برای خیلی از ما #مرزبندی با دیگران سخت و طاقت فرساست. اینکه در #ذهن دیگران “بد” باشیم را نمیتوانیم تحمل کنیم، چراکه میترسیم.
میترسیم، دیگری نتواند این منِ #مستقل را تاب آورد و هر چه هست را از دست بدهیم و هر چه ساختیم را خراب کند.
برای خواستهها، نیازها، #امیال و حتی #رؤیاهایمان مجبور هستیم(و بودیم) که توضیح دهیم.
ای کاش فقط یک توضیح ساده کافی بود! ما مجبوریم برای دیگری دلیل بیاوریم، استدلال کنیم و #منطق هایمان را پشت سر هم بچینیم.
شاید یکی از #انگیزههای #دلیل_تراشی هایمان به دوران کودکیمان برگردد. گویی #عشق همیشه در دسترس مان نبوده است؛ گویی اشتباهی از ما برای دریغ عشق از جانب #والدینمان کافی بود.
و ما رها شده در دنیایی تاریک؛ پر از #ترس، پر از تاریکی!
اینجا بود که یاد گرفتیم عذرخواهی کنیم، آن هم زیادی!
توضیح دهیم و دلیل بیاوریم، بیش از حد!
تلاش کنیم؛ به دیگریِ محبوب مان یاد دهیم که جنبه های ذهن ما را هم بلکه بتواند، که ببیند، که بشنود، که قهر نکند، محروم نکند.
و حالا شاید این دیگری، جایی همین نزدیکی ست، جایی دنج درست در گوشهای از ذهنمان.
درست است، مرزبندی برای اطرافیانمان شاید #احساس_ناامنی ایجاد کند. اما ما با رشد دادن ذهنمان و اعتماد به آن میتوانیم تاب بیاوریم که پسر یا دختر بدی در ذهن دیگران باشیم.
با این تحمل، آرام آرام یاد میگیریم که نیازی نیست برای ارزشها و انتخابهایمان بیش از حد توضیح دهیم.
یاد میگیریم که از #حقيقت_وجودی مان دفاع کنیم بدون اینکه عذرخواهی کنیم.