eitaa logo
شراب و ابریشم...
2.7هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
498 ویدیو
8 فایل
تنفس در هوای واژه‌ها اینجا هر چه که هست دستنوشته‌های شخصی من است، لطفا فقط با نام خودم و لینک کانالم نشر بدهید. امضا: ملیحه سادات مهدوی| @mehmane_quran مدیر و بنیانگذار مؤسسه شراب و ابریشم نویسنده‌ی کتاب #من_اگر_روضه‌خوان_بودم مدرس دانشگاه مربی نوجوان
مشاهده در ایتا
دانلود
دوست داشتنت بدیهی‌ترین اتفاقِ ممکن بود، بدیهی‌تر از نفس کشیدن، و طبیعی‌تر از تمامِ فعل و انفعالاتِ یک آدمِ زنده! آنقدر بی آغاز و آنقدر همیشگی که هیچ یک از ما نمی‌تواند ادعا کند دقیقا از کجای زندگیش دوست داشتنِ تو را شروع کرده! یا هیچ کس یادش نمی‌آید یک جایی از زندگیش دوست داشتن تو را زمین گذاشته باشد... راه می‌رفتیم، حرف می‌زدیم، بلند می‌شدیم، می‌نشستیم و تو را دوست می‌داشتیم... به همین سادگی، به همین بی آلایشی دوست داشتنت قاطیِ تمامِ روزمرگی‌هایمان بود... قصه‌ی ما قصه‌ی آن مسلمانی‌ست که مسیحی شد و تا چراغها را روشن کردند بی اختیار صلوات فرستاد... حالا ما هر ادعایی هم بکنیم یک جایی بی اختیار یک "حسین" از ما کَنده می‌شود! دوست داشتنِ تو را مرگ هم از ما نمی‌تواند بگیرد... اصلا خاکِ ما را با حُبِ تو گِل کرده‌اند... بچه‌های ما از دامنِ مادر با ذکر تو بلند می‌شوند... ما تو را دوست داریم خیلی طبیعی، قاطیِ تمامِ شب و روزهایمان! قاطیِ تمامِ نفس‌هایمان! هر وقت جوابِ چرا نَفَس می‌کشی پیدا شد جوابِ چرا حسین را دوست داری هم پیدا خواهد شد... ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham
18.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از کبوترهای روی گنبدت آموختم عبد اگر بالا نشیند، کسر شأن شاه نیست تطهیر گنبد مطهر کربلا برای ماه محرم💔 @sharaboabrisham
17.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این شب و روزا همینجوری که توی حرم اباعبدالله خادما در رفت و شدن و دارن حرمو سیاهپوش میکنن... فرشته‌ها و ملائک هم بین خونه‌های محبین اهل‌بیت در تب و تابن و بین زمین و آسمون برو بیایی دارن تا کائنات رو سیاهپوش کنند و دلها و چشمهای ما رو برای ماتم اباعبدالله آماده کنن... با سلامی به اباعبدالله، اذن دخول بدیم به فرشته‌ها که بقول صاحبدلی "اشک فرشته‌ی مقرب خداست که ناز میکند چشم شیعه را..." السلام علیک یا اباعبدالله الحسین 💚 ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham
9.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اربابِ خوبم ماهِ عزاتو عشقه... @sharaboabrisham
سلام و تسلیت به مناسبت فرار رسیدن ماه عزای اهل‌بیت ما معمولا ارتباطمون با ماه محرم بیشتر در قالب همین روضه‌ها و سینه‌زنی‌هاست شاید خیلی‌هامون مطلع نباشیم که در مفاتیح‌الجنان اعمالی برای ایام این ماه بیان شده. برای روز اول محرم و روز سوم محرم روزه وارد شده و پاداش روزه هر کدوم از این دو روز اجابت دعای فردِ روزه‌داره. نیاز نیست حتما هر دو روز رو روزه بگیرید هر روزش بصورت جداگانه چنین پاداشی داره. روز اول محرم دعای حضرت زکریا در طلب فرزند از خداوند اجابت شده و دعا برای صاحب فرزند شدن در این روز توصیه شده. و روز سوم محرم روزیه که حضرت یوسف از زندان آزاد شدن. بهرحال ان‌شاالله در کنار عزاداریها خرده توجهی به اعمال عبادی این ایام هم داشته باشیم تا ان‌شاالله بهره و نصیبمون بیشتر بشه. امشب یعنی شب اول محرم هم یک نماز دو رکعتی داره هر رکعت حمد و یازده قل‌هوالله که پیامبر گرامی فرمودن هر کی امشب این نمازو بخونه و فردا هم روزه بگیره مثل کسیه که تمام سال رو مداومت به خیر کرده. درباره روزه فردا هم امام رضا جان فرمودن هر کی روز اول محرمو روزه بگیره و دعا کنه خدا دعاشو اجابت میکنه همونطور که دعای زکریای نبی رو اجابت کرد. واسه روزه روز سوم هم روایت میفرماید سبب اجابت دعا و برطرف شدن اندوه و حل مشکله. مطالبی که نوشتم رو از مفاتیح نقل کردم🙏 التماس دعا ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به خونه برگردیم ... الحمدالله رب‌العالمین که به محرم رسیدیم💚 ‌@sharaboabrisham
توصيه هاي مرحوم استاد فاطمي‌نيا پيرامون اقامه عزاي سيدالشهدا • خالصانه در مجالس عزاداري شركت كنيد. طوري باشيد كه غير از امام حسين چيزي نبينيد. • با پاكي ظاهر و باطن به اين مجالس مشرف شويد؛ همانطور كه با وضو وطهارت در اين جلسات شركت ميكنيم، به وسيله استغفار، طهارت باطني هم كسب كنيم. •قبل از ورود به مراسم عزاي ابي‌عبدالله عليه‌السلام بگوييم: خدايا اگر در وجود من مانعي از كسب فيض ابي عبدالله هست، آن را برطرف بفرما. •دهه محرم ، دهه تحول است ، جناب حرّ يك شخص است اما حرّ شدن يك جريان ميباشد. در اين دهه بايد متحول شويم. @fateminia @sharaboabrisham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
●❥ ●❥ ●❥ ●❥ ●❥●❥ ●❥ ●❥ ●❥ ●❥ باذن‌الله... ان‌شاالله هر شب یک روضه‌ می‌نویسم تا به اندازه‌ی وسع خودم بساط روضه‌ی اباعبدالله رو پهن کرده باشم... ●❥ ●❥ ●❥ ●❥ ●❥●❥ ●❥ ●❥ ●❥ ●❥
. من آقای مداح نیستم! ولی اگر بودم، تمام این ده شب روضه‌ی عمه می‌خواندم! اینطور رسم است که روضه‌خوان‌ها هر شبِ محرم، روضه‌ی یکی از شهدا را بخوانند. من هم می‌خواندم، اما به سَبکِ خودم! مثلا شبِ اول که روضه‌ی مسلم، باب است، از آنجایی می‌خواندم که خبرِ مسلم را آوردند، خبر آنقدر وهم‌آور بود که همانجا یک عده از کاروان حسین جدا شدند، زینب صورت برگرداند دید دارند می‌روند! هِی نگاهِ حسینش کرد، هِی نگاهِ این ترسیده‌ها که به همین راحتی حسین را رها می‌کنند... هر چه که باشد، خب خانم است دیگر! حتما تَهِ دلش خالی شد، اما دوید خودش را رساند به حسین: دورت بگردم عزیر خواهر، همه‌شان هم که بروند، خودم هستم... بعد هم دوید سمتِ خیامِ بی‌بی‌ها، آرامشان کرد، دل‌داریشان داد، نگذاشت یک وقت بترسند... باز دوید سمت حسین، باز برگشت سمت زن‌ها و بچه‌ها... هی دوید این سمت باز برگشت آن سو، که نگذارد یک وقت دلهره به جان طفل یا زنی بیفتد ... یا مثلا شبِ چهارم که روضه‌ی جناب حر را میخوانند، از آنجایی میخواندم که حر راه را بست، میگفتم زینب پرده‌ی کجاوه‌ها را انداخت تا یک وقت این زن‌ها و بچه‌ها چشمشان به قد و قامت حر نیفتد و قالب تهی کنند! بچه‌ها را مشغول بازی کرد، زن‌ها را گرمِ تسبیح... همان روز، بینِ خیمه‌ها آنقدر دوید و آنقدر به دانه‌دانه‌شان سر زد و به تک‌تک‌شان رسید که تا شب خودش از پا افتاده بود اما نگذاشت یک وقت کسی از اهل حرم، آب توی دلش تکان بخورد... یا مثلا وقتی قرار بود روضه‌ی هر کدام از شهدا را بخوانم، میگفتم هر کس از شهدا که به زمین افتاد زینب تا وسط میدان هروله کرد، بالای سر هر شهیدی رفت خودش همانجا شهید شد، اما نگذاشت حسین کنار شهید، جان بدهد! برای همه شهدا دوید، به عدد تمام شهدا به دادِ حسینش رسید، از کنار تمام مقتل‌ها حسین را بلند کرد و به خیمه‌گاه رساند... اما نوبت به دو آقازاد‌ی خودش که رسید، دوید توی پستوی خیمه‌گاه خودش را پنهان کرد، یک جایی که یک وقت با حسین چشم به چشم نشود و خدای نکرده حسین یک لحظه از رویَش خجالت بکشد، حتی پیکرها را هم که آوردند از خیمه‌گاه بیرون نیامد، می‌خواست بگوید حسین جان اصلا حرفش را هم نزن، اصلا قابلت را نداشت، کاش جای دو پسر دوهزار پسر داشتم که فدایت شوند.... در تمام روضه ها، محور را زینب قرار میدادم و اول و آخرِ همه‌ی روضه‌ها را به زینب گره می‌زدم... آنقدر از زینب می‌خواندم و از زینب میگفتم تا دلها را برای شام غریبان آماده کنم... بعد تازه آن وقت روضه‌ی اصلی را رو می‌کردم... حالا این زینبی که از روز اول دویده، از روز اول به داد همه رسیده، از روز اول نگذاشته آب توی دلی کسی تکان بخورد... حالا تازه دویدن‌هایش شروع شده... اول باید یک دور همه‌ی بچه‌ها و زن‌ها را فرار بدهد... یک دور دنبال یک یکشان بدود، یک وقت آتش به دامنشان نگرفته باشد... یک دور تمامشان را بغل کند یک وقت از ترس قالب تهی نکرده باشند... در تمام این دویدن‌ها دنبال این هشتاد و چند زن و بچه، هِی تا یک مسیری بدود و باز برگردد یک وقت آتش به خیمه زین العابدین نیفتاده باشد... بعدِ غارتِ خیمه‌گاه، باز دویدن‌های بعدش شروع شود، حالا بدود تا بچه‌ها را پیدا کند... بچه‌ها را بشمارد و هی توی شماردن‌ها کم بیاورد و در هر بار کم آمدنِ عددِ بچه‌ها، خودش فروپاشد و قلبش از جا بیرون شود و باز با سرعت بیشتر بدود تا گم شده‌ها را پیدا کند... بعد باز دور بعدیِ دویدن‌هایش شروع شود، هِی تا لب فرات بدود قدری آب بردارد، خودش لب به آب نزند، آب را به زن‌ها و بچه‌ها بنوشاند و دوباره بدود تا قدری دیگر آب بیاورد.... تازه اینها هنوز حتی یک خرده از دویدنهای زینب نبود... از فردای عاشورا که کاروان را راه انداختند، تازه دویدن‌های زینب شروع شد! زینب هِی پِی این شترهای بی جهاز دوید تا یک وقت بچه‌ای از آن بالا پایین نیفتد... تا یک وقت، سری از بالای نیزه‌ها فرونیفتد... من آقای مداح نیستم ولی اگر بودم تمام این ده شب، روضه‌ی دویدن‌های زینب را می‌خواندم... آن وقت شب یازدهم که مجلسم تمام میشد و بساط روضه‌ها از همه جا جمع می‌شد، دیگر خیالم راحت بود، اینها که روضه‌های زینب را شنیدند، تا خودِ اربعین خواهند سوخت، حتی اگر دیگر جایی خبر از روضه نباشد... ✍ملیحه سادات مهدوی اجر این روضه و اشکی که با خوندن این چند سطر به چشم کسی بیاد، تقدیم به پدر و مادرم که همه چیزم و بطور خاص محبت اهل‌بیت رو مدیونشون هستم. ❌انتشار بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست.❌ https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روضه‌خوانها غالبا شب دوم، روضه‌ی ورود به کربلا میخوانند. آخر آن سال، کاروان اباعبدالله دوم محرم به کربلا رسیده و آنجا منزل گرفته. البته من هیچ وقت روضه‌خوانِ قابلی نبودم، هیچ وقت هم بلد نبودم مثل مداح‌ها با سوز شعر بخوانم و با ناله شرحِ واقعه کنم. از قدیم همه‌ی هنر من همین ساده حرف زدن بوده، همین به زبان خودمانی نوشتن و تعریف کردن. من روضه‌خوانی بلد نیستم، درستش این است که بگویم من اصلا روضه‌خوان نیستم! من فقط بلدم مثلا برای آدمها تعریف کنم روز دوم که کاروان به کربلا رسیده و اباعبدالله خودش یک روضه‌ی مفصلی خوانده که اینجا همان سرزمین وعده داده شده است و چه‌ها که بر سرمان بیاورند... شاید اولین چیزی که چشم زینب را گرفته پهنه‌ی دشت بوده! زینب نگاهش را چرخانده و دیده تا چشم کار می‌کند صحرا ادامه دارد، بعد با خودش حساب کرده آنطرفها که لشکر یزید اردو بزنند، اینورِ صحرا برای ما می‌شود بعد نفسش را فرو برده و با حالی غریب بین گریه و لبخند با خودش گفته خوب است آنقدر وسیع هست که بتوانم بچه‌ها و زنها را فراری بدهم و از زیر سم اسبها نجاتشان دهم... بعد دوباره چشم گردانده سمت مرکز دشت و حساب کرده حدودا آنجاها باید میدان رزم باشد و پشتِ سر هراسان نگاهش را آورده این سمت، مثل کسی که دنبال گم‌شده‌ای می‌گردد و بعد یکدفعه روی یک نقطه توقف کرده: آن بلندی! چشمهایش را روی هم گذاشته و زیر لب گفته: الحمدلله آنجا مُشرِف به قلبِ صحراست از آنجا می‌شود میدان را کاوید و حوادث را زیر نظر گرفت. شاید واقعا تَل اولین جایی بوده که زینب بعد از پا گذاشتن در کربلا نشان کرده! بعد همانطور که کاروان مشغول گشودن بار و برپا کردن خیمه‌ها بوده، زینب فاصله‌ی بین خیام و فرات را سنجیده و حساب کرده اگر قرار باشد عصر واقعه که آب را باز می‌کنند، همان گوشه کنارها یک خیمه‌ی نیم‌سوخته بنا کند و زنها و بچه‌ها را درونش پناه بدهد، حدودا چقدر طول میکشد که بین فرات و خیمه‌‌گاه بدود و برای حدود هشتاد زن و بچه آب بیاورد؟ چند بار باید مسیر را هروله کند؟ بعد هم دستی به زانوهایش گرفته و زیر لب با خودش گفته الحمدلله آنقدر توان دارند که بتوانم این مسیر را حداقل چهل باری رفت و برگشتی طی کنم. بعد نگاهش را به دست جوانها دوخته که خیمه‌ها را چطور می‌بندند تا برای بعد از غروبِ آن روز خودش بلد باشد چطور از خیمه‌های فروریخته یک خیمه عَلَم کند و زنها و بچه‌ها را درونش جمع کند، بعد تبسم کرده و گفته: شُکر، زیادی سخت نبود با همین تماشا یادگرفتم. کاش من واقعا روضه‌خوان بودم، اینها را برای مردم میگفتم و به اینجای قصه که میرسیدم یکدفعه بی اختیار دو دستی میکوفتم توی صورتم... آخر زینب که هر کسی نبوده که قرار باشد آب برداشتن از نهر و خیمه زدن بلد باشد، یک عمر بنی‌هاشمی‌ها دورش را گرفته بودند که یک وقت کارِ مردانه روی دوش عمه جانشان نباشد.... آه زینب... من از اهل کاروان خبر ندارم اما حدس میزنم زینب به کربلا که رسیده فارغ از همه‌ی آنچه در انتظارش بوده، اول از همه تل را پیدا کرده، بعد دشت را کاویده که تا کجا جای گریز دارد؟ بعد فاصله‌ها را سنجیده، بعد قلق بستن خیمه را یاد گرفته، بعد هم دست به زانوهایش کشیده و زیر لب گفته از عهده‌ی همه‌اش برمی‌آیم... الا یک چیز... برای آن یک چیز هم شب عاشورا خودش را در آغوش حسین رها کرده و با چشمهایی که از شدت هراس می‌لرزیده بی هیچ حرفی به قلبش اشاره کرده که یعنی حسین جان، ببین! دارد از سینه‌ بیرون می‌افتد، من تاب همه چیز را دارم الا فراق تو... و همانطور که در آن سکوتِ تب‌دار، چیزی جز صدای کوبیده شدن قلب زینب به سینه‌اش شنیده نمی‌شده، میان لرزش اشکهایی که برای فرونچکیدنش در تقلا بوده، حسین انگشت اشاره‌اش را روی قلب زینب گذاشته و آن یک چیز را هم حل کرده... و بعد از آن اشاره‌ی حسین بوده که زینب از پس همه چیز برآمده حتی از پسِ بی‌حسینی.... ✍ملیحه سادات مهدوی اجر این نوشته و اشکی که بواسطه‌ی این سطور از چشمی فروغلطد تقدیم به پدرِ پُر مهابتِ امیرالمؤمنین، جناب ابوطالب، همو که نسلِ پر برکتش در کربلا به خاک و خون نشستند. ❌انتشار بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست.❌ https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a