#شاهزاده_ای_در_خدمت
قسمت پنجاه و چهارم🎬:
قاصدان اسقف ، یکی پس از دیگری به محضر پیامبر صلی الله علیه واله میرسیدند ، آنها که اینک در مناظره شکست خورده بودند ، به نوعی دنبال جبران مافات بودند تا آبروی از دست رفته شان را بازپس گیرند ..
اما طرف آنان نه محمدبن عبدالله ، بلکه خداوند و خالق این جهان هستی بود .
در این هنگام ، جبرئیل امین بر پیامبر نازل شد و آیه ای دیگر به ارمغان آورد :«حق همان است که از جانب خدا به تو رسیده است پس مبادا که در آن شک و تردید کنی، پس هرکس با تو در مقام مجادله درآید، بعد از آنکه به وحی خدا آگاهی یافتی، پس به آنان بگو بیایید تا هر کدام، فرزندانمان و زنانمان و جانهایمان را بیاوریم و سپس به مباهله بر خیزیم، تا روز قیامت و نفرین خدا بر دروغگویان فرود آوریم«آل عمران۶۱»»
به موجب این آیه ، خداوند راهی دیگر برای جنگ و نبرد پیش روی پیامبر و مسیحیان قرار داد ، نبردی که هرگز در اسلام سابقه نداشت.
جنگی که تازه بود و برای همگان تازگی داشت ، نبردی که به تعبیر خداوند در این آیه«مباهله» نام گرفت.
خبر نزول این آیه و این نبرد عجیب ، گوش به گوش و دهان به دهان رسید و در اندک زمانی ، تمام اهالی مدینه از آن با خبر شدند.
قاصدان اسقف مسیحی هم این جواب را که خداوند برای آنان تعیین نموده بود ، به سمع اسقف رساندند.
مسیحیان نیز از این نبرد نوظهور متعجب شده بودند و با خود می گفتند باید به این نبرد تن دهیم و ببینیم که پیامبر اسلام چگونه و به همراهی چه کسی در این نبرد به مصاف ما خواهد آمد.
اگر دیدیم که محمد بن عبدالله با اصحاب و سپاهیان خود با شوکت وجلال و جبروت به مباهله آمد ، بی شک با او به جنگی بی سابقه و شدید برخواهیم خواست و تا خونش را نریزیم و اصحابش را تار و مار نکنیم ،از پا نخواهیم نشست.
اما اگر دیدیدم که او با بهترین کسان خود به میدان آمد ، آنوقت باید فکری دیگر کرد.
روز موعود این نبرد را تعیین نمودند ،روز۲۴ذی الحجه سال نهم هجرت...
و همگان در انتظار این بودند که پیامبر چه خواهد کرد و سرانجام این پیکار به کجا خواهد کشید .
وفضه هم بی صبرانه منتظر رسیدن روز موعود بود...
ادامه دارد...
🖍 به قلم :ط_حسینی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
#امام_زمان
𝐣𝐨𝐢𝐧↓
『!...منٺظࢪانظھوࢪ』👇
🆔 https://eitaa.com/shamshir12
#یادآوری
مشاهده قسمت های گذشته در👆
#شاهزاده_ای_در_خدمت
#قسمت_ پنجاه_و_پنجم🎬:
همه منتظر رسیدن روز موعود بودند و فکر می کردند آیا چه خواهد شد؟ اصلا منظور خداوند از این نبرد عجیب چیست؟
اما فضه با اینکه سن کمی داشت و در اسلام هم تازه مسلمان محسوب میشد ، با جان و دل فهمید که چه خواهد شد ، اومطمئن بود بار دیگر ،عشق خداوند را به علی اعلی شاهد خواهد بود .
او خوب می دانست که هر حکم خداوند هزاران راز و رمز پوشیده و آشکار دارد و در اینجا یکی از آشکارترین اهداف خداوند ، چیزی نیست مگر نشان دادن مقام مولا علی به جهانیان و اینبار پروردگار اراده کرده بود که این منزلت را نه تنها به چشم مسلمانان، بلکه بین مسیحیان نیز جار بزند و برملا کند.
روز ۲۴ذی الحجه بود، همه در مکان تعیین شده گرد هم آمده بودند و منتظر رسیدن پیامبر بودند...
و محمد بن عبدالله صلی الله علیه واله آمد و چه با شکوه آمد...
جلال و جبروتش آنچنان بود که چشمان ملائک آسمان را به خود خیره نموده بود، مسیحیان که جای خود داشتند.
شکوه آمدن پیامبر ،نه آن شکوه پوچ و ظاهری بود که مسیحیان فکر می کردند.
آنها دیدند که پیامبر، حسین را در آغوش دارد ، دست حسن را در دست گرفته است یعنی بدانید که اینان فرزندان محمد، برگزیدهٔ خداوند است. دخترش فاطمه زهرا در یک طرف او قدم برمی داشت و به کل ملت این اشاره آشکار بود که مقصود از زنانمان در آیه مباهله، کسی جز حضرت صدیقه طاهره نمی باشد و در سمت دیگر پیامبر صلی الله علیه واله ، علی اعلی قدم بر می داشت و این علی را اگر با همان آیه مباهله می خواستیم تفسیر کنیم میشد«جانهایمان»...آری پیامبر با عظمتی آسمانی و بی نظیر قدم به میدان مباهله نهاده بود...
و چه زیبا خداوند اهل بیت پیامبر را به رخ عالمیان کشید و چه زیباتر به همگان گفت که علی علیه السلام نیست مگر جان محمد و محمد همان علی ست...
واین اشاره ظریف را عاشقانی که دل در گرو مهر محمد و آل او داده بودند به تمامی گرفتند و سر مست از این صحنه ملکوتی بودند.
مسیحیان با دیدن این صحنه تکان دهنده یقین کردند که اگر این پنج وجود مقدس که خداوند آنها را برگزیده ، دست به دعا بردارند و آنها را نفرین کنند ، بی شک عذابی سخت بر آنان نازل می شود و کل جامعه مسیحیت کن فیکون می شود.
پیامبر در آن روز بر فراز تپه ای قرار گرفت و حسن و حسین را به دوش گرفت و فاطمه و علی را در دوطرفش در آغوش کشید و به همگان اعلام کرد که اینان اهل بیت منند و فرمود آی دنیا از الان تا قیام قیامت بدانید که : علی.....جان من است..علی جان محمد مصطفی است و گواهش آیه ۶۱سوره آل عمران....
و کاش که دنیا طلبان ان زمان دل در گرو این پیر غدار نمی دادند و پس از پیامبر دست به دامان ولیّ بلا فصل اومیزدند ،
محمد رفته بود ،اما جانش را در بین امت به ودیعه گذارده بود ،تا امتش منحرف نشود...اما شیاطین دست به کار شدند تا امت محمد صلی الله علیه واله ،از مسیر اصلی اسلام منحرف گردد....
ادامه دارد...
🖍 به قلم :ط_حسینی
🆔 https://eitaa.com/shamshir12
#یادآوری مشاهده قسمت های گذشته در 👆
#شاهزاده_ای_در_خدمت
قسمت پنجاه و ششم🎬:
فضه مانند نهالی نورس در سایه سار دین اسلام و زیر تشعشع انوار پیامبر گرامی رشد می کرد و می بالید و هر روز در عمرش با واقعه ای بزرگ مواجه بود که اشاره تمام این وقایع رو به سوی مرد خانه ای بود که فضه در آنجا زندگی می کرد.
حال فضه با تمام عمق وجود حس می کرد به راستی در خدمت شاهزاده های عالم قرار گرفته و چه سعادتی از این بهتر و چه زندگیی از این بابرکت تر ، او سعی دارد تمام وقایع را به خاطر بسپارد و می داند این خدمت ، این زندگی ، این سعادتی را که نصیبش شده باید به طریقی جبران نماید. پس خوب هوش و گوش می کند تا آنچه را که با چشم خود می بیند و با گوش خود میشنود به آیندگانی که نمی بینند ، برساند...
سال نهم هجرت بود و یکسال از فتح مکه به دست مسلمانان می گذرد، خبرهایی می رسد که باقیمانده مشرکان به مکه آمد و شد دارند و به رسم جاهلیت به زیارت کعبه می پردازند.
یکی از عادات زشت و ناپسند آنها آن است که در مراسم زیارت خانه خدا، گاهی کاملا برهنه و عریان به گرد خانهٔ خدا طواف می کنند.
خداوند از اینکه کعبه، نخستین پایگاه توحید، هنوز از آلودگی وجود ناپاک مشرکان و کافران پاک نشده است ،ناخرسند و ناخشنود است.
از این رو در سال نهم هجرت ، پیامی دیگر از جانب خداوند بر مردم رسید ، پیامی که اعلام برائت بود از مشرکین
خداوند نخستین آیات سوره توبه در اعلان رسمی برائت از مشرکان و ممنوعیت ورود آنها به حریم مسجدالحرام را بر پیامبرش نازل فرمود و پیامبر از سوی خداوند دستوری می گیرد تا از ورود مشرکان به حریم پاک کعبه جلوگیری نماید و پس از پایان مهلتی چهارماهه، به خاطر پیمان شکنی ایشان، ریشهٔ شرک و کفر را بخشکاند.
پیامبر آیات نازل شده را برای مردم بیان می کند ، او به دنبال قاصدی ست تا فی الفور به سمت مشرکان بفرستد و دستور خداوند را به آنان ابلاغ نماید.
خیلی از یاران پیامبر اعلام آمادگی می کنند تا سعادت ابلاغ این آیات را از آن خود نمایند و پیامبر باید یکی از هزاران یار را انتخاب نماید ...
ادامه دارد
🖍به قلم :ط_حسینی
🆔 https://eitaa.com/shamshir12
#یادآوری مشاهده قسمت های قبل در 👆
#شاهزاده_ای_در_خدمت
قسمت پنجاه و هفتم🎬:
پیامبر در بین یاران چشم می گرداند، هیچکس نمی داند در ذهن پیامبر صلی الله علیه وآله چه میگذرد، ابوبکر که در صف اول یاران نشسته و دل دل می کند که این افتخار را نصیب خود کند ، با هیجان از جا بلند میشود ، نزدیک پیامبر می آید و با خواهش فراوان از او می خواهد که افتخار رساندن این آیات را از آن خود نماید.
پیامبر که مهربانی اش نشأت گرفته از مهر الهی ست ، روی او را زمین نمی زند و آیات نازل شده را به صورت فرمانی از جانب خداوند که باید برای مشرکان قرائت شود به ابوبکر می دهد تا این فرمان را اجرا کند.
فضه تمام این صحنه ها را شاهد است ، دل درون سینه اش می تپد ، او خوب می داند کسی جز مولایش چنین سعادتی را نخواهد داشت ، اما وقتی می بیند پیغام رسان پیامبر شخص دیگری ست ، برایش سوال پیش می آید و ذهنش مشغول این امر می شود.
ابوبکر از شادی در پوست خود نمی گنجد ، با دیده تکبر به دیگران نگاه می کند ، حال او هم بهانه ای پیدا کرده که بر مسلمین فخر بفروشد و به این سعادتی که نصیبش شده ، افتخار نماید.
ابوبکر به این ماموریت بسیار مهم اعزام می شود...
در اینجا عشق خداوند دوباره به جوشش می افتد و مهرش به بهترین بندگانش فوران می کند.
هنوز قاصد پیامبر به نیمه راه نرسیده که دوباره جبرییل امین نازل میشود و از سوی خداوند نغمه های عاشقانه سر میدهد و فرمانی تازه می آورد.
حالتی معنوی به پیامبر دست می دهد و همگان میدانند که در این حالت جبرییل به حضور او رسیده ، پس از لحظاتی ، پیامبر، علی را به سوی خود می خواند .
چیزی کنار گوش او می گوید که اطرافیان متوجه نمی شوند.
علی علیه السلام پس از شنیدن کلام پیامبر صلی الله علیه واله ، فی الفور کفش به پا می کند و عزم سفر می کند ،جمعیت با تعجب دوره اش می کنند و هر کس سوالی از او میپرسد ، اما متن تمام سؤالها یکی ست : ابوتراب چه اتفاقی افتاده؟؟
پیامبر در گوش تو چه گفت ؟
آیا امری مهم رخ داده؟
علی لبخندی میزند و...
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی_مصری
🆔 https://eitaa.com/shamshir12
#یادآوری مطالعه قسمت های قبل در 👆
#شاهزاده_ای_در_خدمت
#قسمت_پنجاه_و_هشتم🎬:
لحظات و دقایق و ساعتها و روزها و هفته ها و ماه ها چون برق و باد می گذشت و این گذشتن خبر از عبور انسانها از مراحل مختلف عمرشان میداد..
نزدیک به دوسال از آمدن فضه به مدینه النبی می گذشت ، دو سالی که هر لحظه اش برابر با هزاران سال می بود و فضه در مکتب عدالت علوی و کلاس درس فاطمی ، درس انسان بودن و انسان ماندن را آموخته بود، دو سالی که او را چنان وابستهٔ این خاندان کرده بود که تاب و تحمل دوری از بانوی خانه را که چون مادر دوست می داشت ، نداشت.
او خود را نه خادمه ، بلکه فرزند این خانه می دانست و حالا توسط پیغام و پسغام هایی که آن جوان حبشی ، همان سربازی که او را از حبشه به مدینه آورده بود ، متوجه علاقه او به خود شده بود.
ان جوان ، فضه را از مولا علی خواستگاری نموده بود و مولا علی هم تصمیم گیری را بر عهده خود فضه گذاشته بود ، البته مولایش تاکید کرد که این جوان ، جوانی پاک و مسلمانی مؤمن است ، اما فضه دل از بانویش و این خانه نمی کند ، او فکر می کرد با ازدواجش ،امکان این هست که اندکی هر چند کوچک از این خانه وخانواده دور شود ، پس در جواب دادن تعلل می کرد و گاهی به این نتیجه می رسید که تمام عمرش را وقف زهرا سلام الله علیها کند و مانند پروانه دور او بچرخد.
اینک که موسم حج ابراهیمی بود ، آن خواستگار سمج هم بر اصرارش افزوده بود و فضه جواب خواستگاری را به بعد از مراسم حج و بازگشت به مدینه ،واگذار نموده بود.
کاروان زائران خانه خدا در شور و شعفی وصف ناپذیر بود ، همه در تدارک سفر به سرزمین مکه و خانه خدا بودند و فضه از شادی در پوست خود نمی گنجید، چون او هم بعداز مدتها انتظار سعادت زیارت خانه خدا را پیدا کرده بود و جزء زائران همراه مولایش علی و جمعی از زنان پیامبرصلی الله علیه واله راهی مکه بود...
ادامه دارد
🖍به قلم :ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
🆔 https://eitaa.com/shamshir12
#یادآوری مشاهده قسمت های قبل در 👆
#شاهزاده_ای_در_خدمت
#قسمت پنجاه و نهم🎬:
کاروان زائران مدینه النبی ، به همراه پیامبر صلی الله علیه واله وارد حرم امن الهی شدند ، روز ها، روزهای ماه ذی الحجه بود و پیامبر آخرین مراحل آئین حج ابراهیمی را به مردم آموزش می داد.
فضه هم همچون نوگلی تازه نفس ، عطر محمدی را به جان می کشید و آموزش های پیامبر را به حافظه اش می سپرد و عجیب حلاوت زیارت خانهٔ خدا در جوار پیامبر و مولایش علی بر ذائقهٔ جانش نشسته بود.
زیارت خانه خدا به اتمام رسید و کاروانیان در راه بازگشت به سرزمین های خود بودند
پیامبر صلی الله علیه وآله ، همچون نگین انگشتری در میان مسلمانان می درخشید و به آنان درس خدا و خداشناسی و راه و رسم بندگی را می داد ، در این هنگام باز حال رسول خدا متغیر شد ، این حال و هوا برای فضه که نزدیک دو سال با خانوادهٔ رسالت همنشین بود ،بسیار آشنا می آمد.
او خوب می دانست که در این حالت ، جبرئیل امین است که از آسمان فرود آمده و میهمان محضر رسول خداست ،پس باید منتظر پیامی دیگر از جانب خداوند بود.
بعد از گذشت دقایقی ، پیامبر از جا برخواست ، همانطور که چهره اش نورانی تر از همیشه می نمود ، در بین جمعیت چشم گرداند و چشم گرداند و در آخر، نگاهش خیره بر روی مردی شد که شیر خدا بود در روی زمین ، همو که او را پدر خاک می نامیدند ، ابوترابش می خواندند و عنوان شجاع ترین مرد عرب را به خود اختصاص داده بود.
پیامبر همانطور که خیره در نگاه علی و علی غرق در چشمان حبیبش رسول الله بود ،لبخندی چهرهٔ مبارکش را پوشانید و سپس رو به جمع فرمود : ای کسانی که ایمان آورده اید و راه درست و مستقیم را که همان راه حق و خداوند است یافته اید ، بدانید که اینک جبرئیل امین بر من نازل شد و پیغام بسیار مهمی را به من رسانید.
پیامی که برای خداوند آنچنان مهم بوده که اراده کرده آن را در جمع حاجیان سرتاسر این کرهٔ خاکی بیان کند.
پیامی که شما باید بشنوید و به گوش آنان که در این جمع نیستند و نمی شنوند،برسانید...
پیامبر قبل از خواندن پیام و آیه ای که بر او نازل شده بود ، سخن ها گفت تا همگان به اهمیت این پیام پی ببرند.
فضه هم که در جمع حاجیان حضور داشت ، سرا پا گوش شده بود تا حرف به حرف این پیام مهم را به گوش جان بسپارد ، تا بداند خواسته ی خدایش در چیست که اینهمه اهمیت داشته است و انگار حسی درون قلبش می گفت که بی شک این پیام مهم ، بی ربط به مولای عرشیان و فرشیان امیر مومنان علی علیه السلام نخواهد بود.
آری ، فضه غرق در حرکات پیامبرش بود و پیامبر غرق در برکات دامادش علی....
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی_مصری
🆔 https://eitaa.com/shamshir12
#یادآوری مطالعه قسمت های قبل در👆
#شاهزاده_ای_در_خدمت
#قسمت_شصت🎬:
پیامبر صلی الله علیه وآله بار دیگر نگاهش را بین جمعیت چرخاند و روی علی علیه السلام متمرکز شد و همانطور که لبخندی کل صورت مبارکش را پوشانیده بود ، علی را به سمت خود خواند
علی علیه السلام در کنار او قرار گرفت و پیامبر همانطور که دست علی را در دست می گرفت شروع به تلاوت آیه ای کرد که هم اینک خداوند از جانب پروردگار برای او آورده بود:« ای رسول آنچه را که از سوی خداوند به تو نازل شده است به مردم برسان، که اگر چنین نکنی رسالت خدا را انجام نداده ای و خداوند تو را از آسیب مردم حفظ می نماید و گروه کافران را هدایت نمی کند مائده۶۷»
پیامبر آیه را تلاوت کرد و در این هنگام ولوله ای در جمع افتاد: این چه امری ست که دین خدا و رسالت پیامبرش را کامل می کند ؟ این چه عملی ست که بدون آن رسالت رسول الله ناقص است و بی فایده؟ خداوند پیامبرش را از کدام خطر آگاه کرده و همه ٔ اینها چه ربطی به علی دارد که پیامبر قبل از تلاوت آیه ، او را نزد خود خواند؟
باران سؤالات مردم لحظه به لحظه بیشتر و رگباری تر می شد و همهمه ای عجیب تمام جمع را فرا گرفته بود.
فضه از گوشه ای در سرزمینی که خم می نامیدندش، شاهد این موضوع بود ، حالا می فهمید واقعا امری مهم در پیش است که چنین آیه ای نازل شده و خدا را شکر که مبین آیات ، رسول خدا در جمع حضور داشت و اینک پرده از راز و رمز این آیه بر میداشت ، اما فضه خوب می دانست که این آیه هر چه هست بازهم مدحی از ابوتراب را در خود نهفته دارد باید میبود و سخنان پیامبر را گوش می کرد تا بفهمد آن مدح چیست و چگونه است..
هیاهوی مردم به اوج رسیده بود که ناگهان دست پیامبر بالا رفت و با پایین آمدن دست مبارک او ،سرو صدا هم خوابید...
پیامبر نفسش را محکم بیرون داد و فرمود : من نگران دسیسه و توطئه جمعی از مردم بودم که خداوند با نزول این آیه حرف آخر را زد و سپس دست مبارکش را دور شانهٔ علی حلقه نمود او را به خود نزدیک کرد و ادامه داد: خداوند مرا مأمور کرد تا وصی و جانشین بعد از خودم را به شما معرفی کنم تا پس از من دین خدا از راه خودش منحرف نشود و توطئه های مغرضان از بین برود، آهای مسلمین ، آی حاجیان حرم امن پروردگار بدانید و آگاه باشید که پس از من علی ، مولا و سرپرست مومنان خواهد بود.
تا این حرف از دهان مبارک پیامبر خارج شد ، ناگاه مردی از بین جمعیت بلند شد و گفت : پس چه بهتر که این آیه را اینچنین بخوانیم « ای رسول! آنچه که از جانب خداوند بر تو نازل شده است که علی مولا و سرپرست مؤمنان است به دیگران ابلاغ کن که اگر این کار را نکنی رسالت خداوند را به انجام نرسانده ای و خداوند تو را از آسیب مردم حفظ می کند»
با این حرف مرد عرب ، لبخند پیامبر پر رنگ تر شد و فرمود : تبارک الله...به راستی که حرفت عین کلام حق است و اینچنین بود که یاران پیامبر این آیه را به این صورت تلاوت می کردند.
فضه از شنیدن سخنان و تفسیر پیامبر غرق شوق و لذت و سرشار از هیجان شده بود و ناگاه مانند عاشقی که به مراد دلش رسیده سر بر آستان پروردگارش سجده شکر نمود و اما نمی دانست که این نزول اشعار عشق خداوند در مدح مولایش علی هنوز ادامه دارد....
هنوز در سجده شکر بود که دید تلی از جهاز شتران آماده شده ،انگار پیغامی دیگر از جانب خدا رسیده بود..
ادامه دارد..
به قلم :ط_حسینی_مصری
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
🆔 https://eitaa.com/shamshir12
#یادآوری مطالعه قسمت های قبل در👆
#شاهزاده_ای_در_خدمت
#قسمت شصت و یکم🎬:
فضه که سرشار از شوق بود، سر از سجدهٔ شکر برداشت و متوجه شد ، جنب و جوشی عجیب در بین است و دانست که این پیام های عاشقانهٔ خداوند ادامه دارد.
عده ای زیر چند درخت را در غدیر خم جارو می کردند و عده ای دیگر در تدارک منبری بودند که از جهاز شتران بنا کنند.
زیر درختان تمیز شد ، پیامبر صلی الله علیه واله در آنجا قرار گرفت و علی علیه السلام هم همواره دست در دست او همراهش بود ، گویی پیامبر از علی اش دل نمی کند و علی هم خود را پاره ای از وجود پیامبر می دانست و براستی که خداوند چه زیبا در قرآنش علی را نفس و جان پیامبر معرفی نمود.
رسول الله زیر درختی نشست و علی در کنارش و اصحاب گرداگرد آنان حلقه زدند، پیامبر چندین قاصد به اطراف فرستاد .
آنها مأموریت داشتند که حاجیان جلو افتاده را به غدیر برگردانند و حاجیانی که به غدیر خم نرسیده اند را شتابان به آنجا فراخوانند ، شور و شعفی که در حرکات پیامبر مشهود بود ، خبر از واقعه ای بزرگ می داد و فضه شک نداشت که محور این واقعهٔ بزرگ کسی جز مولایش علی نخواهد بود.
قاصدان که روانه شدند، پیامبر با خیالی آسوده به جمعیت اطرافش نگریست و فرمود:« گويا مرا فرا خوانده اند و من اجابت كرده ام و سفری طولانی در پیش دارم همانا من بين شما دو شي ء گرانبها بر جاي گذاشته ام كه يكي از آنها از ديگري بزرگتر است، كتاب خداي تعالي و عترت من ، پس بنگريد كه بعد از من با آن دو چگونه رفتار مي كنيد، كتاب خدا و عترت من از هم جدا نمي شوند تا در كنار حوض (كوثر) نزد من حاضر شوند. سپس گفت: همانا خداي عز و جل مولاي من است و من مولاي همه مؤمنان ، آنگاه دست علي را گرفت و فرمود: هر كه را من مولاي اويم پس علي هم ولي و سرور اوست. خدايا دوست بدار هر كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر كه با او دشمني كند. »
فضه از شنیدن کلام پیامبر اشک به چشم آورد و در خاطرش زنده شد که پیامبر این حدیث را نیز در عرفه بین حاجیان خانه خدا هم بیان نموده بود ، یعنی اینقدر مهم بوده که می بایست تکرار در تکرار شود تا به عمق جان مسلمین بنشیند و آن را هرگز فراموش نکنند.
فضه نگاهی به مولایش علی و پیامبر که چون یک روح در دو جسم بودند انداخت و زیر لب تکرار کرد : براستی که امانت های محمد صلی الله و علیه واله در بین مردم ، قرآن است و عترتش ، قرآن است و اهل بیتش و راه و سنتی که اهل بیت علیهم السلام به امت نشان می دهند ...آنگاه آهی کشید و ادامه داد: کاش مردم این سخنان را در خاطر بسپارند و به دیگران هم برسانند ، تا دین حق و اسلام ناب محمدی از گزند توطئه و انحراف در امان بماند....
ادامه دارد
🖍به قلم :ط_حسینی
🆔 https://eitaa.com/shamshir12
#یادآوری مطالعه قسمت های قبل در👆
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#شاهزاده_ای_در_خدمت
#قسمت_شصت و دوم🎬:
فضه از شنیدن سخنان پیامبرصلی الله علیه واله ،هم شاد بود و هم اندوهگین..
شاد بود چراکه مولایش علی به فرمودهٔ پیامبر و به حکم خداوند مولا و سرپرست تمام مؤمنان شده بود و اندوهگین بود، چون سخنان پیامبر خبر از وداع میداد و خبر از هجرت پیامبر و مسافرتی ابدی میداد و این خبر، قلب فضه و هر مسلمان مؤمنی را می فشرد.
هنوز خبری از قاصدانی که رسول الله به اطراف فرستاده بود ، نشده بود و اما پیامبر در جمع یارانش مانند ماه شب چهاردهم در آسمان شب ، می درخشید و هنوز سخن ها داشت و سفارش ها می کرد.
جمعیت اطراف پیامبر ، هرکس سوالی می پرسید و تمام سؤالات پیرامون واقعه ای بود که رسول خدا اینک بشارتش را داده بود .
حالا همه می دانستند که هر چه هست پیرامون ولایت ابوتراب است ، ولایتی که از جانب خدا مقرر شده ، هر کس به اندازه فهم و درکش سؤالی می پرسید.
همهمه ای برپا شده بود، پیامبر نگاهی از سر مهر به جمعیت انداخت و بار دیگر دست دور شانهٔ علی انداخت و او را به خود نزدیکتر نمود و رو به جمعیت فرمود :«ای مسلمین ؛بدانید هرکس که می خواهد مسرور باشد و مانند من بمیرد و در بهشت برین که درختان آن را خداوند غَرس کرده است، مسکن گزیند، باید پس از من ولایت و سرپرستی علی را بپذیرد و پس از او هم ولایت ولیّ و جانشین او را گردن نهد و از اهل بیت من پیروی کند ، آنان عترت و خاندان من هستند که از سرشت من آفریده شده اند و از فهم و دانش من بهره مند گشته اند، پس وای به کسانی از امت من ! که برتری ایشان را دروغ انگارند و پیوند مرا با آنها قطع کنند، خداوند هرگز شفاعت من را به این گروه نرساند»
این حرف پیامبر گویی اتمام حجتی بود روشن و آشکارا ، تا هیچ کس فکر فتنه و توطئه ای در سر نپروراند و خیالاتی نبافد تا پس از عروج پیامبر ،خود بر اریکه قدرت بنشیند...
فضه سخنان پیامبر را به گوش جان می سپرد و با خود می گفت : براستی این احادیث را باید با خط طلا نوشت و بر تارک هستی آویخت تا همگان بدانند مقام و منقبت علی بن ابیطالب را ، همو که ابوتراب است در روی زمین ، همو که فاروق اعظم و صدیق اکبر امت رسول الله است ...همو که ندای آسمانی او را «لا فتی الا علی و لا سیف الا ذوالفقار خواند» و چه بد بندگانی خواهیم بود اگر این فضائل را به دست فراموشی سپاریم و چه ناشکر انسان هایی خواهیم بود که شکر ولایت علی را به جا نیاوریم و چه امت بیچاره ای خواهیم بود که اگر به راهی غیر راه ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب برویم...
فضه حرفها در سر داشت و لیکن بر زبان نمی آورد و پیش رویش میدید که منبری را که رسول الله دستور به برپایی اش داده است ، کم کم بلند و بلندتر می شد.
ادامه دارد...
🖍 به قلم :ط_حسینی
🆔 https://eitaa.com/shamshir12
#یادآوری مطالعه قسمت های قبل در👆
#شاهزاده_ای_در_خدمت
#قسمت_شصت و سوم🎬:
کم کم منبر پیش رو آماده شد...
سواران با شتاب از هر طرف خود را به برکهٔ خم رساندند تا بدانند این چه امر مهمی است که پیامبر آنان را به اینجا فرا خوانده ، بعضی ها راه رفته را برگشته بودند و عده ای هم با عجله از پشت سر خود را به این سرزمین که قرار بود نقطهٔ عطفی در دل خود نگهدارد ، رساندند.
کنار برکهٔ خم جمعیت موج میزد.
هر کس حرفی می گفت و نظری ارائه می کرد ، پیامبر صلی الله علیه وآله که شور و شعف مردم را دید ، از جا برخاست.
به سمت بلندایی که با جهاز شتران بنا کرده بودند رفت.
بر روی آن قرار گرفت و سپس با نگاهی سرشار از مهر به علی علیه السلام اشاره کرد که بالا بیاید و در کنار او قرار گیرد.
وقتی که علی به نزد رسول الله رفت و کنارش ایستاد، فضه که از کمی دورتر شاهد ماجرا بود ، اشک چشمانش شروع به جوشش و تکاپو نمود ، او می خواست این صحنه را به روشنی ببیند ،اما مگر این مرواریدهای غلتان به او اجازه میداد که زیباترین صحنهٔ عمرش را ببیند...
علی و محمد علیهم السلام دو مدار آرامش زمین ، همانها که از یک درخت و یک نور خلق شدند ، همانها که بهانهٔ خلقت و وجود این دنیا بودند ، همانها که مدار این دنیا بر گرد ایشان می چرخید در کنار هم قرار گرفته بودند ، بر بلندایی که آنها را به آسمان نزدیک کرده بود ، انگار باران نور از آسمان بر این نقطه باریدن گرفته بود ، گویی درب آسمان گشوده شده بود و ملائک صف به صف از عرش به فرش نزول می کردند که شاهد این صحنهٔ ملکوتی باشند.
سر وصدا اوج گرفته بود و هر کس در گوش کناری اش چیزی زمزمه می کرد: منظور پیامبر از این اجتماع عظیم چیست؟
چرا همگان را به خود فراخواند؟ چرا چنین جایگاهی درست کرده و چرا علی را به نزد خود خواند؟
هزاران سوال در ذهن همگان شکل گرفته بود که دست رسول خدا بالا رفت...
دست علی هم که انگار در دست مبارک پیامبر قفل شده بود ، بالا رفت...
دست حیدر رفت بالا و عرشیان آسمان دل باختند و انگار در عرش خداوند برای حیدر ، حیدریه ساختند...
پیامبر سرشار از شوق بود و گویی می خواست این شور و شوقش را به جمع منتقل کند ، آنچنان دست ابوتراب را بالا برده بود که گویی می خواهد از آسمانیان تحفه های بهشتی برای زمینیان بگیرد ، به طوریکه سفیدی زیر بغل پیامبر بر همگان آشکار شد...
فضه از هیجان دیدن این صحنه ،سرتا پایش می لرزید و خوب می دانست امری بزرگ و عظیم در پیش است...
دست علی که بالا رفت ، همهمهٔ جمعیت فرو نشست و همگان سرا پا گوش شدند تا بدانند ، این مجلس زیبا که بی شباهت به جشنی عظیم نبود برای چه برپا شده ، گرچه حدس زدنش مشکل نبود ، چون همگان بر قرب و جایگاه علی نزد رسول و پروردگارش آگاه بودند.
مغرضان مولا علی از دیدن این صحنه دندان به هم می ساییدند. و دلدادگان کوی حیدر ، همانند فضه از شوق دیدن ،می گریستند.
ناگاه صدای ملکوتی پیامبر بود که در سرزمین غدیر خم طنین افکند:...
ادامه دارد
🖍 به قلم :ط_حسینی
🆔 https://eitaa.com/shamshir12
#یادآوری مطالعه قسمت های قبل در👆
#شاهزاده_ای_در_خدمت
#قسمت شصت و پنجم🎬:
در این هنگام صدای پیامبر رساتر از همیشه کل فضا را در نوردید و به گوش عرشیان و فرشیان رسید ، ندای روح بخش محمد صلی الله علیه وآله بود که آیه ای را هم اینک بر او نازل شده بود تلاوت می کرد :«امروز کافران از اینکه در دین شما اختلافی ایجاد کنند ناامید شدند ، پس شما از آنان بیمناک نشوید بلکه از من بترسید ، امروز دین شما را کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و راضی شدم که اسلام دین شما باشد. مائده/۳»
زمانی که فضه این آیه زیبا را از زبان پیامبر شنید، غرق لذت و شگفتی شد ، او دو سال همدم خانواده علی علیه السلام بود و با تمام وجود ، برتری علی علیه السلام و اهل بیتش را بر تمام مسلمانان دیگر حس کرده بود ، اما این آیه ، چیزهای زیادی در بر داشت که برای انسان های با بصیرت سر چشمهٔ تمام خوبی ها بود.
وقتی خداوند می فرماید ،در این روز کافران از اختلاف افکنی نا امید شدند ، منظورش پر واضح است که ولایت علی بن ابی طالب حبل المتین و مایهٔ وحدت مسلمین است ،وقتی می فرماید :امروز دینش را کامل نموده ،یعنی ملاک تکمیل دین ، پذیرش ولایت ابوتراب است...
وقتی پروردگار عالمین گوشزد می کند که امروز نعمتم را بر شما تمام نمودم ، این بدان معناست که ای مسلمانان بدانید که بالاترین نعمتی که خداوند به شما ارزانی داشته ، نعمت ولایت امیرمومنان علی بن ابیطالب بر مسلمین است...
وقتی خداوند دین اسلام را در کنار امروز و این ولایت می آورد ،یعنی اسلام ناب محمدی همان است که ولایت علوی در سر لوحه اش باشد ،یعنی ولایت علی تکمیل اسلام است و اسلام واقعی همان پذیرش ولایت حیدر است...
الحق که چه زیبا، واضح و روشن عشق خدا به علی اعلی در این آیه و آیات قران نهفته است....
فضه گاهی با خود فکر می کرد که اصلا علی قران است و قرآن همان علیست و این واقعیتی انکار ناپذیر بود ، زیر ا که علی به تعبیر پیامبر ، قرآن ناطق بود و در آیه آیهٔ قران ، مناقب علی جاری بود...
پیامبر آیه را تلاوت کرد و آن را تفسیر نمود ، مؤمنان واقعی سر از پا نشناخته به جلو هجوم آوردند تا بیعت کنند با ولیّ بلافصل پیامبر و سر نهند بر امری که خدا با آن بزرگترین نعماتش را بر مومنان فرود آورد...
در همین اثنا بود که....
ادامه دارد
🖍به قلم :ط_حسینی
🆔 https://eitaa.com/shamshir12
#یادآوری مطالعه قسمت های قبل در👆
#شاهزاده_ای_در_خدمت
#قسمت شصت و ششم🎬:
جمعیت به جلو هجوم آوردند تا دست در دست مبارک علی علیه السلام گذارند و با او بیعت کنند ، تا بزرگترین نعمت خدا را از آن خود نمایند ، تا دین خود را با پذیرش ولایت امیرالمؤمنین ، کامل نمایند ، تا امام خود بعد از پیامبر را بشناسند و به امامتش گردن نهند.
در این بین فضه از کناری این صحنه را می دید ، او متوجه شد دو نفر از مهاجرین که دخترانشان در عقد پیامبر بودند ، جلو آمدند ، ابوبکر و عمر ، جلوی پیامبر و علی ایستادند و همانطور که نگاهی به دو دست قفل شده در هم علی و رسول الله می انداختند رو به پیامبر گفتند : یا رسول الله ؛ آنچه که اینک فرمودید و ابوتراب را به عنوان امیر مؤمنان و ولیّ بلا فصل خود بعد از پیامبر معرفی کردید آیا خواستهٔ خداوند و امر پروردگار و رسولش بود؟
پیامبر سری تکان داد و فرمود :آری ،به خداوند قسم که حرف من نیست جز سخن خداوند و کلام حق ...
پس آن دو جلو آمدند و چندین بار رو به علی گفتند: مبارک باشد ، مبارک باشد ، مبارک باشد امیر المؤمنین شدنت...
و جزء اولین نفراتی بودند که با علی علیه السلام ،به عنوان خلیفه بعداز پیامبر و جانشین رسول خدا ، بیعت کردند.
فضه نگاه به موج جمعیتی که شتابان پیش میرفت تا خود را به علی برسانند و با اوبیعت نمایند، نمود ، از شور و هیجان جمع ، هیجان او نیز افزون تر شد ، نا خوداگاه آهی کشید و گفت : خدا کند ،مردم این جشن را فراموش نکنند، این آیات خداوند را فراموش نکنند ، این بیعت با حیدر را فراموش نکنند...
اما تاریخ نشان داد که مردم فراموشکارند و غفلت زده....همانها که جزء اولین بیعت کنندگان بودند ، سر دستهٔ بیعت شکنان شدند...کتاب خدا را سبک کردند و امانت رسول خدا را به خاک و خون کشیدند ...
روز، روز بزرگی بود ...عید عید عظیمی بود ...آخر در این روز اسلام کامل شده بود ، اسلامی که شروعش از خلقت آدم ابوالبشر کلید خورده بود و در طول قرن ها و سالیان با نام های گوناگون و با پیامبران مختلف دست به دست شده بود و هر زمان تکمیل تر ازقبل به دست قومی با نامی و پیامبری دیگر میرسید ، اینک در این روز اراده خدا بر آن تعلق گرفته بود که کامل شود ....در غدیر خم کامل شود و با پذیرش ولایت امیر المومنین علی بن ابیطالب کامل شود...
و کاش بندگان قدر این نعمت بدانند ، همانا ولایت علی علیه السلام، حصار امن دین است مانند کلمه لااله الاالله و هر کس در این حصار وارد شود ،از گزند شیاطین در امان می ماند.....
ادامه دارد..
🖍طه_حسینی_مصری
#یادآوری مطالعه قسمت های قبل و بعد در 👇
𝐣𝐨𝐢𝐧↓
『!...منٺظࢪانظھوࢪ』👇
🆔 https://eitaa.com/shamshir12