eitaa logo
درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
24.9هزار دنبال‌کننده
33.2هزار عکس
18.1هزار ویدیو
224 فایل
کانالی جهت آگاهی ازمفاهیم قرآن وذکر وحدیث کانال دوم مون(داستانهای آموزنده بهلول عاقل) http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
☝️ یـاذالجـلال والا کرام... یکشنبـه ... صدمرتبه... 🌸 یکشنبه ۱۰۰ مرتبه 💗یا ذَالجَلالِ والاِکرام💐 🌸ای صاحب جلال و بزرگواری 💗این ذکر موجب فتح و نصرت می‌شود 👇 ✍هرڪس این نمازرادر روز1شنبه بخواندازآتش جهنم وعذاب ایمن شود↻2رڪعت ؛ رکعت اول⇦حمدو3ڪـوثر رکعت دوم⇦حمدو3توحید 📚جمال الاسبوع۵۴
12.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅هر روز صبح بعد بیدار شدن از خواب، ناشتا با معده خالی یک لیوان آب زنجبیل بخورید تا بعد چند روز از خواص و تاثیراتش بر بدن مات و مبهوت شوید! شدیدا توصیه می کنم کلیپ را ببینید و هرگز مصرف این ترکیب جادویی را قطع نکنید که درمان بسیاری از دردهای بدن است! اطلاع رسانی کنید!👍                  🌷                🌷🌷           🌷🌷🌷🌷      🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ بزن رو لینک زیر وارد شو👇 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh امتحان کنید👆👆 سرشار از پیامهای مثبت🎶 👈🏽  👍👍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکشنبه 2 آذر ماهتون زیبا 🌸🍃 الهی خدا پشت وپناهتون باشه و یه روزخوب یه روزعالی یه روزموفق یه روزپربرکت یه روزشاد و پراز آرامش رو براتون مقدر کنه🌸🍃 آمیـــن❣
🍃🍂 راهکارے براے       دفع اثر طلسم و سحر 🍃🍂 🖋 اگر کسے را سحر کرده باشند روز یکشنبه سوره مزمل را بنویسد و روے آن آب بریزد و آب را بنوشد 📚 حاشیه تفسیر زواره مطالب مشابہ ↩️
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و هشتم ✍ بخش سوم 🌸برگشت طرف من و گفت : خیلی دلم شکسته رویا … نه که مال حالا باشه خیلی وقته که فقط به خاطر این بچه ها خودمو نگه می دارم ….. چرا ما زن ها باید اینقدر زجر بکشیم تا بتونیم فقط زندگی کنیم …. 🌸واقعا صبر کردن تنها راهش بود ؟ خوب بودن وفادار بودن اینکه همه بگن تو خوبی برای زندگی کردن کافی بود یک عمر تحمل کردن برای بدست آوردن چه چیزی ؟ که اونم به دست نیومده ، حاصل زندگی من شده یک مشت غم و ناراحتی ….. 🌸پرسیدم چطوری با علیرضا خان آشنا شدین ؟ نگاه غمگین و در مونده شو به سقف انداخت؛؛ مدتی نگاه کرد انگار ذهنشو می برد به قدیما،،،، دورِ؛؛دور …. گفت : آقام ؛که پدر بزرگ تو می شد یک فرش فروشی داشت تو بازار، خونه ی ما هم نزدیک بودبه دُکونش ؛؛ چند تا خیابون بیشتر فاصله نداشت… 🌸ولی خیلی کار و بارش رونق نداشت اما خوب وضع مونم بد نبود… خودش می گفت سرمایه ندارم تا بتونم با فرش تجارت کنم …ولی خیلی اهل شعر و ادب بود حافظ و شاهنامه می خوند و طبع لطیفی داشت سواد رو تو مکتب یاد گرفته بود و خط خوشی هم داشت و گاهی خودش شعر می گفت: با اینکه اون زمان بیشتر مردم نمی گذاشتن دختراشون درس بخونن من دبیرستان می رفتم هنوز چند تا دبیرستان بیشتر تو تهرون نبود .. آقام اصرار داشت که ما حتما تحصیل کرده باشیم …. 🌸می گفت : شوهرت نمیدم تا درست تموم نشده ، منم خوشگل و قد بلند بودم و خیلی خواستگار داشتم ….. یک روز از مدرسه که اومدم خونه دیدم ، بابات که شش سال از من کوچیک تر بود مریضه و تب داره؛؛ چون مادرم دوتا بچه شو همین طوری از دست داده بود تا ما مریض می شدیم می ترسید ….. به من گفت باید ببرمش دکتر…. تو برو به آقات بگو یا خودت بیا یا پول بده من ببرمش ….زودم برگرد …. 🌸منم چادرِ سفیدی داشتم که سرم انداختم و راه افتادم با همون هم میرفتم مدرسه ….. اونوقت ها چادر سفید سر کردن توی خیابون بد نبود…. رفتم بازار و خودمو رسوندم به دُکون آقام … چشمم به علیرضا ، افتاد اون یک جوون قد بلند و خیلی خوشگل و خوش تیپ بود,, داشت با آقام و یک نفر دیگه چایی می خوردن …. اونم منو دید … جلو نرفتم چون آقام هم منو دید ، زود استکانشو گذاشت زمین و اومد جلو و پرسید اینجا چیکار می کنی ؟ 🌸گفتم مهدی مریض شده تب داره مادرم گفته یا پول بدین یا خودتون بیان که ببیرمش دکتر ….. گفت : چی شده چرا مریضه گفتم نمی دونم تب داره … گفت من الان مهمون دارم پول میدم ولی به مادرت بگو اگر عجله ای نیست صبر کنه من خودم میام…. اگر حالش خیلی بده خوب خودش ببره ….. 🌸تا آقام رفت پول بیاره علیرضا داشت منو ورانداز می کرد … من پولو گرفتم و برگشتم خونه …. دو روز بعد وقتی میرفتم مدرسه اونو دیدم سر کوچه ی ما وایستاده …. چادرمو کشیدم جلو و از کنارش رد شدم … احساس می کردم پشت سر من داره میاد نزدیک مدرسه برگشتم و دیدم هنوز دنبالمه …. 🌸باز فردا همین کار و کرد و از دور منو می پایید … اونقدر اومد تا من دیگه به حضورش عادت کرده بودم شب به امید دیدن اون می خوابیدم و صبح به شوق دیدارش از خونه می رفتم بیرون ……… خوب جوون بودم و جز به دلم به چیز دیگه ای فکر نمی کردم …….. هر روز نگاهمون تو هم گره می خورد و از کنار هم رد می شدیم بدون اینکه حرفی بزنیم … ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی و هشتم ✍ بخش چهارم 🌸یک روز که من همین جور حواسم به پشت سرم بود که ببینم اون داره دنبال من میاد یا نه ..چند تا لات از سر کوچه پیداشون شد ، کوچه های ما هم که باریک و تنگ بود …. لات ها جلوی من وایستادن که نتونم برم می خواستن سر به سر من بزارن که علیرضا اومد و منو گرفت و کشید و گفت بی شرفا با خواهر من چیکار دارین و باهاشون در گیر شد … من از ترسم فرار کردم و برنگشتم ببینم چی شدو چه بلایی سرش میاد …. به دو رفتم مدرسه ….. اصلا فکر نمی کردم چیزی شده باشه ، اون به همین سادگی شد قهرمان من …. 🌸فکر می کردم از اون بهتر تو این دنیا نیست …. شاهزاده ای که منو از دست دیو نجات داده بود رویای عجیبی بود هیچی از اطرافم نمی فهمیدم جز به یاد آوردن صورت و نگاه گرم و محبت آمیز اون ……… سال ۱۳۱۶ بود و من پانزده سالم تموم نشده بود…. یعنی تقربیا چهارده ساله بودم و خوب حق هم داشتم هنوز بچه بودم … خلاصه فردا اون نیومد …. و پس فردا و فرداهای دیگه ازش خبری نشد ، حالا به فکر افتادم و نگرانش شدم خودمو سرزنش می کردم چرا من اونو با یک عده لات ول کردم و رفتم ، فکر می کردم از پس اونا بر میاد …….. 🌸نگو اون روز بهش چاقو زده بودن و بیچاره مدتی هم همین طوری توی کوچه افتاده بود … تا مردم پیداش می کنن و می رسونن به مریض خونه ….. منم که از همه جا بی خبر روزها و شبها در انتظار دیدنش ثانیه شماری می کردم … و توی ذهنم اونو مرده فرض کردم و براش عزا داری کردم با خودم می گفتم اگر زنده بود محال بود که نیاد و منو ببینه …… تا یک شب که آقام از سر کار اومد ….. شام خوردیم و من ظرفا رو بردم لب حوض بشورم دیدم چوبک نیست ( اون زمان برای شستن ظرفها از چوبک که ریشه یک گیاه بود استفاده می کردن ) … برگشتم تو راهرو تا چوبک رو بردارم …شنیدم که آقام داره از من و خواستگارم حرف می زنه …. 🌸اون می گفت : نمیشه به ما نمی خورن, بهش گفتم نه … ولی بازم اصرار می کنه ..اون با پسر مرتضی میومد دم دُکون …نمی دونم از کجا شکوه رو دیده و میگه هر کاری بگین می کنم …. مادرم بهش تشر زد که حالا چرا شما میگی نه ؟ چون وضع شون خوبه ما دختر نمیدیم ؟ می خوای لگد به بخت دخترت بزنی ؟ آقام گفت : نمیشه … می دونی این پسره نوه ی کیه ؟ محمد حسن میرزای قاجاره پدرش زود مرد و هفت تا بچه داشت چهار تا دختر و سه تا پسر همه رو مادره بزرگ کرده خیلی هم مال و مکنت دارن ..ما رو چه به اونا ، نمی خوام پشت سر کسی ، تهمت بزنم میگن پسرای این طایفه همه بی بند و بار و زن باره هستن…حالا خدا می دونه … این چطوریه من نمی دونم ….. نه,, نه ,, نمیدم ؛ می ترسم یک دونه دخترمو بدم و فردا بدبخت بشه … ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
🔅 : 🔸 معتَدِلَ الأَمرِ غَيرَ مُختَلِفٍ، لا يَغفُلُ مَخافَةَ أن يَغفُلوا أو يَمَلُّوا، ولا يُقَصِّرُ عَنِ الحَقِّ، ولا يَجوزُهُ الَّذينَ يَلونَهُ مِنَ النَّاسِ، 🔹«ميانه رو بود(پیامبر ص). كارهاى متناقض انجام نمى‌داد. هيچ گاه غفلت نمى‌كرد تا مبادا مردم، غفلت كنند يا خسته شوند. در حق، كوتاهى نمى‌كرد و از آن، تجاوز هم نمى‌كرد.» . 📚 عيون أخبار الرضا : ج ١ ص ٣١٦ ح ١
✳️سلام علیکم میخواستم بدونم برای حلالیت گرفتن از کسی که پشت سرش غیبت کردیم و رومون نمیشه ازش حلالیت بگیریم میتوانیم پولی برای صدقه یا کار نیک بزاریم کنار و بگیم ثوابش اون دنیا بهش برسه ؟ ایت الله نوری همدانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✳️درصورت امکان ونداشتن مفسده حلالیت بگیرید واگر ممکن نیست برایش طلب بخشش ومغفرت کنید. انجام کار نیک وهدیه کردن ثواب برایش اشکال ندارد. ☀️ ✳️☀️ ☀️✳️☀️ ✳️☀️✳️☀️ منتشر کنید👇
امروز در این تدبّر میکنیم👇 🔰وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ. 💠و من تمام كارهاى خود را به خداوند يگانه يكتا واگذار ميكنم كه او نسبت به بندگانش بيناست 📗غافر/آیه ی۴۴ ┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃❤️🍃 ♦️ حسرتی که جان ها را می‌سوزاند ❓ چرا در قیامت حسرت میخوریم؟ ☝ چیزی بیشتر از آنچه داشتی لازم نبود... عمل نکردی... 👤 🍃❤️🍃
👆 (ذکری عجیب برای تمامی حاجتها) ✍ جهت حل هر مشڪل هفت بار 《نادِعَلی》 بخوانید حل خواهد شد ان شاء الله✨ 📚 روح و ریحان ۶۸ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ خواص بیشمار دعای 🍀برای پیدا شدن و بازگشت غایب روزی ۱۱۰ بار 🌼جهت رهایی از روزی ۲۷ بار 🍀جهت های بزرگ ۱۰۰۰ بار 🌼 روز جمعه ۱۲ بار بخواند مورد قبول واقع میشود 🍀جهت رفع صبح و شام ۴۰ بار 🌼جهت شدن هر صبح ۱۲ بار 🍀جهت هر روز ۳۱ بار 🌼جهت بر هر روز ۱۷ بار 🍀جهت بدخواهان هر روز ۱۸ بار 🌼جهت هر روز ۲۴ بار 🍀جهت دیدن حضرت رسول اکرم(ص) هر شب ۷ بار 🌼جهت خلاصی از ۷ روز ، روزی ۱۶ بار 🍀جهت باز شدن درها و هر روز ۵۰ بار 🌼جهت و کسب هر روز ۱۶ بار 🍀جهت کسب در وقت نماز صبح ۱۷ بار 🌼برای رفع و کلیه بدن ۷ مرتبه رو آب خوانده و خورده شود. بهتر از آب چاه و چشمه باشد و با آن غسل کند. 🍀برای پیدا شدن شیء هرروز سه مرتبه خوانده شود. 📚منبع: هزارو یک نکته ڪلیڪ ڪنید↩️ ღـگشا⬆️
هدایت شده از خانواده بهشتی
❣️🔆❣️🔆❣️🔆❣️🔆❣️ برای یک زندگی شاد نفس عمیق بکشید فشار روی شماست، شانه‌های‌تان تحت فشارند و احساس بدی دارید. همه ما این احساس را می‌شناسیم. غریزه به شما می‌گوید که برای آرام شدن نفس عمیق و طولانی بکشید. این غریزه درست می‌گوید. به گفته محققان، تمرین نفس عمیق می‌تواند به کاهش استرس کمک کند. دفعه بعدی که احساس نگرانی و اظطراب داشتید، سه گام زیر را انجام دهید: ۱. چشمان خود را ببندید. سعی کنید یک خاطره خوش یا یک مکان زیبا را به یاد بیاورید ۲. یک نفس آرام و عمیق را از راه بینی بکشید ۳. به آرامی از راه دهان یا بینی نفس بکشید ۴. این فرایند را چند بار و تا زمان آرام شدن انجام دهید اگر در تنفس آرام و آگاهانه مشکل دارید، با هر دم و بازدم، تا شماره ۵ بشمارید. ❤️🔅❤️ @shamimrezvan @zendegiasheghaneh