🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#قانون_جذب
🔐 هیچ قفلی وجود ندارد، شما محدود نیستید، هرگز اسارتی وجود ندارد.
🔸 مثل داستان شخصی که به یک سیاه چال انداخته شده و سالها در سیاه چال بود. اما همه او را فراموش کرده بودند. عدهای فقط هر روز نوعی غذا را زیر سلول وی قرار میدادند و میرفتند.
🔸 او سالها در آنجا نشسته بود و گریه میکرد و میگفت: "چطور شد که من اسیر شدم؟" و از این موقعیت خود ابراز تاسف میکرد.
🔸 روزی پس از سالها اسارت، او از دست خودش بسیار عصبانی شد و گفت: "من دیگر اهمیتی نمیدهم که بمیرم یا زنده بمانم، من دیگر به هیچ چیزی اهمیت نمیدهم".
🔸او رفت تا سرش را به دیوار بکوبد و به علت نبود نور کافی، سرش به درب سیاه چال خورد و درب باز شد. او فهمید که درب برای همیشه باز بوده و هرگز قفل نبود.
🔸اما او بیست سال در زندانی بود که هرگز دربش قفل نبود. تنها زمانی که او شجاعتِ ایستادن و فرارفتن از ترس را پیدا کرد، فهمید که درب باز است.
🔸بنابراین، ما نیز به همین ترتیب هستیم. ما خود را محدود به احساس، محدود به بدن، محدود به شرایط کردهایم. ما فکر میکنیم که یک انسانی هستیم در معرض بیماری، کارما، مشکلات.
🔸شما فقط در بند سیستم باوری خود هستید. اما در حقیقت کسی نیست که در بند باشد. هیچ دربی قفل نیست، شما آزاد هستید.
👤 #دکــتــــر_انــــوشــه
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز آمده تا که عشق ابراز کنی
لبخند زنان پنجره را باز کنی
هر روز تو یک منظره از زیباییست
گر با نام خدا روز خود آغازکنی
🌹 سلام روزتون بخیر و شادی
🌹چهارشنبه تون زیبا
#ذکر_درمانی #باب_حاجات
✅ذکری برای برآورده شدن حاجات از آیت الله نخودکی
🗝 از آقای نخودکی ختمی نقل شده است که برای برآورده شدن حاجت هر روز ذکری را بیان می کنند.
❗️این ختم از روز چهارشنبه شروع میشود و هر روز صد مرتبه این ذکر ها را می خوانیم:
💠 چهارشنبه • 100 مرتبه • یا ابا صالح المهدی ادرکنی
💠 پنج شنبه • 100مرتبه • یا فاطمه الزهرا ادرکنی
💠 جمعه • 100مرتبه • یا جواد الائمه
💠 شنبه • 100مرتبه • آیه شریفه ام یجیب
💠 یک شنبه • 100مرتبه • صلوات
💠 دوشنبه • 100مرتبه • یا ابوالفضل العباس ادرکنی
💠 سه شنبه • 100مرتبه • استغفرالله ربی و اتوب الیه
💠 چهارشنبه • 100مرتبه • یا زین العابدین ادرکنی
ان شاءالله حاجت روا شوید ..التماس دعا🌹
* الیس الله بکاف عبده *
📚نشان از بے نشانهاےشیخ نخودکی
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 از حضرت امام رضا (ع) روایت شده است که فرمودند:
برای رفع هر بیماری بخوانید:
🌹 یا مُنْزِلَ الشِّفَاءِ وَ مُذْهِبَ الدَّاءِ
صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْزِلْ عَلَى وَجَعِیَ الشِّفَاء
🌹(ای فرستنده و عطاکننده شفا، و ای کسی که به لطف خویش دردها را از جانها و جسمها میبری، بر محمد و آل محمد(ص) رحمت فرست و بر دردهای من شفا عنایت فرما).
📚 مصباح کفعمی .ص ۱۵۲
🌹 ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ
🍂🍃🌸🍂🍃🌸
🍂🌸🍂
🌸
#سرگذشت واقعی #سارا
#قسمت_بیست_و_سه
🌸در اتاق و زدن
درو باز کردم
مرجان بود سینی نون و صبحونه اورده بود برامون گفتم
_ ممنونم ما صبحونه خوردیم… سینی رو برگردوندم بالا
انقدر جدی و خشک گفتم که مرجان تعجب کرده بود.
یک ساعت بعد همه حاضر بودیم جلو در کلبه که بریم پی کارمون خیلی ناراحت بودم که جلوی مامانم اینطوری ضایعم کرده بودن.
بعدشم من که کارت دعوت براشون نفرستاده بودم .
🌸اومدن به مامانم اشاره کردم رفتیم جلو تعارفات معمول و ببخشید زحمت دادیم و خوش گذشت و .
باز مامانش شروع کرد به زور ما رو نگه داشتن
_ به جان علی اگر بزارم ازمون جدا بشید.به خدا ناراحت میشم
دستم منو گرفته و گفت
_سارا جون تو یه کاری کن تازه میخوایم بریم سمت انزلی و من یه جای خوب میشناسم.
هاج و واج مامانمو نگاه کردم
انگار نه انگار یکساعت پیش داشتن همدیگرو تیکه و پاره میکردن.
🌸حالم خیلی بد بود مطمئن بودم روانیه قید همه چیزو داشتم میزدم و دیگه بودن علی برام اولویت اول نبود.
از ما انکار و از اون اصرار که مامان بزرگش اومد وسط
_ به خدا ناراحت میشیم اگه ازمون جدا بشید و تنها برید ما دلمون طاقت نمیاره .خواهش میکنم با ما بیاد.
🌸خلاصه با نارضایتی دنبالشون راه افتادیم رفتیم سمت انزلی.
من عصبی بودم و سر هر چیزی از کوره در میرفتم حالا که مامانش منو دیوونه کرده بود رفتارش بهتر شده بود و نشسته بود کنارو تماشا میکرد
🌸علی میومد طرفم، من راهمو کج میکردم
دلم نمیخواست ببینمش دقیقه ای یک بار به مامانم میگفتم باید بریم.
تا شب موقع خواب اخمهام تو هم بود
اما مامانش سرخوش عالم بود.
فردا صبح هر چی اصرار کردن دیگه نموندیم و رفتیم سمت متل قو و اونا رفتن سمت نور.
🌸
🍂🌸🍂
🍃🍂🌸🍃🍂🌸
🍂🍃🌸🍂🍃🌸
🍂🌸🍂
🌸
#سرگذشت واقعی #سارا
#قسمت_بیست_و_چهار
🌸بالاخره برگشتیم تهران و من علی رو دو هفته ای ندیدم
رفته بود یزد.
یک شب که داشتیم صحبت میکردیم
موبایلش زنگ زد همون موبایلی که من با وام خریده بودم که خوشحالش کنم .
صدای یه دختر میومد از اون ور خط علی بهش یواش گفت باشه
_عزیزم پس میبینمت….
علی فکر نمیکرد من حرفاشو و صدای اون خانم و شنیدم.
بدنم لمس شد.
🌸صدای دختر؟ عزیزم؟ اون فقط به من میگفت عزیزم.
به روی خودم نیاوردم که صدای دختر رو شنیدم. گفتم کی بود؟
گفت
_ ام ام ام پریسا بود دوست دختر بهرام.
من اون پسر رو میشناختم حتی مگسهای ماده از دستش در امان نبودن به سختی باورم میشد راست گفته باشه.اگه دوست دختر پریسا بود چرا گفت عزیزم بی خداحافظی و خیلی سرد تلفن و قطع کردم
🌸علی هم پیگیر نشد که چرا یهو قطع کردم.
چند روز خیلی تحت فشار بودم
مثه روانیا شده بودم مامان یک دوستی داشت که پسرش که بالا ۵۰سال سن داشت و روانپزشک بود واسه تعطیلات اومده بود ایران.
به اصرار مامان چند جلسه باهاش مشاوره کردم.
اون تشویقم میکرد به نگه داشتن علی چون متوجه نبود فرهنگ اینجا چقدر با سوئد متفاوت هست .
🌸یک شب داشتم تلفنی با دکتر صحبت میکردم که علی اومد پشت خطم .
منم اهمیت ندادم چند بار به فاصله یک ربع زنگ زد.
دلم خنک میشد وقتی زنگ میزد و من جوابشو نمیدادم.
🌸صحبتم با دکتر که تموم شد زنگ زد وقتی برداشتم شروع کرد به داد و بیداد کردن من از خودم این همه بی تفاوتی در مقابل علی رو هیچوقت سراغ نداشتم. خوشحال بودم از اینکه داره حرص میخوره وقتی دیدم داره هر چی لایق خودشه به من نسبت میده فقط گفتم _خیلی نفهمی علی من به خاطر درست شدن رابطمون دنبال دکتر و مشاور میگردم اونوقت تو هر چی لایق خودت هست رو به من نسبت میدی؟
🌸فکر میکنی من متوجه نیستم سرت تو یزد گرمه؟
یک لحظه سکوت مطلق شد. گوشی رو قطع کردم فقط همین از دستم برمیومد.
حالم بد بود
بدنم میلرزید.
نمیدونستم چیکار کنم
بین عقل و دلم مونده بودم
شک داشتم بهش
اما باورم نمیشد
علی اهل این حرفا نبود
#ادامہ_دارد
🌸
🍂🌸🍂
🍃🍂🌸🍃🍂🌸
#حدیث
💚الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :
🔸مَن خافَ اللّه َ أخافَ اللّه ُ مِنهُ كُلَّ شَيءٍ ،
🔸و مَن لَم يَخَفِ اللّه َ أخافَهُ اللّه ُ مِن كُلِّ شَيءٍ .
📚الكافي : 2/68/3
💚امام صادق عليه السلام :
🍃آنکه از خدا بترسد،
خداوند همه چيز را از او بترساند و هركه از خدا نترسد
خداوند او را از همه چيز ترسان كند.🍃
#سردارشهیدقاسم_سلیمانی
#هرروزیک_آیه
✨يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ قَٰتِلُوا۟ ٱلَّذِينَ يَلُونَكُم
✨مِّنَ ٱلْكُفَّارِ وَلْيَجِدُوا۟ فِيكُمْ غِلْظَةًۭ ۚ وَٱعْلَمُوٓا۟
✨أَنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلْمُتَّقِينَ (۱۲۳)
✨اى كسانى كه ايمان آوردهايد،
✨با كافرانى كه مجاور شما هستند
✨نبرد كنيد؛
✨و آنان بايد در شما شدت و خشونت
✨(و قاطعیت) بيابند؛
✨و بدانيد كه خداوند با پرهیزکاران است(۱۲۳)
📚سوره مبارکه التوبه
✍ آیه ۱۲۳
#سردارشهیدقاسم_سلیمانی
#احکام_شرعی #احکام_حق_الناس
#استعمال_دخانیات در اماکن عمومی
❓سؤال: استعمال دخانیات در ادارههای دولتی و اماکن عمومی چه حکمی دارد؟
پاسخ: اگر بر خلاف مقررّات داخلی ادارات و اماکن عمومی باشد
و یا موجب اذیت و ناراحتی دیگران و یا ضرر رساندن به آنان شود، جایز نیست.
🔹منبع: پایگاه اطلاعرسانی دفتر رهبر معظم انقلاب
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🌸 یه فیلمی که تاحالا ندیدید رو بردارید شروع کنید ده ثانیه از وسطش ببینید، تصورتون رو راجع به اون سکانس و آدمای توش رو توی ذهنتون نگه دارید
🌸 بعد بشینید فیلم رو از اول ببینید وقتی رسیدید به همون سکانس میبینید که چقدر تصوراتتون غلط بوده.
🌹 توی زندگی هم همینه ، رو یه نگاه نتیجه گیری نکنید؛ آدمارو از ریشه بشناسید.
🌹 نگاه امروز تون به زندگی و آدمها، متفاوت و زیبا
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
✍ #سوره_درمانی #اوج_حاجات
🍃🍂 خـوانـدن چهل و یڪ مرتبہ
"سوره الم نشرح" در یڪ مجلس براے
برآمدن مهمات مجرب است🍃🍂
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ ﴿١﴾
وَوَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ ﴿٢﴾
الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ ﴿٣﴾
وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ ﴿٤﴾
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿٥﴾
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿٦﴾
فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ ﴿٧﴾
وَإِلَى رَبِّکَ فَارْغَبْ ﴿٨﴾
📚 ختوم و اذکار ۱۸۲
#داستانک_آموزنده
در گذشته، پیرمردی بود ڪه از راه ڪفاشی گذر عمر می ڪرد ...
او همیشه شادمانه آواز می خواند، ڪفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت.
و امّا در نزدیڪی بساط ڪفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛
تاجر تنبل و پولدار ڪه بیشتر اوقات در دڪان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش ڪار می ڪردند، ڪم ڪم از آوازه خوانی های ڪفاش خسته و ڪلافه شد ...
یڪ روز از ڪفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟
ڪفاش گفت روزی سه درهم
تاجر یڪ ڪیسه زر به سمت ڪفاش انداخت و گفت:
بیا این از درآمد همه ی عمر ڪار ڪردنت هم بیشتر است!
برو خانه و راحت زندگی ڪن و بگذار من هم ڪمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا ڪلافه ڪرده ...
ڪفاش شوڪه شده بود، سر در گم و حیران ڪیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت.
آن دو تا روز ها متحیر بودند ڪه با آن پول چه ڪنند ...!
از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فڪر اینڪه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فڪر و ذڪرشان شده بود مواظبت از آن ڪیسه ی زر ...
تا اینڪه پس از مدتی ڪفاش ڪیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت،
ڪیسه ی زر را به تاجر داد و گفت:
بیا ! سڪه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده.
"خوشبختی چیزی جز آرامش نیست"