فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی....
ای نفست هم نفس ِ"بیڪَسان"
جزتوکسی نیست کَس ِ"بیڪَسان"
بیڪَسَم وهم نفس من"تویی"
روبه که آرم که ڪَس ِمن"تویی"
🌸خدایا باتوکل به تو
✨پنجره ماه شهــ🌺ــریور را بازمیکنیم
🌸1 مــ🌙ـاه خیر وبرکت
✨1 مـ🌙ــاه سلامتی وسعادت
🌸1 مـ🌙ــاه آرامش وپیشرفت
✨1 مــ🌙ـاه زندگی پرازموفقیت
🌸به همه ما عطابفرما🤲
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#الهی_به_امیدتو
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌼اولین روز وشنبه شهریور ماه تون
معطر به عطرخوش صلوات🌼🍃
🍃🌼اللّهُمَّصَلِّعَلي
🍃🌼مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
🍃🌼وَعَجِّلفَرَجَهُــم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم
#سلام_آقای_من
#سلام_پدر_مهربانم
تو چه كردی كه
دلــــم...
اینهمه #خواهانِ
#تو
شد؟!
#یامهدی
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات
🌸خورشید پشت ابرهای انتظارم مهدی جان
عاشقان شهریور ماه
چشمشان روشن شد به آمدن یار
و من همچنان در
پیچ و خم جاده های سرگردانی
تو را به انتظار نشسته ام
فقط می توانم چشم در چشم خورشید بدوزم و عاشقانه سلامی از ته دل بر محضرت روانه کنم :
🌷السلام علیک یا صاحب الزمان🌷
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
✋️صبح و #سلامی_به_ارباب
بازهم روز من و عرض ادب محضر یار
باسلامی برکت یافته روز و شب ما
تا گدایان نرسیدند سلامی بکنیم
السلام علیک یا ابا عبدالله ❤️
صبحتون بهشتی از نوع کربلا
✨به رسم ادب روزمان را
✨با سلام بر
✨سرور و سالار شهیدان
✨اقا اباعبدالله
✨شروع میکنیم
🖤اَلسلامُ علی الحُسین
✨وعلی علی بن الحُسین
🖤وَعلی اُولاد الـحسین
✨وعَلی اصحاب الحسین
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#حدیث_روز☝️#اگرآسمانهاوزمین_راه_رابربنده_ای_ببندند
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #شنبه ١ شهریور ماه ١٣٩٩
🌞اذان صبح: ٠۴.۵٩
☀️طلوع آفتاب: ٠٦.٢٩
🌝اذان ظهر: ١٣.٠٧
🌑غروب آفتاب: ١٩.۴۵
🌖اذان مغرب: ٢٠.٠۴
🌓نیمه شب شرعی: ٠٠.٢٢
#روز_پزشک
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
یـا رب العـالمیــــن...
شنبــه... صـدمرتبـه...
#ذکرروز
❣ذكر روز شنبه
🥀يا رَبَّ العالَمين
🌸اي پروردگار جهانيان
#نمازحاجت_روزشنبه
#درجه_پیغمبران
هرڪس روزشنبه
این نمازرابخواندخدااورا
دردرجه پیغمبران صالحین وشهداقراردهد
[۴رڪعت ودرهررڪعت
حمد،توحید،آیةالکرسے]
📚مفاتیح الجنان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#پیام_سلامتی
✅5 دسته افراد
بيشتر مريض مي شوند:
1- افراد استرسي
2- افراد عصبي
3- افراد پرخور
4- افراد كم تحرك
5- افرادي كه صبحانه نمي خورند
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💛سلام عزیزان به شنبه
🌼1شهریورماه خوشآمدید
💛خدایا ناامیدےها را
🌼خط بزن وعشق را
💛بر ما ببخش و تقدیرمان را
🌼چنان زیبا بنویس که گویی
💛در بهشت زندگی میکنیم
🌼ای دوست در این
💛روزهای تابستانی به اندازهی
🌼تمام گل های خوشبوی دنیا
💛برایت آرزوهای خوب دارم
🌼 در اولین روز شهریور ماه
💛 براتون آرزو میکنم
🌼 خنده های ازته دل
💛 شادی هاتون ابدی
🌼 یک خدای همیشه همراه
💛 باهزار آرزوی زیبا
🌼 تقدیم لحظه لحظه هاتون...
#شروع_ماه_تون_عالی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#شما_ازچه_چیزی_لذت_می_بری؟☝️
#سوره_درمانی
#ختمے_ڪہ_بہ_سرعت_اجابت_ميشود
✍🏻هر یڪ از سوره ها براے برآمدن حاجات روزے چهارده بار "هدیه به چهارده معصوم " خوانده شود↯↯↯
شنبه ⇇سوره مبارڪہ فتح
یڪشنبہ ⇇سوره مبارڪہ یس
دوشنبہ ⇇سوره مبارڪہ واقعہ
سه شنبہ ⇇سوره مبارڪہ الرحمن
چهارشنبہ⇇ سوره مبارڪہ جن
پنج شنبہ⇇ سوره مبارڪہ ملڪ
جمعہ⇇ سوره مبارڪہ سجده
🍃🌸بدون شڪ حاجت او برآورده میشود.
باید این تعداد سوره رو در هر روز یکجا و بدون حرف زدن ما بینش بخونید🌸🍃
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
#سوره_درمانی
#ختم_سوره_حمد_رفع_حاجات_وگرفتاری
✍🏻هر کس ۷ شنبه را روزه
بگیرد و ۱۵۰۰ بار سوره حمد بخواند
سپس ۱۵۰۰ صلوات فرستد هر چه
بخواهد بدون شک روا گردد✨
📚 ختوم و اذکار ۲۵۳/۲
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_هفدهم ✍ بخش دوم
🌼🌸منو موجود اضافی می دید که باید یک طوری منو از سر راهش بر داره ، ولی با سفارش هایی که بهش شده بود دست براه و پا براه رفتار می کرد ….
مرضیه و اسماعیل مشغول روبراه کردن سور و سات غذا بودن خود علیرضا خان هم همین طور که پیپ می کشید به کمک اسماعیل آتیش درست می کرد تا کباب درست کنه …
رفتم به عمه کمک کنم گفت نمی خواد تو برو خوش بگذرون …… کاری نداریم …منم راه افتادم تا برم توی باغ یک دور بزنم و طبق معمول تورج دنبالم راه افتاد ایرج زیر چشمی به من نگاه می کرد …. می دید که ما داریم دور میشیم ….
من دلم می خواست هر چه بیشتر ازحمیرا فاصله بگیرم …. ولی ایرج صدا زد کجا میرین ؟ تورج برگشت …. گفت بیا توام …اونم اومد و گفت نرین همه دور هم باشیم حمیرا داره بد جوری نگاه می کنه ناراحت میشه …خوب نیست تنها بشه الان نمی تونیم پیش بینی کنیم چی میشه پس یک کم رعایت کنیم خوبه تا به همه خوش بگذره و ما رو برگردوند ….
من رفتم کنار استخر وایستادم به تماشا کردن …..
حمیرا جلوی ایوون منتظر بود نگاه خشمگینی به من کرد و اومد جلو گفت : فهمیدم چرا اینجا کنگر خوردی لنگر انداختی برای لاس زدنه … دوتا جوون ساده گیر آوردی داری تاخت و تاز
می کنی …..
کور خوندی اینجا جاش نیست گمشو از زندگی ما بیرون مار خوش خط و خال ….
همه برآشفته شدن … علیرضا خان دور تر بود با عجله خودشو رسوند و گفت می زاری یک نفس راحت بکشیم ؟ حالا امروز رو هم بهمون زهر مار کن …ای بابا همه ی زندگی رو به گند کشیده ول نمی کنه ….. ایرج و تورج هر دو تا عصبانی شده بودن ولی با حرفایی که علیرضا خان زده بود ساکت شدن ….
حمیرا مونده بود الان باید چیکار کنه ؟ من سرمو انداختم پایین و خواستم برم که یک مرتبه با چنان ضربی زد تخت سینه ی من که پرتاب شدم اول سرم خورد به لبه ی استخر و افتادم تو آب …. شنا بلد نبودم ، درد شدیدی تو سرم احساس می کردم و حواسم بود که چی شده رفتم زیر آب ایرج خودشو انداخت تو آب و منو گرفت تا اون رسید چند بار بالا و پایین رفتم فقط وقتی اومدم رو آب دور و ورم رو قرمز دیدم …
منو گرفت تو بغلش دستمو از ترس دورگردنش حلقه کردم و بهش چسبیدم ولی چشمم سیاهی رفت و دیگه چیزی نفهمیدم ………
وقتی به خودم اومدم هنوز چشمم بسته بود نمی دونستم کجام و چی شده آهسته چشممو باز کردم اولین کسی که دیدم ایرج بود نفس راحتی کشیدم پرسیدم من کجام ؟ گفت : حالت خوبه درد نداری ؟ بعد عمه و تورج رو دیدم و یک دکتر هم اونجا بود ….عمه مثل ابر بهار گریه می کرد … و ایرج هم چشماش گریون بود چراغا روشن بود و معلوم میشد دیگه شب شده ….
عمه اومد جلو و دستمو گرفت تو دستش … ولی حرفی نزد فقط هق و هق گریه می کرد …… دلم براش سوخت گفتم تو رو خدا گریه نکنین من خوبم چیزی نشده که حمیرا حالش بد نشد ؟ تورج با عصبانیت گفت ولش کن احمق بی شعور رو …. کپه مرگشو گذاشته……….
#ادامه_دارد
@tafakornab
@shamimrezvan
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_هفدهم ✍ بخش سوم
🌼🌸دکتر منو معاینه می کرد یک چراغ قوه انداخت تو چشمم و نبضمو گرفت …عمه پرسید حالش خوبه ؟ گفت ظاهرا که بر اثر ضربه بیهوش شده ولی شکاف خیلی عمیق بود و می ترسم به مغزش صدمه خورده باشه ..البته عکس چیزی نشون نداد ولی چون خونریزی داره باید کمی صبر کنیم امشب بمونه معلوم میشه …. میبریمش تو یک اتاق خصوصی … راحت بخوابه یکی هم می تونه پیشش باشه این طوری بهتره اگر یک وقت حالش بد شد تنها نباشه … بعد سرم دستم رو مرتب کرد و ازم پرسید سر گیجه نداری ؟
گفتم نه ….
تهوع چی حالت بهم نمی خوره ؟
گفتم نه …
باشه تا فردا ببینیم چی میشه انشالله که خوبه …… دوتا پرستار اومدن و منو با تخت بردن توی یک اتاق خصوصی و بستری کردن ایرج گفت : شما ها برین من پیشش می مونم …عمه گفت اگر شما حواستون به حمیرا باشه خودم باشم بهتره …و تورج نشست روی صندلی و گفت هر دو تایی تون برین من می مونم چون صبح دانشگاه نمی رم ……
گفتم تو رو خدا همه برین من حالم خوبه مگه ندیدن دکتر گفت برای احتیاط … ایرج دست تورج رو گرفت و کشید و بلندش کرد و گفت نه نمیشه من هستم اگر کاری باشه بهت زنگ می زنم تو مراقب خونه باش بابا لج کرده رفته خونه ی دوستش عصبانی بود برو مشکلی پیش نیاد اگر اومد خواست دعوا راه بندازه تو بهتر می تونی جلوش در بیای ….. تو برو خونه مواظب اوضاع باش صبح تو بیا من میرم کارخونه کار دارم …..
عمه دستشو کشید روی صورتم و خم شد منو بوسید و گفت الهی بمیرم ببخشید ….. و همین طور که گریه می کرد گفت : صبح میام خودم میبرمت …..
تورج پرسید چیزی نمی خوای برات بیارم … کتاباتو بیارم ؟ جانمازت رو چی ؟ من لبخندی زدم اون در همه حال آماده بود که شوخی کنه ولی ایرج صداش کرد تورج خجالت بکش بیا برو …..
ولی اون باز به شوخی گفت : ببین دفعه ی سومه کتک می خوری چقدر خوبی؟ به خدا داری عادت می کنی ..ببین دفعه ی بعد بهترم میشی … ایرج با صدای بلند و اعتراض گفت : تورج!! خجالت بکش پشت من از این حرفا می لرزه تو چه طوری دلت میاد اینطوری شوخی کنی ….. برو تو رو خدا منو حرص نده … تورج انگشت شو به طرف من گرفت و گفت : ببین به خدا داره می خنده ..خودش می دونه دارم شوخی می کنم … مگه نه رویا ؟
گفتم البته من بدم نمیاد خوشحالم میشم نگران نباش …. پس مراقب خودت باش به حرف بابالنگ دراز هم گوش کن تا من بیام خدا حافظ…….
وقتی عمه و تورج رفتن ؛؛ایرج صندلی گذاشت کنار تخت منو گفت حالت خوبه؟
گفتم : آره خوب خوبم …..
گفت : …حالا بگو چی دوست داری برات بگیرم؟ گفتم چیزی نمی خوام تو خسته میشی من که حالم خوب بود کاش میرفتیم خونه ….. گفت نه اتفاقا بهترم شد …. با خیال راحت میشینیم حرف می زنیم اول باید شام بگیرم منم از صبح هیچی نخوردم ….نگفتی ؟ گفتم برام فرق نمی کنه هر چی خودت دوست داشتی منم می خورم ….
گفت باشه دختر خوبی باش تا برگردم ….. وقتی داشت میرفت لای در وایساد نگاهی به من کرد وگفت : از جات تکون نخور تا من بیام …….
#ادامه_دارد
@tafakornab
@shamimrezvan
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○