#آیه_درمانے
#ختم_با_اجازه_آیة_الکرسی_برای_شفای_مریض
🍁مرحوم حاج شیخ حسن علی نخودکی رحمة علیه اجازه عامه داده اند بر اینکه...
☘انجیر یا نبات را گرفته.
☘بر آن دوازده مرتبه آیة الکرسی بخوانند.
🍀به مریض بدهند.
🍁یکی از دو راحتی (مرگ یا شفا) برای مریض حاصل خواهد شد.
📚منبع : سر المستتر ص 143
🍂🍃🌸🍂🍃🌸
🍂🌸🍂
🌸
#ذکر_درمانے
#دفع_اضطراب_و_آرامش_اعصاب
🌸✨برای آرامش اعصاب و از بین رفتن اضطراب ، ذکر
🌿ما شاءَ الله لا حَولَ وَ لا قوَّهَ إلّا باللهِ العَلِیِّ العَظیم🌿
💠را چهارده مرتبه به ظرفی از
آب پاک بخواند و آب را بنوشد.
اضطرابش از بین میرود و اعصابش
بطور عجیبی آرام می شود.
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
🌸
🍂🌸🍂
🍃🍂🌸🍃🍂🌸
#دعا_درمانی👆
#رسیدن_رزق_روزی_ازغیب
🖊وارد شده هرڪس این دعارا
هر روز پیش ازسخن گفتن ۱۰۰بار
یا به روایتی ۳بار
بخواند از غیب به قدرنیازش به او
روزے خواهد رسید به شرط آنڪه به
ڪسی اظهار نکند...
💫بسم الله الرحمن الرحیم 💫
یا کثیرُ الجُود و یا ذَالمعروفِ یا قدیم الاحسانِ اَحسن الدنیا بِاِحسانک القدیم یا ارحم الراحمین.
📚ڪلیدهاے اسرار
مطالب مشابہ ↩️
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
#داستان_واقعی از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست
✍رمان #فنجانی_چای_باخدا
#قسمت_۱۲۶
❤️دستم به دستگیره ی در نرسیده، درب باز شد.
دانیال بود.. با چشمانی قرمز و صورتی برافروخته.
دیدنِ این شمایل در خاک عراق عادی بود. اما دانیال..
برایِ رفتن عجله داشتم (سلام. کجا بودی تو.. ده بار اومدم هتل که ببینم برگشتی یا نه..
از ترس اینکه بلایی سرت اومده باشه، مردمو زنده شدم..
حسام بهت زنگ نزد؟؟)
نفسی عمیق کشید ( کجا داری میری؟؟ )
حالتش عادی نبود. انگار بازیگری میکرد . اما من وقتی برایِ کنکاش بیشتر نداشتم. همین که سلامت برگشته بود کفایت میکرد ( دارم میرم حرم ببینم میتونم دوستای حسامو پیدا کنم.. دیشب از طرف موکب علی بن موسی الرضا اومده بودن، ما هم با همونا رفتیم زیارت.. )
پوزخندی عصبی زدم (فکر نمیکردم امیرمهدی، انقدر بچه باشه که واسه خاطر چهارتا کج خلقی، قهر کنه و امروز نیاد دیدنمون..
رفیقت هنوز بزرگ نشده.. خیلی…. ) ادامه ی جمله ام را قورت دادم.
در را بست و آرام روی تخت نشست (پس حرفتون شده بود.. دیشب که ازت پرسیدم گفتی نه..)
با حرص چشمانم را بستم ( چیز مهمی نبود.. اون آقا زیاد بزرگش کرده ظاهرا..
جای اینکه من طلبکار باشم، اون داره ناز میکنه..
حالا چیکار میکنی؟؟ باهام میای یا برم؟؟ )
دانیال زیادی ناراحت نبود؟؟ ( حسام یه نظامیه هاا.. فکر کردی بچه بازیه که همه از کار و جاش سردربیارن.. بیا استراحت کنیم، فردا عازم ایرانیم.. )
رو به رویش ایستادم ( دانیال حالت خوبه؟؟ )
دستی کلافه به صورتش کشید و با مکثی بغض زده جواب داد ( آره.. فقط سرم درد میکنه..)
دروغ میگفت. خیلی خوب میشناختمش.. نمیدانم چرا اما ناگهان قلبم مشت شد و به سینه کوبید.
نمیخواستم ذهنیتِ سنگینم را به زبان بیاورم (دانیال.. مشکلت چیه..؟؟ هیچ وقت یادم نمیاد واسه یه سر درد ساده، صورتت اینجوری سرخ و رگ گردنت بیرون زده باشه.. )
تمام نیروی مردانه اش را در دستانِ مشت شده اش دیدم. زیر پایم خالی شد.
کنار پایش رویِ زمین نشستم. صدایم توان نداشت ( حسام چی شده، دانیال ؟؟)
اشک از کنار چشمش لیز خورد. روبه رویم نشست و دستانم را گرفت ( هیچی.. هیچی به خدا..
( هیچی.. هیچی به خدا..
فقط زخمی شده.. همین..
چیز خاصی نیست.. فردا منتقلش میکنن ایران..)
کلمات را بی قفه و مسلسل وار میگفت.
چه دروغ بچه گانه ایی.. آن هم به منی که آمین گویِ دعایش بودم..
حنجره ام دیگر یاری نمیکرد. با نجوایی از ته چاه درآمده میخِ سیلِ چشمانش شدم.(شهید شده، نه؟؟)
قطرات اشک مانش بریده بود و دروغ میگفت.. گریه به هق هق اش انداخته بود و از مجروحیت میگفت.. از ماجرایِ دیشب بی خبر بود و از زنده بودنش میگفت..
تنم یخ زده بود و حسی در وجود قدم نمیزد..
دانیال مرا در آغوش گرفته بود و مردانه زار میزد.. لرزش شانه هایش دلم را میشکست..
شهادت مگر گریه کردن داشت؟؟ نه..
اما ندیدنِ امیرمهدیِ فاطمه خانم چرا. فغان داشت.. شیون داشت.. نالیدن داشت..
دانه های اشک، یکی یکی صورتم را خیس میکردند..
باید حسام را میدیدم. (منو ببر، میخوام ببینمش..)
مخالفتها و قربان صدقه رفتن های دانیال هیچ فایده ایی نداشت، پس تسلیم شد..
از هتل که خارج شدیم یک ماشین با راننده ایی گریان منتظرمان بود.
رو به حرم ایستادم وچشم دوخته به گنبد طلایی حسین (ع) که شب را آذین بسته بود، زیر لب نجوا کردم (ممنون که آرزوشو برآورده کردی آقا.. ممنونم..)
به مکان مورد نظر رسیدیم. با پیاده شدنم از ماشین، صدایِ گریه هایِ خفه ی دانیال و راننده بلند شد.
قدم هایم سبک بودو پاهایم را حس نمیکردم..
قرار بود، امروز او به دیدنم بیاد.. اما حالا من برایِ دیدنش راهی بودم..
دانیال بازویم را گرفت و من میشنیدم سلامها و تبریک هایِ خوابیده در بغض و اشکِ همردیفانِ همسرم را..
شهادت تسلیت نداشت، چون خودش گفته بود “اگر شهید نشم، میمیرم”. پس نمرده بود..
ادامه دارد....
@tafakornab
@shamimrezvan
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حدیث_روز
💚 پیامبر اکرم (ص) :
بنده ای که مطیع
❤️پدر و مادر و پروردگارش باشد،
روز قیامت در بالاترین جایگاه است💙
📚کنز العمال، ج 16، ص 467
✍استاد فاطمی نیا :
اى جوان عزيز كه به دنبال سير وسلوك مى باشى ، تو هنوز با پدر و مادرت تند هستى ، به ديگران پرخاش مى كنى ، آن وقت انتظار دارى سالك الى الله هم بشوى ؟
اگر ملا حسين قلى همدانى (ره) هم از قبر بيرون آيد و استاد سير وسلوكت شود ، اگر عاق والدين باشى ، به جايى نمى رسى !
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#احکام_شرعی‼️بیان عیوب کالا هنگام معامله
🔷س 3135: آیا هنگام فروش ماشین باید تمام عیب و نقص های آن به خریدار گفته شود و درصورتی که نگوییم معامله صحیح است؟
✅ج: گفتن عیب واجب نیست، اما نباید عیب آن را مخفی کند یا دروغ بگوید و معامله صحیح است، ولی اگر مشتری عیب را نداند و بعد از معامله بفهمد، حق فسخ معامله یا دریافت ارش را دارد.
#احکام_خرید_و_فروش
#گفتن_عیب_کالا
#مخفی_کردن_عیب_کالا
#دروغ_در_معامله #غش_در_معامله
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#تدبر
✨وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ ﴿۲۷﴾
✨و ذات باشكوه و ارجمند پروردگارت
✨باقى خواهد ماند (۲۷)
✨فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿۲۸﴾
✨پس كدام يك از نعمتهاى
✨پروردگارتان را منكريد (۲۸)
📚سوره مبارکه الرحمن
✍آیات ۲۷ و ۲۸
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#دعا_درمانی #درمان_وسواس
✨دستوری از امام رضا براي رفع وسواس✨
📚دعايي از امام رضا منقول است كه خوب است آن را در قنوتها و سجدهها خواند
#يا رَحمانَ الدِّنيا وَالاخِرَةِ و رَحِيمَهمُا صَلِّ عَلي مُحَمِّد وَ آلِ مُحمَّد
┅┄🍃┄┄❣┄┄🍃┄┅
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
هدایت شده از خانواده بهشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تربیت_فرزند👆
عواقب داد زدن سر بچهها
داد زدن بهجای تربیت کردن اثرات مخربی روی رفتار بچهها دارد
@zendegiasheghaneh
@shamimrezvan
#داستانک_آموزنده
💎عشق جوان به دختر پادشاه
جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت...
مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت،
به او گفت:
پادشاه اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد آمد!!
جوان به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت!
روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست...
در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند . جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد ...
همین که پادشاه از آن مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نا معلوم رفت . ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند . بعد از مدتها جستجو او را یافت . گفت: (( تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست ، از آن فرار کردی؟ ))
جوان گفت: اگر آن بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود ، پادشاهی را به در خانه ام آورد ، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانه ی خویش نبینم؟
@tafakornab
@shamimrezvan
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
✅چهارنصیحت لقمان به فرزندش:
درحال نماز
مراقب دلت باش
سرسفره
مراقب شکمت باش
در خانه ی مردم
مراقب چشمت باش
درميان مردم
مراقب زبانت باش
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#پیام_سلامتی
فواید جالب کدو تنبل !👌🏻
▫️کمک به کاهش وزن
▫️شاداب کننده پوست
▫️سرشار از آنتی اکسیدان طبیعی
▫️کمک به سرحال شدن ورفع افسردگی
▫️بهبود قوه بینایی
▫️کمک به پمپاژ قلب، کاهش فشاربالا و چربی خون