#پارت_181
#به_همین_سادگی
-چشم.
هنوز هم به انگشتهام نگاه میکردم که آروم گفت:
-میتونی ساده زندگی کنی؟
نفس گرفتم این هوای خوشبختی رو.
-چرا که نه، اصل زندگی کردن یعنی سادگی.
چشمهاش رو بست و نفس عمیقی کشید و بعد نگاه عاشقش رو به من دوخت و آروم گفت:
-خیلی دوستت دارم.
این اولین بار بود که لابه لای مفهومها، این جمله گم نشده بود؛ با همهی سادگی این جمله از زبون امیرعلی چه
رقصی به پا کرد کوبش قلبم.
بلند شد و دستم رو گرفت تا من هم بلند بشم.
-بریم زیارت؟
رو به حرم حضرت ابوالفضل (ع) سلام دادیم و رو به حرم امام حسینقدمهامون رو دست تو دست هم برداشتیم و
این سر آغاز یه خوشبختی بود، پر از عطرعاشقی کنار لمس نگاه خدا. زیر لب زمزمه کردم «از همه طعمهای عشق
فقط من عاشق یه طعم شدم، اون هم عشق با طعم سادگی.»
خــ♥️ـــدایا #شکرت
پایان❣
✍🏻میم. علی زاده
#ادامه_دارد