eitaa logo
درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
25.4هزار دنبال‌کننده
34.3هزار عکس
19.4هزار ویدیو
227 فایل
کانالی جهت آگاهی ازمفاهیم قرآن وذکر وحدیث کانال دوم مون(داستانهای آموزنده بهلول عاقل) http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
💠! 🔹بوی گِز پرهایش به مشام می‌رسید. اگر کمی جلوتر می‌رفت بال‌هایش هم می‌سوخت! اما سر را به پایین چرخاند و با همان عجله برگشت. غوغای جمعیتی که تمام بلندی‌ها را سیاه کرده بودند و صورتشان مثل شاطرها قرمز شده بود همراه با ‌دود و زبانه‌های آتش در دره موج می‌زد و از دامن کوه بالا می‌آمد. آسمان گرفت. – چه می‌کنی؟ این آتش است! برای چه این قدر می‌روی و می‌آیی؟ – با منقار آب می‌آورم و بر آتش می‌ریزم. – می‌خواهی با یک منقار آب، یک کوه آتش را خاموش کنی؟!! چشمان خیس گنجشک برقی زد و گفت: می‌دانم این آب برای این آتش کم است؛ می‌خواهم برای نجات ابراهیم بیشترین کاری که در توان دارم انجام دهم. 📌امروز حضرت حجت بن الحسن علیه السلام، پسر ابراهیم خلیل است؛ بیاییم برای فرج او بیشترین کاری که در توان داریم انجام دهیم… @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💠 کمک پدرانه 🔹در پارک روی نیمکت نشسته بودم و پسرکم مشغول بازی بود. پدر و پسر دیگری هم در پارک بودند. پدر مشغول موبایلش بود و پسرش در حال تاب خوردن. شاید پسرش، یک سال از پسرم بزرگتر بود. بعد از چند دقیقه، پسرم با چشمان گریان به سمتم آمد: "بابا نوبت منه… بگو بیاد پایین !!!" 🔹از سخت ترین لحظات زندگی ‌ام وقت هایی است که می‌توانم کمکش کنم اما به خاطر خودش نباید کار را ساده کنم. به او گفتم: "برو بهش بگو می‌شه لطفا بیای پایین، منم بازی کنم؟" گفت: "نه بابا تو بیا!" گفتم: "نه… خودت باید بهش بگی." پاهایش را بر زمین کوبید و گفت: "بابا من نمی تونممم! " به او گفتم: "من نمیام! " 🔹به هزار ‌و یک دلیل تربیتی من نباید می‌رفتم… و شاید آن روز اشک می ‌ریخت و از من عصبانی می ‌شد اما فردا می‌فهمید چرا کمکش نکرده ‌ام… نشستم و جلو نرفتم وانمود کردم با گوشی ‌ام مشغولم، اما تمام حواسم به پسرم بود که چطور می ‌تواند روی پای خودش بایستد و اگر زمانی من نباشم چگونه از پس خودش بر بیاید. 🔹لحظات سختی بود… هر بار سخت است برای پدری که بتواند به فرزندش کمک کند اما نکند، و دلسردی پسر از پدر را در چشمانش ببیند و به جان بخرد ولی باز هم صبر کند… ❤️یا صاحب الزمان کاش باور داشتم پدرم هستید و اگر گاهی با هزار امید به سمتتان می‌آیم و ظاهراً دست خالی برمی‌گردم، به نفع خودم است، شاید به هزار دلیل… و چقدر کودکانه من از شما دلگیر می‌شوم…  @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh