eitaa logo
شمس (ساقی)
542 دنبال‌کننده
211 عکس
8 ویدیو
2 فایل
کسی که غرق خدا شد جزای اوست بهشت نه آن که دل به عبـادت، به شوق حـور دهد شمس (ساقی) کانال‌ آموزش عروض و قافیه و... 🆔 @arozghafie 🆔 @shams400
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(السّلامُ عَلیكِ یٰا فاطِمةالزهراء) خاموش چو شمع خانه‌ی حیدر شد غمخــانـه حریم دخـت پیغمبــر شد گشـتــند یتــیم اگرچه طفــلان علی در اصل، جهانِ شـیعه بی مـادر شد سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دو یاورند که دلدار و غمگسار هم‌اند دو دلبری که دل‌آرام و رازدار هم‌اند دو هم‌مسیر، دو همراه و همسفر با هم دو خط ریل ِ موازی که در کنار هم‌اند دو گوهرند که از دو صدف شده مولود دو درّ که هر دو، هم‌سنگ و هم‌عیار هم‌اند دو گل که هوش بَرند از سر و ز نکهت خود نماد هستی و رحمت به شاخسار هم‌اند دو نرگس‌اند که دل می‌بَرند از دلدار میان گلشن و گلزار، گل‌عِذار هم‌اند دو حافظیه غزل می‌چکد ز سینه‌ی‌شان که مَست قال و مقال و گل بهار هم‌اند دو مثنوی، دو چکامه، دو چارپاره، غزل حدیث تلخی و شیرینی و شرار هم‌اند دو مصرع اند که اُسلوبی از معادله‌اند قرینه‌ای شکرین‌اند و شاهکار هم‌اند دو لفّ و نشر مرتب در اصطلاح بدیع سپاه مژّه که مصداق ذوالفقار هم‌اند دو مرغ نامه رسان‌اند با حکایت عشق گهی به شِکوه و گاهی به اعتذار هم‌اند دو تا پرنده‌ی عاشق، دو مرغ خوش الحان جدا شده ز هم اما، در انتظار هم‌اند دو میوه‌اند که دو نوبرانه‌ی فصل‌اند که حسرت لبِ زن‌های هم ویار هم‌اند دو لیلی‌اند و دو مجنون، دو خسرو و شیرین دو عاشق‌اند و دو معشوقه که نگار هم‌اند دو یوسف‌اند که دل‌برده‌‌اند از همه شهر عزیز کشور عشق‌اند و هم‌دیار هم‌اند دو اطلس‌اند که جام جهان نما هستند که بر فراز فلک، مرکز و مدار هم‌اند دو دیده‌بان، دو زحل، از کو‌اکب سبعه دو گزمه‌ای که شب و روز پاسدار هم‌اند دو شیرِ شرزه که در بیشه‌زار کرده کمین دو شب‌شکار که در حسرت شکار هم‌اند دو برکه‌اند که هر یک جدا ز هم اما... بدون دیدن هم هر دو دوستدار هم‌اند دو کلبه‌اند که در جنگلی شده پنهان پناهگاه هم و مرکز قرار هم‌اند دو چشمه‌سار زلال محبت و پیوند به وقت محنت، جاری ِ جویبار هم‌اند دو پادشاه که هر یک نشسته بر مَسند ولی ز فرط تفاهم، دو جان‌نثار هم‌اند دو رهبرند و دو مرشد دو پیشوای خرد دو رهنما، که امامان رستگار هم‌اند دو فیلسوف بزرگ‌اند در زمانه‌ی خود دو سهروردی و دو بوعلی کنار هم‌اند دو مستِ می‌ زده از جام معرفت لبریز دو می‌گسار، ز تفریق هم، خمار هم‌اند دو زهره‌اند که خنیاگر فلک هستند دو عندلیب که دو بلبل و دو سار هم‌اند دو قهرمان نبردند در کشاکش دهر که پهلوان زبردستِ هم‌جوار هم‌اند دو نازدانه که سر کرده‌اند با بد و خوب انیس و مونس هم بوده‌اند و یار هم‌اند دو بمب استعدادند در نظاره‌ی خلق که در سراچه‌ی عزلت در انفجار هم‌اند دو رستم‌اند که از هفت‌خوان مفسده‌ها گذر نموده و سرمستِ اقتدار هم‌اند دو جنگجوی سلحشور بزم رزم و نبرد که متّکی به خود و عزم استوار هم‌اند دو رخش اژدر کش، در توالی تاریخ دو پیلتن که دلیرند و در شمار هم‌اند دو شهپرند که سیمرغ عشق را با هم به قاف، بُرده و مردانه سازگار هم‌اند دو منجی‌اند که در روزگار وانفسا مددرسان محبان بی‌قرار هم‌اند دو ناخدای خرد همچو نوح در طوفان سوار کشتی دریای جان‌شکار هم‌اند دو شاهراه مرادند از قبیله‌ی عشق رهِ رهایی عشاق، از تبار هم‌اند دو شاهدند که در روزگار محنت‌ها گواه ذلت و خواری ِ یار غار هم‌اند دو حق‌مدار که حلاج سان اناالحق‌ گو غمین ز عاقبتِ خلق ِ پای دار هم‌اند دو بی‌گناه، که از جور ظالمان زمان به خون نشسته ولیکن در استتار هم‌اند دو بسته روی، ز خنیاگران استبداد دو منفصل شده از هم که سوگوار هم‌اند دو چله‌اند که در دامن زمستان‌اند سروش بهمنی و پیک چارچار هم‌اند دو حاکم‌اند و دو محکوم منفصل از هم به دادگاه عدالت، دو دادیار هم‌اند دو قاضی‌اند که در دادگاهی از بیداد دو دادخواه خودند و دو مستشار هم‌اند 🔲 دو فتنه‌اند علی‌رغم آن‌ همه خوبی که دو سپاه هریمن به سایه‌سار هم‌اند دو هندویند که مردم فریب و طرارند گهی به‌سوی یمین و گهی یسار هم‌اند دو داعشی که به تکفیر هم شده مفتی به شوق رفتن ِ جنت در انتحار هم‌اند دو سرکش‌اند و دو عصیانی و دو ویرانگر اگر چه ساکن کوی خود و حصار هم‌اند دو اهرمن که کمین کرده‌اند در حدقه دو دیو نفس، که منفور کردگار هم‌اند دو شحنه‌اند که شبگرد شهر ایمان‌اند رفیق قافله، یار خلافکار هم‌اند دو جانی‌اند و دو آدمکش و دو عفریته که از قساوت، هر دو در اشتهار هم‌اند دو یاغی‌اند و دو چنگیز و دو هلاکوخان که هر دو متکی ِ تیغ آبدار هم‌اند دو وصف کرده‌ام از چشم‌ها ز دو منظر ز نیک و بد که دو وصف از دو هم‌قطار هم‌اند من این قصیده سرودم که گفت "اطلاقی" : «دو خواهرند که پیوسته راز دار هم‌اند» ولی دو خواهر همدل که می‌توانی دید که گاه، دلبر و گاهی در انزجار هم‌اند اگرچه از نظر عاشقان فقط این دو ـ که هم‌نشین هم و یار همجوار هم‌اند : دو (ساقی)‌اند که با یک نگاه دلکش‌شان شراب بزم شهودند و می‌گسار هم‌اند. سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ‌ستم، زیاد چو شد پادشاه می‌میرد مرام اگر که نباشد رفاه، می‌میرد ‌ ‌چو فقر موجب حرمان و رنج جامعه است نجابت مللِ بی‌ پناه، می‌میرد درین زمانه که هر کس به نفع خود کوشد کسی که مانده سرش بی کلاه می‌میرد ‌ ‌اگرچه ماهِ شب بَدر، روشنی دارد بدون پرتوِ خورشید، ماه می‌میرد ‌ ‌ز بغضِ جهل و حقارت چنان بوَد که خبیث چو شب‌پَره ز حسد در پگاه می‌میرد ‌ ‌به زیرِ دست مکن ظلم و سرفرازی کن امیرِ مُلکِ ستم، بی ‌سپاه می‌میرد ‌ ‌بهوش باش که در راه، چاه بسیار است که بی‌خبر، ز یکی اشتباه می‌میرد ‌ ‌شبِ گناه به پایان رسد ز گام سحر سپیده آید و شامِ سیاه می‌میرد ‌ ‌بخیل، ره نبَرَد در سرای آرامِش... که از حسادت در هر نگاه می‌میرد ‌ ‌ز بُعدِ راه نگردد ملول، پیر طریق جوانِ نابلد از بُعدِ راه می‌میرد ‌ ‌به کارگاهِ جهان نیست رونق مطلق چو آفتاب که در شامگاه می‌میرد ‌ ‌بشر به حکم طبیعت، به جبر محکوم است به محض زندگی رو به راه، می‌میرد ‌طمع مدار به مال جهان بی‌بنیاد حریصِ سفله شبی جان‌تباه می‌میرد ‌ ‌کسی که تاب نیارد علوّ یاران را... ز حِقد و پستی خود گاهگاه می‌میرد ‌ ‌به‌شوق نام و نشان دم مزن ز نام خدا بدون صدقِ عمل، نام و جاه می‌میرد ‌ ‌مَده به زهدِ ریا آبروی خود بر باد بدون ریشه اگر شد گیاه، می‌میرد ‌ ‌چو آبِ رفته به جویی که برنمی‌گردد سرِ بریده، بخواهی نخواه می‌میرد ‌ ‌زیان مزن به کسی تا تو را زیان نرسد «عقابِ جور» ، به یک تیرِ آه می‌میرد ‌ ‌به کشوری که عدالت ادا نمی‌گردد به دادگاهِ ستم، دادخواه می‌میرد ‌ ‌بگیر عبرت ازین روزگار و تجربه‌ها دل از تغافلِ هر انتباه می‌میرد ‌ ‌ز جام دلکش (ساقی) بنوش و مستی کن خمار عشق، شبی بی‌گناه می‌میرد. سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گرچه بیدارم ز چشمم خواب می آید برون از دل دریایی‌ام مرداب می آید برون بس‌که می‌تازد سپاه غم به‌دشت سینه‌ام از دوچشمم گوهر نایاب می آید برون گر دهم سر قصه‌ی غمبار قلب خسته را از دل احجار هم سیلاب می آید برون رنگ شب، اکنون گرفته روزهای زندگی خیره‌ام بر شب که کِی مهتاب می آید برون؟ خشکسال عاطفه گردیده در این سرزمین ناله حتی از دل میراب می آید برون در هزاران انجمن که در مجازی دیده‌ام عاری از علم بیان، القاب می آید برون سرکشان چون سرو بی بارند اما تاک را از رگ همت، شراب ناب می آید برون آن که آموزد ادب ، از ابتدای زندگی از دهانش، لؤلؤ آداب می آید برون گوشه‌ی میخانه‌ی دل جا گرفتم روز و شب تا که جای خون ز رگ، دوشاب می آید برون خوشه‌چین صائبم در باغ و بستان سخن کز نهادم شعر مضمون یاب می آید برون نطفه‌ی پاک از گزند دهر، ماند در امان «گوهر شهوار، خوب از آب می آید برون» دل به‌دریای تلاطم، گر زنی بینی به‌چشم موج طغیان از دلِ گرداب می آید برون تا نبارد ابر رحمت بر سر از الطاف حق از کویر سینه‌ها کِی آب می آید برون؟ پاک کن گرد کدورت را ازین قلب سیاه کز دل آیینه‌سان، سیماب می آید برون می‌شود مرهم به روی زخمِ دل‌های نزار زخمه‌ای که از دل مضراب می آید برون در قمار زندگانی نیست فرقی در میان بُرده و بازنده با یک قاب می آید برون گر چو پروانه بگردی گرد شمع معرفت از دلت خورشید عالمتاب می آید برون (ساقیا) جز مهر و الفت نیست در میخانه ها فتنه ها از مسجد و محراب می آید. سید محمدرضا شمس (ساقی) @sagharekhial
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(وفات حضرت اُم‌ّالبنین(س) تسلیت باد) حضرت اُمّ البنين از بس ‌كه با احساس بود بــا يتــيمان علـی ، در مــــادری حساس بود اين مقامش بس كه او در بين نسوان جهان مـــادر سقـــاى دشـت كــربــلا، عبـــاس بود سيد محمدرضا شمس (ساقی) 1381 eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خسته‌ام از شعرهای نطفه‌ی افیون و بنگ شعرهایی که نموده عرصه را بر شعر، تنگ خسته‌ام از مدعی‌هایی که بر تن کرده‌اند جامه‌ی رندان ولیکن با هزاران رنگ و ننگ خسته‌ام از نوسرایانِ تهی از مَعرفت که کنند از ابلهی بر کام شاعرها شرنگ خسته‌ام از ژاژخایانی که در قاموس شعر واژه‌ها را کرده دستاویز خود با ننگ و رنگ طبل‌های خالی اما با صداهای فریب در هیاهوی حبابی گوش‌ها را کرده منگ تا به کِی باید سکوت و هی سکوت و هی سکوت تا به کی باید دلنگ و هی دلنگ و هی دلنگ؟ بس کن ای خالی ز فرهنگ ای بدون اعتبار وامداری تا به کِی، از یاوه گویان فرنگ؟! تا به کِی خواهی بگویی شعر یعنی حرف مفت؟ تا به کی خواهی ببافی هی جفنگ و هی جفنگ؟ گو چگونه می‌کنی سگ‌ماهی مرداب را در قیاس ماهی دریای هیبت چون نهنگ؟ در کجا دیدی شغالی در مصاف شیر نر کی توان بوزینه‌ای را دید همپای پلنگ؟ شاعری کردند فردوسی، نظامی، رودکی حافظ و سعدی و صائب با فخامت، بی‌درنگ نوسرایی بذر در خاک کویر افشاندن است بی‌جهت کوشش مکن! سنبل نمی‌روید ز سنگ ابلهی را کن رها و رسم رندان پیشه کن نقش کن با واژه‌های شعر، یک بوم قشنگ کن بیان اندیشه را با لفظ و مضمون نوین مثل (ساقی) با موازین و مکن هرگز درنگ سید محمدرضا شمس (ساقی) 1384 eitaa.com/shamssaghi