eitaa logo
-شَـــمیم ظُـــهور-
1.5هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
164 فایل
بھ نام نامے آفریدگار زمین و آسمانها✨ +خدایا ظُهور ولیعصر را نزدیک فرما :) ⁦🤲🏻⁩ 《شࢪو؏ نوکریمون 《¹⁴⁰¹/¹/²⁰》 کپی؟کل کانال کپی نشه :)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر روی لبم عجل فرجه...❣ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری دنیا به چھ دردۍ میخورھ⁉️ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
8.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•♥️🌼• دل بریـدن پر پـرواز حسینیون است هرکه‌ازخودگذرد،درسفرکرب‌وبلاست 🏴 🌺 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می‌دهم بر تو سلام✋ حضرت عالى درجات❤️ سلام حُسنِ زمین و زمان، سلام حسین سَرٺ سلامٺ و ماهِ رُخٺ تمام، حسین سَرم خوشسٺ و بہ بانگِ بلند مےگویم همیشہ درد، حسین‌سٺ و التیام حسین ❣ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از گلدوزی یاس بنفش
اگر 670 بشیم علاوه بر سه تا پرداخت که قراره بزارم سه تا چالش یهویی با جایزه عالی هم میزارم و ده تا تم خیلی خوشگلم میزارم و پروفایل ست هم میزارم😍 •⌈↝‌‌‌‌🌤⃟💕⌋• @cha_doraneh •⌈↝‌‌‌‌🌤⃟💕⌋•
به زحمت بغضم رو قورت دادم. قاشق رو از دستم گرفت... خورشت رو که چشيد، رنگ صورتم پريد! ُمردي هانيه... کارت تمومه... چند لحظه مکث کرد. زل زد توي چشم هام: واسه اين ناراحتي، ميخواي گريه کني؟ ديگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زير گريه: آره... افتضاح شده... با صداي بلند زد زير خنده! با صورت خيس، مات و مبهوت خندههاش شده بودم... رفت وسايل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت... غذا کشيد و مشغول خوردن شد... يه طوري غذا مي خورد که اگر يکي مي ديد فکر مي کرد غذاي بهشتيه... يه کم چپ چپ زيرچشمي بهش نگاه کردم – مي توني بخوريش؟ خيلي شوره... چطوري داري قورتش ميدي؟ از هيجان پرسيدن من، دوباره خنده اش گرفت – خيلي عادي... همين طور که مي بيني، تازه خيلي هم عالي شده... دستت درد نکنه۱ – مسخره ام مي کني؟ – نه به خدا... چشمهام رو ريز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم... جدي جدي داشت مي خورد! کم کم شجاعتم رو جمع کردم و يه کم براي خودم کشيدم... گفتم شايد برنجم خيلي بي نمک شده، با هم بخوريم خوب ميشه... قاشق اول رو که توي دهنم گذاشتم غذا از دهنم پاشيد بيرون... سريع خودم رو کنترل کردم و دوباره همون ژست معرکهام رو گرفتم، نه تنها برنجش بي نمک نبود که... اصال درست دم نکشيده بود... مغزش خام بود! دوباره چشم هام رو ريز کردم و زل زدم بهش؛ حتي سرش رو باال نياورد. – مادر جان گفته بود بلد نيستي حتي املت درست کني... سرش رو آورد باال با محبت بهم نگاه مي کرد... براي بار اول، کارت عالي بود... اول از دستم مادرم ناراحت شدم که اينطوري لوم داده بود؛ اما بعد خيلي خجالت کشيدم؛ شايد بشه گفت براي اولين بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معناي خجالت کشيدن رو درک مي کرد. هر روز که مي گذشت عالقهام بهش بيشتر مي شد... خلقم اسب سرکش بود و علي با اخالقش، اين اسب سرکش رو رام کرده بود. چشمم به دهنش بود. تمام تالشم رو مي کردم تا کانون محبت و رضايتش باشم... من که به لحاظ مادي، هميشه توي ناز و نعمت بودم، مي ترسيدم ازش چيزي بخوام... علي يه طلبه ساده بود، مي ترسيدم ازش چيزي بخوام که به زحمت بيفته... چيزي بخوام که شرمنده من بشه... هر چند، اون هم برام کم نمي گذاشت... مطمئن بودم هر کاري برام... ... ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ 😌👌.•░از ڪسے‌ڪه ڪتاب نمےخونه بترس از اونے‌ڪه فڪر میڪنه خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ °♤ @shamimzohor ♤°
رمان دیشب
هدایت شده از 「جـــامـاندھツ」
میرم خیلے سریع برمےگردم🙂 اگر شده بودیـــــ675ـــــم😍 چاݪش هاے یهویے میزارم با پرداخٺ😌 آمار فعݪے:675💕 ارساݪ🐝 「 𝒋𝒐𝒊𝒏↷ @dokhtarane_mahdavi2🐣💛」
هدایت شده از 「جـــامـاندھツ」
ٺا ساعٺ۱۲:۵اگر اوڹ فرشٺہ اومد برگزار میشه اگر نیومد ڪݩسݪ ٺا برسیم بہ اون آمار🙂