شراب و ابریشم...
دو تا چیز اختصاصی برای بِرَندِ مهدویست! یکی لفظِ جان و دیگری قلب سبز 💚 این فقط منم که توی نوشتهها
با پونه درددل میکردم، سرریزش شد این نوشته...
دیدم حالا که گلایه کردم از سارقانِ کلمه و فکر و خلاقیت، خوبه که تشکر هم بکنم از همهی شما مخاطبهای عزیزم که قدر نوشتهها رو میدونید، منت میذارید، میخونید و با حفظ نام نشر میدید، حتی اگه قراره توی یه گروه خانوادگی یا دوستانه بذارید....
متشکرم رفقا
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
با خودم قرار کرده بودم یک روضه برای اباعبدالله بنویسم و برای هدیهی ولادت، پیشکش کنم خدمت امام رضا جانم...
آخر امام رضا جان خودش از بانیانِ اصلیِ روضههاست.
این امام رضا بود که دامن دِعبل را با سکههای طلاکوب پر کرد، تنها برای اینکه یک قصیده در رثای حسین خوانده بود و اینجوری خواست شاعرها و سخنورها و نویسندهها را ترغیب کند به خواندن و گفتن و نوشتن از حسین...
و این امام رضا بود که با حدیثِ " إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ" به اشکها جهت داد و روضهها را جان بخشید.
چند روز پیش از ولادت، توی حرم بودم که سودای نوشتن به سرم افتاد.
وضو گرفتم و نشستم مقابل ضریح، اول آمدم شعرِ دِعبل را بخوانم ببینم این آقا اصلا چی سروده که امام رضا جان اینطوری تحویلش گرفته، ولی آن جلو جلوها گوشی آنتن نمیداد و نمیشد شعر دعبل را از گوگل دربیاورم، آمدم بیرون، سمتِ گوهرشاد، آنجا نشستم و شعر دعبل را خواندم، توی خیالات خودم بودم که حالا دست روی کدام مطلب بگذارم و نوشتهام را چطوری و چه شکلی خَلق کنم که تلفن زنگ خورد و آدمِ آن طرفِ تلفن دو ساعتی حرف زد و درددل کرد و از گرفتاریش گفت و زمان رفت و باز هم روزیام نشد که بنویسم!
بعد از آن روز هم هر بار آمدم سراغ نوشتن باز یک چیزی شد و قسمت نشد که روضهخوان شوم، آخرش هم که بالگرد سوخت و بساطِ سور و ساط ما را جمع کرد و اصلا نشد برای ولادت چیزی بنویسم....
الان اما میخواهم بنویسم، برای اباعبدالله، تقدیم به امام رضا جانم و به نیابت از شهیدجمهور و همراهانِ شهیدش...
روضهای که قرار بود بنویسم از اول هم سهمِ آقای رئیسی بود و گرنه سابقه نداشته من برای نوشتن اینهمه معطل شوم و هِی رزقِ نوشتنم عقب بیفتد!
چند خط روضه مینویسم باذن الله و باذن حضرت زهرا، تقدیم به پیشگاه ضامن الغزال به نیابت از غزالِ تیزپای دشتِ خدمت، آقای سید ابراهیمِ مظلوم و مظلوم و مظلوم...
.
ادامه در مطلب بعدی...
.
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
ادامه از مطلب قبل
چون قرار کردم ثوابِ روضه را بدهم به روح کسی که بدجوری داغش را روی دلمان گذاشت، پس باید روضه را از آنجاهایی بنویسم که بدجوری داغش روی دل اباعبدالله نشست!
مثلا روضهی جوانش که آنطور رفت و آنجور قلب پدر را سوزاند، جوری که مقتلها نوشتهاند حتی لشکر یزید از ضجههای اباعبدالله به گریه افتاد... یا مثلا روضهی برادرش عباس که وقتی ابیعبدالله خودش را رساند کنار علقمه، روی زانو افتاد و با صدای بلند، جلوی چشم همه شروع کرد به گریه کردن...
یا مثلا روضهی اصغر که بابا را بیچاره کرد و برای بابا راهِ پس و پیش نگذاشت و اباعبدالله با طفلِ پارهحنجرِ روی دستش هی یک قدم رفت سمت خیمه و دو قدم برگشت عقب...
یا حتی روضهی قاسم که عمو بالای سرش قسم جلاله خورد که اینجور دست و پا زدنِ قاسم دارد او را هم میکُشد...
اصلا قصهی کربلا یکجوریست که دست روی هر جایش که بگذاری جگرت میسوزد و داغ روی داغ میگذارد.
ولی من قرار کردم دست روی روضهای بگذارم که توی دلش یک چیزی داشته باشد که مناسبِ مجلسِ شهیدجمهورمان باشد!
خب فکر کردم و دیدم دلهای ما بیشتر از همه برای خاطر غریبی و مظلومیتش خون است، برای اینکه درست نشناختیمش، برای اینکه آماج اتهامها و تمسخرها بود، برای اینکه مظلومِ بیگناه بود...
این ماجرا یک روضهی اختصاصی دارد، یک داغی که روی قلب اباعبدالله گذاشتند و آتشش تا عمق جانش را سوزاند...
ابیعبدالله آمد وسط میدان، اسم و رسم خودش را گفت، یک دور از اول شناسنامهاش را رو کرد، بعدش پرسید مگر مرا نمیشناسید؟ مگر فلان صحبت جَدّم را دربارهی من نشنیدید؟ مگر نمیدانید مادر من چه کسی بود؟ مگر مرا روی شانههای پیغمبر ندیده بودید؟ اینها و دهها مگرِ دیگر را پشت هم پرسید و لشگر همه را با آری پاسخ داد...
بعد از همهی این سوالها و آری گرفتنها با هزار اندوه پرسید پس چرا سَرِ کُشتنم دارید؟ و جوابی که لشگر داد همان چیزی بود که با شنیدنش تا عمق جان اباعبدالله سوخت، خاکستر شد، فروریخت و داغ گذاشت روی جان و دلش!
ابیعبدالله پرسید با اینهمه، پس چرا؟
لشکر یک مرتبه نعره برآورد: برای خاطرِ علی!
آنها علی را نشناخته بودند، تصویری که از علی داشتند بازتاب رسانههای بنیامیه بود و کینههای عهدِ جاهلی، تبلیغات دشمن، علی را جای جلاد جا زده بود و آنها را کشانده بود وسط میدان، تا حالا نعره بزنند تو را میکُشیم برای آنکه پدرت علیست...
مثل یک تخته سنگ که پرت شده باشد سمت یک آینهی نازکِ صاف، نعرهی لشکر پرت شد وسطِ سینهی ابیعبدالله...
هیچ کس نمیداند این حرف با قلب حسین چه کرد؟
وسطِ هلهله و هیاهوی لشکر، بین چکاچکِ شمشیرها، کسی صدای شکستنِ قلب حسین را نشنید!
مقتلنویسها از عددِ جای شمشیرها و نیزهها روی بدن اباعبدالله نوشتهاند اما هیچ کسی از جراحتی که این حرف روی سینهاش گذاشت چیزی نگفته...
اینجا حسین برای غربت و مظلومیت پدرش سوخته، شکسته، فروریخته و داغی دیده که شبیه هیچ کدام از داغهای روی دلش نبوده!
مظلوم واقع شدن و به ناحق متهم شدن، از همهی داغها سنگینتر است...
حسین اینجا دلش برای پدر بدجوری سوخته و لابد اشک حلقه زده میان دو دیدهاش، و شبیه پیغمبر چند بار زیر لب گفته: فدایت شوم ای غریب، ای مظلوم، ای علی...
کاش بین روضههای مرسوم، بین صحبت از جراحتهای تن، روضهی زخمِ دل هم باب بود!
کاش یک صاحب نفسی روضهی پاره پاره شدنِ دل را هم کنار روضههای پاره شدنِ تن میخواند و به ما میگفت که قلبِ ابیعبدالله چطور شرحهشرحه شد در برابرِ این اتهام...
کاش یک نفر اول ما را برای این احوالِ حسین میگِریاند و بعد از غربتِ علی میخواند...
کاش یکی میگفت در آن ساعت که نعره از پی نعره بلند شد و نامِ علی با هزار کینه و عقده از دهان نحس لشکر بیرون آمد چه بر ابیعبدالله گذشت...
متهم شدن به چیزی که نیستی، در جان شعله میزند و دل را به آتش میکشد...
به خدا قسم که جراحتِ کلمات از جراحت خنجرها عمیقتر است...
اینها حسین را بیشتر از آنکه به ضرب شمشیر و نیزه بکشند با خنجرِ کلمات و اتهامها کشتند...
اینجای ماجرا روضهی اختصاصیِ بهشتیها و رئیسیهاست، غریبهای مظلومِ به ناحق متهم...
اینها را خودِ اباعبدالله میفهمد و دیگر هیچ کس...
آه حسین...
✍ملیحه سادات مهدوی
این روضه پیشکش است به محضر امام رضا جانم و اجر و ثوابی برایش اگر هست تقدیم به روح شهیدجمهور عزیزمان و همراهان گرامیاش که با اینطور پرکشیدن بدجوری داغشان را روی دلمان گذاشتند...
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
❌ با احترام به جهت رعایت حق مولف نشر مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست🙏🌱
روی آبیها بزنید تا روضهها را ببینید...
.
اگه قرار بود آیه ۹۶ سوره مریم رو با یه عکس تفسیر کنم
اگه قرار بود تمام معنا و مفهوم این آیه رو به نمایش بذارم
اگه قرار بود یه عکس بگیرم دستم و به آدما بگم به این عکس نگاه کنید، این یه آیه از قرآنه
اون عکس حتما همین تصویر از تشییعِ شهیدجمهور بود
این جمعیت، این عظمت، این هیبت چیزی نیست جز تفسیرِ روشنِ مِهری که خدا برای خوبانِ عالَم در دلها میندازه:
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا/مریم۹۶
دربارهی این آیه، اینجا توضیح کوتاهی دادم.
✍ملیحه سادات مهدوی
شراب و ابریشم
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
.
اینهمه کلیپ و فیلم و متن پخش کردن کف مجازی از خدمات دولت!
همینهایی که الان دارن کلیپ پخش و پلا میکنن، کجا بودند اون موقع که آقا تذکر میدادن خدمات دولت رو به گوش مردم برسونید؟ یا میگفتن رسانهی دولت ضعیفه...
الان بعد از شهادتش دارن پخشش میکنن تا هی داغ روی داغ ما بذارن؟
خب همینها رو قبلا منتشر میکردید چی میشد؟
امان از ما آدمهای همیشه دیر!
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
هیچ کی شبیهِ خودت، داغ ندید!
تو از همهی دنیا عزادارتری.
ولی با اینهمه، باز هم ایران مگه جز آغوش تو کجا رو داره که بهش پناه ببره؟
خدا برامون نگهت داره💚
✍ملیحه سادات مهدوی
.
روضه رو خوندین؟
اینجاست.
این روضه تقدیم به روح شهداست، لطفا همه جا پخشش کنید. افراد بیشتری بخونن و ثواب بیشتری به روح شهدا برسه انشاالله.
از غصه بی خوابی زده به سر همهمون...
چند شبه ایران بیخوابه
شب اول از نگرانی و دلواپسی
حالا هم که از غصه و ناراحتی...
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
شراب و ابریشم...
ساعت دو و دو دقیقهی دوی دوی دو😍 خدایا به این رُندترین زمان از مبارکترین روزها و ساعتهات، چرتکه بن
.
ساعت سه و سی و سه دقیقهی سهی سهی سه
سی و سه ماه گذشته از شروع به کار دولت رئیسی...
و ما دیگه رئیسی نداریم💔
.
شراب و ابریشم...
. یه ماه رمضون گذشت هیچی اگه از خوب بودن یاد نگرفتیم لااقل یه چیز از حاج آقا انصاریان یاد گرفتیم، او
.
من اینجا گفته بودم، یه حرف از حاج آقا انصاریان یاد گرفتم، اونم شریکِ کارِ خیر کردنِ اونهایی که با ما نیستن...
الانم دوباره میگم خدایا اونایی که فریبِ ساز و دهل مجازی رو خوردن و گوششون پره از اراجیف یک مشت وطنفروش، اونا نه تنها که تشییع نمیان که حتی ممکنه الان خوشحالم باشن، خدایا اونا رو هم تو ثواب قدمهای ما پشت تابوت، شریک کن!
خدایا اونهایی که دلشون با ماست اما شرایط نمیذاره که بیان
فرزند کوچیک دارن
شوهرشون اجازه نمیده
راهشون دوره
مریضن
پول ندارن بلند شن بیان
خدایا من به نیابت از همهاشون تو تشییع شرکت میکنم و شفاعتِ شهدا رو براشون طلب میکنم
خدایا اونا روی این نیابتِ من حساب باز کردن، ستاری کن و بپذیر...
.
اگه به امروز نرسیدید نیتهاتون و قدمهاتون رو بسپرید من،
قول میدم همه رو به صحن حرم و به عقبِ تابوتها برسونم انشاالله...
حرفِ دلتون رو اینجا بنویسید. انشاالله میبرم تا خودِ مشهد...
.
شراب و ابریشم...
. من اینجا گفته بودم، یه حرف از حاج آقا انصاریان یاد گرفتم، اونم شریکِ کارِ خیر کردنِ اونهایی که با
.
توی جادهام
دارم میرم مشهد
و همزمان پیامهای شما رو میخونم
شاید باورتون نشه ولی اکثر پیامها حلالیتطلبی از شهیدجمهوره...
چقدر خجالتزدهایم همه...
.
انشاالله امروز هم تشییع باشکوه و آبرومند و بدون حادثه برگزار بشه. #صلوات
.
ما خیلی به هم ریختیم. جوری آشفته و پریشان شدیم که هر کس از دور ما را دید مصیبتزدگی را از سر و رویمان فهمید.
شما ولی اصلا شبیه مصیبتزدهها نبودی.
با اینکه از همهی ما داغدارتری!
ما اگر رئیسجمهور از دست دادهایم، شما رفیق و یار از کف دادهای و داغ رفیق همان داغیست که حتی یکی مثل امیرالمؤمنین هم از سنگینیاش آه میکشد و فریادِ "کجایی رفیق" برمیآوَرَد!
شما نه تنها محکم و باصلابت نماز را اقامه کردی و اجازه ندادی که حتی قدرِ یک بغض، دنیا در پیکرِ ایران ضعف ببیند که بعدش هم رفتی نشستی توی دفتر کارت و با یک به یکِ مهمانانِ خارجی دیدار کردی.
وسط گریهها و بیتابیهای ما، مثل یک آغوشِ گرم و امن، خانوادهی شهدا را در برگرفتی و تسکینشان دادی، و با آن آرامشِ محضی که در قامتت موج میخورد و معلوم میکرد که ایران با این حادثهها تکان نمیخورَد، اُمتت را هم آرام کردی.
خدا چه قدرتی در جان و قلبت نشانده پیرمرد، که به هزار جوان میارزی؟
خدا تو را شبیهِ حبیب ابن مظاهر برای لشکر امام زمانت نگه دارد.
ماشاالله لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم
✍ملیحه سادات مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
این متن رو همینجا توی جاده نوشتم، توی مسیر مشهد، برای رسیدن به تشییع شهدا...
و تمام بیابونهای این مسیر، آسمونِ صاف و روشنش و کوههایی که از دوردست دیده میشن و حتی ذرات معلق در هوا رو شاهد میگیرم که با تمام وجودم عاشق رهبرم هستم و بخاطر این عشق اول از خدا و بعد از پدر و مادرم مچکرمممممم.
.
.
به نیابت از تمامِ دخترانِ مجردی که بخاطر برخی شرایط اذنِ سفر پیدا نکردند
به نیابت از تمامِ زنهای شوهرداری که شوهرانشان رخصت حضور ندادند
به نیابت از تمامِ زنهای بارداری که فرزندی از فرزندانِ امیرالمؤمنین را در بطن دارند و سنگینیِ حمل نگذاشت که بیایند
به نیابت از تمام زنهای نوزاد به آغوشی که فرزندان ابوتراب را به دوش میکشند و شیرهی جانشان را به آنها مینوشانند و برای مراقبت از نوزاد نشد که به ما برسند
به نیابت از تمامِ مادرهای خردسالانِ قد و نیم قد که کودکی از کودکانِ علیابنابیطالب از سر و کولِشان بالا میرود و نمیگذارد که توی شلوغیها حاضر شوند
به نیابت از تمام مادرهایی که فرزندانشان به جوانی رسیدهاند و به واسطهی سالها مراقبت از فرزندانِ ابوتراب حالا از درد زانو و کمر رنج میبرند و نمیتوانند مسافتهای طولانی را قدم بردارند
به نیابت از تمام زنهای سالخوردهای که بخاطر کهولت سن و تنهایی نتوانستند خودشان را به تشییع برسانند
و به نیابت از تمام دخترها و زنها و مادرهایی که چهره در خاک کشیدهاند و امروز بین ما نیستند
قدم در صحنِ حرم میگذارم و در تشییع کسی شرکت میکنم که خادم این آستان بود و صاحبِ این سرا به گرانبهاترین قیمتها جانش را از او خرید....
باشد که فردای قیامت شفاعتش دست همهی ما را بگیرد و زیرِ پَرِ چادرِ حضرت زهرا جمعمان کند....
✍ملیحه سادات مهدوی
که فرمود من و علی پدرانِ این امتیم...
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
شراب و ابریشم...
. به نیابت از تمامِ دخترانِ مجردی که بخاطر برخی شرایط اذنِ سفر پیدا نکردند به نیابت از تمامِ زنهای
.
من امروز، همهی زنهای ایرانم...
در بدرقهی کسی که امروز همهی ایران داغدارِ اوست....
.
شراب و ابریشم...
سیدِ چایخانههای حرم بانیِ پذیرایی و تکریمِ زائرانِ حرم قرار نبود از ایستگاه صلواتی چای شهادت شما ر
.
رسیدم ترمینال.
صدای قرآن میاومد.
بدو رفتم وضو گرفتم که خودمو به نماز برسونم.
اومدم دیدم تا اذون خیلی مونده.
تازه فهمیدم صدای قرآن، تلاوتِ قبل اذون نبود،
قرآنِ ختمِ شهیدمون بود😭
دلم ریخت پایین
آقای رئیسی اینا جدی جدی دارن واسه شما قرآن پخش میکنن؟😭
من بلند شدم برای تشییع شما اومدم مشهد، ولی چرا هنوز باورم نشده که شما شهید شدید؟😭
.
ترمینال غوغاست، از همه جا آدما خودشونو رسوندن مشهد...
.
.
توی جمعیت چشمم به هر روحانیِ عمامهمشکی که افتاد بی اختیار برگشتم نگاهش کردم.
من دارم دنبالِ کی میگردم؟
من اومدم تشییع تو مَرد، پس چرا توی جمعیت دنبالتم؟
چرا باور نمیکنم من؟
.
تقریبا همه مشکی تنشونه
زن و مرد...
.
جمعیت اونقدر زیاده که توی نمازخونهی ترمینال جا نشدیم واسه نماز
همینطور کف ترمینال شلخته و جا به جا موکت انداختن و دارن نماز میخونن
بله آقای رئیسی خیلی از اینایی که مشکیِ عزاتو پوشیدن، اهل نمازِ اولِ وقتن...
خیلی فرق میکنه کی عزادار آدم باشه...
همونطور که خیلی فرق میکنه کی از داغِ آدم شاد باشه....
.
216.3K
شما صدای یه جانباز عزیز رو میشنوید که داره خاطرات جنگ رو برای من تعریف میکنه
قاطیِ جمعیت پیداش شد...
گوشیش رو داد براش تنظیم کنم و بعد هم سر صحبت باز شد....
.
یک پدرِ شیرازیِ باصفای زخمخورده در راه وطن
.