eitaa logo
اشعار شادروان شمس قمی
205 دنبال‌کننده
14 عکس
1 ویدیو
1 فایل
شاهان جهـان را به گـدایی نپـذیریم تا خاک کف پای علی تاج سر ماست (شمس قمی)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بس خوردم از فلاخن این روزگار ، سنگ شد از شکیب و طاقت من شرمسار سنگ در سنگلاخ غم ، دلم آیینه‌سان شکست زد بر دلم چو طفل جهان بی‌شمار سنگ تا کوبدم به ضربه‌ی جور و ستم، جهان در نُهْ رواق چرخ ، نمود احتکار سنگ بیش از شهاب ثاقب هفت آسمان خود هر شب فلک نموده به فرقم نثار سنگ هستم درختِ مُثمر گیتی که طفل دهر از بهر میوه‌ام زده بر برگ و بار سنگ اشجار بی‌ثمر ز حوادث ، مصون ترند کی بید را زنند اَبَر شاخسار سنگ ؟ سنگ آفت نُمُوّ گیاه است زین سبب ای اَبر غم! به کِشته‌ی عمرم ببار سنگ دمساز اهل زهدِ ریا ، چون نشد دلم زآن قوم سفله میخورم از هر کنار سنگ ترسم ز شرم ، آب شود در زمین رَود گر بشنود جفای دلِ سخت یار سنگ باشد دل شکسته ‌دلان ، خانه‌ی خدا در ظاهر است خانه‌‌ی پروردگار سنگ هرچند سنگ فتنه، دلِ ما شکسته است گاهی بوَد مفید ، سرانجام کار سنگ بر بیستون نگر که ز شیرین و حسن او فرهاد را بوَد به جهان ، یادگار سنگ اصحاب فیل را که ابابیل کُشته است بُد حربه‌اش به معرکه‌ ی کارزار سنگ کامل شود طلا به دل سنگ زآن سپس تعیین کند خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ی بار و عیار سنگ زر پُر بهاست لیک به سنگش محک زنند قیمت شود گهر چو بیاید به کار سنگ زآن بوسه‌ها که بر حجر کعبه می‌زنند دارد به نزد درّ و گهر ، افتخار سنگ خواهی جزای سعی و عمل، باش استوار در آسیا بدین سبب است استوار سنگ در راه سعی و کار ، مشو نا امید اگر از دست طعن خلق ، خوری صدهزار سنگ چرخد به‌روی سنگِ سرم چرخ عمر، چون بر ساعت دقیق ، بوَد اعتبار سنگ جایی که می‌فشاردم اندوه زندگی غمگین نی‌ام گرَم فشرَد در مزار سنگ (شمس قمی) چه غم که پس از مرگ تا اَبد بر سینه‌ام نهند ، دو صد کوهسار سنگ شادروان سید علیرضا شمس قمی eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(شهید مطهری) صیاد کفر ، بهر فنای مطهری زد تیر کین به بال همای مطهری بار دگر ، معاویه بر قتل مرتضى فرمان بداد و خواست فنای مطهری دژخیم بت پرست ز تیر جفا درید قلب سليم و قبله نمای مطهری در این بهار معدلت انقلاب دین بنگر خزان نخل رسای مطهری بر آرزو رسید و شهادت‌نصیب شد کاین بود اصل فرضیه‌های مطهری اصل مطهر آورد این میوه‌ی طهور رحمت به اصل طهر نیای مطهری مرد جهاد بود و مجاهد كز اجتهاد کس نارسیده است به پای مطهری فقه و اصول و فلسفه و منطق و بيان بُد شمه‌ای ز لفظ هجای مطهری لطف بیان و نرمش گفتار نغر او بودی نشان ز لطف و صفای مطهری گریان نشد ز مرگ جوانش امام ليک گریان شد از فجیع ـ رثای مطهری بر دشمن منافق و فرصت طلب بگوی تا ترک سر کند به سرای مطهری خفاش کور باطن و حاسد روا بود گردد فدای شمس ِ لقای مطهری اُف بر تو ای مگس که ازین عرصه غافلی ای بی خبر ، ز فرّ همای مطهری مرگ و حيات بهر شهیدان مساوی است فرقی مدان به جشن و عزای مطهری خون داد و با شهادت سرخ آبرو گرفت سودا ببین و بیع و شرای مطهری همچون شهید کرببلا شد شهید حق شهر قم است کرب و بلای مطهری همبستگی و وحدت اسلام شد فزون با مرگ سرخ شرک زدای مطهری من تسلیت نگویم و این نیست مرثیت کاین تهنیت بوَد به خدای مطهری زیرا که این شهادت خونین انقلاب ذکر مؤبد است برای مطهری تبریک (شمس قم) به حضور امام باد آن اوستاد و راهنمای مطهری چون مرگ اوست مژده‌ی آغاز زندگی در سایه‌ی امام هدای مطهری شادروان سید علیرضا شمس قمی اردی‌بهشت 1358 @shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(شراب کهنه) به بحر زندگی ، عاقل تأمل می‌کند پیدا گهر از حلم در دریا ، تکامل می‌کند پیدا بکش در آسیای صبر ، بار خدمت مردم که زیرین سنگ، عنوان تحمل می‌کند پیدا ز کم علمی بُوَد غوغای اطفال دبستانی سبوی نیمه پُر بر دوش غلغل می‌کند پیدا من از افراط و تفریط شتا و صیف دانستم میانه رو ، بهارآسا ، تعادل می‌کند پیدا میان عِلم و ثروت نسبتی معکوس می‌باشد بری گردد ز علم آنکو ، تموّل می‌کند پیدا بَرد مالک ، حصول دسترنج برزگر ، زیرا کند زاغ آشیان هرجا که بلبل می‌کند پیدا بشر زآغاز خونخوار است و خونریز است تا پایان که شیر اوّل بود خون و تبدّل می‌کند پیدا سَحر دزدِ گرانخوابی ، زند راه سحرخیزان ز سارق، محتسب این دم تغافل می‌کند پیدا بنای ظلم را نبوَد بقا ، ور هست پولادین ز سیل اشک مظلومان ، تزلزل می‌کند پیدا به یُمن عصمت یوسف، زلیخا گشت نام آور بلند آوازگی را ، بلبل از گل می‌کند پیدا غم دل با دل خود گو ، مدد از همّت خود جو  که روشندل به سعی خود توکل می‌کند پیدا وطن ، از انقلاب فکر گردد رونقش افزون زمین، حاصل فزون از یک تحول می‌کند پیدا کم و بسیار کالا ، نرخ را بسیار و کم دارد سخن کم گو که بسیارش تنزل می‌کند پیدا شراب کهنه دارد نشئه‌‌ای دیگر که (شمس قم) به یاران کهن ، طبعش تمایل می‌کند پیدا... شادروان سید علیرضا شمس قمی eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(غمی دیگر) نهان گشتی ز چشمم ناگهان، این هم غمی دیگر کجا سازم عیان راز نهان ، کو محرمی دیگر ؟ نفس در سینه‌ام ای همنفس! محبوس شد زیرا ندارم بی تو در این باغ و صحرا همدمی دیگر ز بس اشک از غم هجر تو جاری شد ز چشمانم ندارد چشمه ی خونبار چشمانم نمی دیگر همه دم بی تو روزم شد سیاه ای همدم دانا شود آیا که بینم روی ماهت را دمی دیگر ؟ به عالم شادمان بودم که بودی همدمم اما چو رفتی شادمانی رفت و دارم عالمی دیگر تو مرهم بر جراحات دل شیدای من بودی دریغا جز تو نبوَد زخم دل را مرهمی دیگر بسی ماتم به دل بودم در این ماتمسرا گیتی همه از یاد شد چون فرقتت شد ماتمی دیگر به پیش ای کاروان عمر ، زین دیر فنا زیرا که ره کوتاه و تا مقصد بوَد باقی کمی دیگر بتاز ای ساربان زین کوره راه زندگی یک دم کزین پس نیست ما را سختی و پیچ و خمی دیگر غمینم (شمس قم) کاندر جهان بیهوده غم خوردم جز آن غم در دلم نبوَد خدا داند ، غمی دیگر شادروان سید علیرضا شمس قمی eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(سرخط جنون) ما سال‌ها سبوکش میخانه بوده‌ایم عمری مرید ساقی و پیمانه بوده‌ایم با مِی ، سرشته‌اند گِل ما و از الست مست از شراب صافی خمخانه بوده‌ایم بر شمع روی شاهد میخانه ز اشتیاق در سوز و ساز ، همدم پروانه بوده‌ایم با عشق دوست ترک دو عالم نموده‌ایم گویی ز خویش بیخود و بیگانه بوده‌ایم چون مرغکی ز کینه‌ی صیاد نفس شوم در باغ عشق مضطر و بی لانه بوده‌ایم بی ‌جام و می به مستی و دیوانگی به شهر ز افسون چشم مست تو افسانه بوده‌ایم مجنون گرفته است ز ما سرخط جنون چون کز ازل به عشق تو دیوانه بوده‌ایم (شمس قمی) ست مست مِی روی دوست چون ما سال‌ها ، سبوکش میخانه بوده‌ایم. شادروان سید علیرضا شمس قمی eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(جانبازی پروانه) خواهم که شبی گوشه‌ی میخانه بگریم مینا صفت اندر سر پیمانه بگریم با عشق وصال تو بنوشم می و زآن پس در وادی هجران تو ، مستانه بگریم خواهم که شوم شمع و به بزم تو بسوزم تا در غم جانبازی پروانه بگریم چون کودک وامانده ز شیر، از غم هجرت شب تا به سحر گوشه ی کاشانه بگریم وقت است که از دیده چنان ابر گهربار بر خاک رهت ، گوهر یکدانه بگریم زاهد نبرد صرفه از آن گریه‌ی سالوس آنجا که خوردم باده و رندانه بگریم رندی ز در صومعه بیرون شد و گفتا تا چند ز کید بت و بتخانه بگریم ؟ (شمس قمی) از گریه ی زهاد ریایی نبوَد عجب ار گوشه‌ی میخانه بگریم. شادروان سید علیرضا شمس قمی eitaa.com/shamseqomi