكَفافِ
واحْمِلنی فیهِ على العَدْلِ والإنْصافِ
وامِنّی فیهِ من كلِّ ما أخافُ بِعِصْمَتِكَ
یا عِصْمَةَ الخائِفین.
خدایا زینت ده مرا در آن با پوشش
و پاكدامنى و بپوشانم در آن جامه قناعت و خوددارى
و وادارم نما در آن بر عدل و انصاف
و آسودهام دار در آن از هر چیز كه میترسم
به نگاهدارى خودت اى نگهدار ترسناكان ...
#ویژه_ماه_مبارک_رمضان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
2_281926790090331107.mp3
1.93M
👆شرح دعای روز #دوازدهم ماه مبارک رمضان همراه با بیان احکام روزه،
توسط آیت الله مجتهدی (ره)
(واحد فرهنگی مبشر)(16:05)
#ویژه_ماه_مبارک_رمضان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#حدیث_روز☝️ #اندیشه_ودرک
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #چهارشنبه 17 اردیبهشت ماه 1399
🌞اذان صبح: 04:32
☀️طلوع آفتاب: 06:07
🌝اذان ظهر: 13:01
🌑غروب آفتاب: 19:55
🌖اذان مغرب: 20:15
🌓نیمه شب شرعی: 00:14
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#حزب_الله_این_است☝️☝️
🌸 #ذکرروز چهارشنبه ۱۰۰ مرتبه
🌼اى زنده ، اى پاينده
🌺يــا حــيُّ يــا قَــيّــوم
🌼این ذکر موجب عزت دائمی
میشود
#نماز_روز۴شنبہ
✍هرڪس این نماز راروز4شنبه بخواندخداوندتوبه
اورا ازهرگناهےباشد مےپذیرد4رکعتست
درهر رکعت بعدازحمد1توحیدو1قدر
📚مفاتیح الجنان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#پیام_سلامتی
#رمضان
#جالبه_بدونید
خوردن موز 🍌و پرتقال🍊
در سَحَری هم چربی را می سوزاند
و هم افسردگی 😔 را برطرف می کند.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهارشنبه ۱۷ ارديبهـشت
و دوازدهم رمضانتون عالی🌷
خدایاامروزبه فرشتگانت بسپار🌱
سبدی پُر از آرامش🌷
برکت،خوشبختی 🌱
دلخوشی وحس خوب زندگی را🌷
برای دوستانم به ارمغان بیاورند🌱
#سلام_صبحتون_پر_از_خير_و_بركت🌷
💕💕💕
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#نمازمجرب_براےمهربان_ڪردن_یڪ_شخص
💯✍🏻چون یک شنبه یا چهارشنبه شب برسد چون مردم خفته باشند وضو بسازد و دو رکعت نمازگذارد در رکعت اول یک بار سوره فاتحه و بیست نوبت آیه
آیه 128 سوره توبه :
لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ
⇇و در کعت دوم یک بار سوره حمد و بیست بار همین آیه را بخواند چون سلام داد بیست بار صلوات فرستد و بعد از آن سر به سجده نهد و بیست بار بگوید :
♡یا رحیم♡فلان را مهربان من گردان
چون این نماز گذارده باشد هر روز که شود آنکس مهربان گردد تا جای که وصف نتوان کرد
📚تحفة الاسرار ص 87
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
#آیه_درمانی
#اهل_علم_و_غنی_شدن
✍ روز چهارشنبه ۷۰ مرتبہ
این آیہ شریفه(۲۱حشر) را بخواند
بر اهل علم و قلم فائق آید
و غنے و مڪرم گردد
📚 رهنمای گرفتاران
ڪلیڪ ↩️
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
✍رمان #فنجانی_چای_باخدا
#قسمت_۶۶
❤️سکوتی عجیب..
چیزی محکم به زمین کوبیده شد.. جراتی محضه باز کردنِ چشمانم نبود..
نفسِ راحت حسام، کمکم کرد تا بدانم هنوز زنده ام. چشمانم را باز کردم. همه جا تار بود..
برخوردِ مایه ایی گرم با صورتِ به زمین چسبیده ام، هشیارترم کردم. کمی سرم را چرخاندم.
صوفی با صورتی غرق در خون و متلاشی، چند سانت آن طرف تر پخشِ زمین بود. تقریبا هیچ نقشی از آن بومِ زیبا و عرب مسلک در چهره اش دیده نمیشد..
زبانم بند آمده بود.. هراسان و هیستیریک ، به عقب پریدم.. دیدنِ آن صحنه ی مشمئز کننده از هر چیزی وحشتناکتر بود.. شوک زده، برایِ جرعه ایی نفس دست و پا میزدم..
صدایِ عثمانِ اسلحه به دست بلند شد ( مهره ی سوخته بود.. داشت کار دستمون میداد..)
و با آرامش از اتاق بیرون رفت..
تلاش برایِ نفس کشیدن بی فایده بود.. دوست داشتم جیغ بکشم.. اما آن هم محال بود.
حسام به زور خود را از زمین کند. شالِ آویزان از گردنِ صوفیِ نگون بخت را رویِ صورتِ له شده اش انداخت.. سپس خود را به من رساند. روبه رویم نشست. ( نفس بکش.. آروم آروم نفس بکش..)نمیتواستم..
چهره ی نگرانش، مضطرب تر شد. ناگهان فریاد زد ( بهت میگم نفس بکش..) . و ضربه ایی محکم بن دو کتفم نشاند.. ریه هایم هوا را به کام کشید..
چشهایم به جسد صوفی و ردِ خونِ مانده روی زمین، چسبیده بود. حسام رو به روی صورتم قرار گرفت. دستانش را بلند کرد (سارا فقط به من نگاه کن.. اونورو نگاه نکن.. سارا.. ). حالا فقط در تیررس نگاهم، جوانی بود که نمیدانستم در واقع کیست..
از فرط ترس، لرزشی محسوس به بدنم هجوم آورد.. اگر دستِ این لاشخورها به برادرم میرسید، حتی جسدش هم سهم من نمیشد. چانه ام به شدت میلرزید و زیر لب نام دانیال را زمزمه میکردم، مدام و پی در پی. حسام آستین مانتوام را گرفت و مرا به جهتی، مخالفِ صوفی چرخاند ( آروم باش.. میدونم خدارو قبول نداری.. اما یه بار امتحانش کن.. ).
خدا؟؟ همان خدایی که همیشه وجودش را انکار کردم؟؟
در آن لحظه حکمِ تک دیواری کاهگلی را داشتم که در دشتی پهناور و در مسیرِ تاخت و تازِ طوفان قرار گرفته.. بی هیچ ستونی.. بی هیچ پایه ایی.. و هر آن امکانِ آوار شدن دارد..
نیاز.. نیاز به خواستن، نیاز به قدرتی برتر، قلبم را خالی کرد.. من پناهی فرازمینی میخواستم تا هیچ نیرویی، یارایِ مقابله با آن را نداشته باشد و حسام، مادر، دانیال حتی تمامِ آدمهایِ رویِ زمین؛ آن که باید، نبودند…
برای اولین بار خدا را صدا زدم.. با تک تکِ مویرگهایِ وجودیم.. خواستم بودنش را ثابت کند..
من دانیال را سالم میخواستم.. پس اعتماد کردم، به خدایِ حسام..
مهر را از جیبم بیرون آوردم و عطر خاک را به جان کشیدم. حسام لبهای بی رنگ شده اش را نزدیک گوشم گرفت (دانیال حالش خوبه.. خیلی خوب.. )
خنده بر لبهایم جا خشک کرد.. چقدر زود خدایی را در حقم شروع کرده بود. پس حسام از دانیال خبر داشت و چیزی نمیگفت.
سرو صدایی عجیب از بیرونِ اتاق بلند شد.. حسام با چهره ایی ضعف رفته اما مطمئن به دیوار تکیه داد.. صدایش از ته چاه به گوش میرسید ( شروع شد..)
ناگهان در با لگد محکمی باز شد..
و عثمان با چشمانی به خون نشسته وارد اتاق .. ادامه دارد..
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
@tafakornab
@shamimrezvan