ادبیات فارسی واژه ی ترکیبی بسیار جگر سوزی داره به نام [ دلبر مردم دار] واژه به شدت تست خیز از جهت ایهامی که داره و به شدت غم خیز به خاطر معنیی که داره.
در اولین قدم عشق ما رو به دوران کودکی برمیگردونه اونجا که روی مورد علاقه هامون تعصب داشتیم و اگه کسی به ما میگفت مامانت واسه من باشه؟ در کمال وحاشت سرش داد میزدیم که: عه نه مامان خودمه، برو!
عشق دوباره به ما یاد آوری میکنه که باید روی مورد علاقه هامون تعصب داشته باشیم وگرنه ممکنه دست بزرگ و زشت روزگار اونا رو از ما بگیره و طبق همین فرمونه که هر عاشقی معشوق رو مِلک خودش میبینه، انحصار بخش جدایی ناپذیر عشقه دوستان، ما هیچ وقت نمیتونیم از یه شیر انتظار داشته باشیم وحشی نباشه!
حالا شما اون کودکی که بهش گفتن مامانت مال منه رو تصور کن، اون کودک اول گریه میکنه، جیغ میزنه، به فرد مصادره کننده مامانش لگد میزنه و در آخر وقتی زورش نرسید میگه: پس حداقل بذار مامان جفتمون باشه!
شاعر یا نویسنده، وقتی دلبرش رو مردمدار تخلص میکنه، غم از هر طرف زبونه میکشه، من در عجبم از برگه کاغذ که چرا از این همه غم پنهون تو این کلمه آتیش نمیگیره...
جایی که عاشق دست از انحصار برداشته و حالا وایساده کنار اون خلقی که متعشقند و میگه تنها نه منم اسیر عشقت عزیزم...
و بعد با سر آستینش اشکاشو پاک میکنه، یا اگه مرد باشه بغضشو قورت میده
من همیشه گفتم، واسه مردا سخت تره.
برعکس خیلیا که دوست داشتن یه تینیجر سرحال و چشم آبی فرنگی بودن و هیچی از اوضاع درهم برهم خاورمیانه نمیدونستن من خاورمیانه رو دوست دارم
خاورمیانه دیار مردم درد کشیدس
مردمی که یاد گرفتن از لای بمب و موشک زنده بمونن
مردمی که جنگ پسرخاله عزیزشونه و هر روز غروب بعد از بازی میبوسنش و بهش میگن: اصغر فردا زود تر بیا میخوایم بریم با بچه های اون ور رود هفت سنگ بزنیم
مردمی که غصشون رو گریه نمیکنن، باهاش شعر میگن و دل عالمی رو به تالاپ تُلوپ میندازن
خاورمیانه مرد سن و سال داریه که بچه هاشو جلوش میکشن، گاهی وقتا هم بچه هاش همو میزنن، اما چه حیف که دستای پینه بستشو سفت بستن و نمیتونه جداشون کنه، خاورمیانه مردیه که گریه میکنه و کی میدونه گریه مرد یعنی چی؟!
خاورمیانه جاییه که غصه ها به قصه ها پیوند میخورن وخون، بهترین دوات برای نوشتن قصه های خاورمیانس
من این خطه ی جنگ خیز ستم ستیز رو دوست دارم، درش بزرگ شدم، اسمش منو به شور میاره، وقتی که میفهمم جایی توی دنیا به ما میگن خاورمیانه ای، انگار که قوطی اسفناج ملوان زبل رو سر کشیده باشم، قوت میگیرم، بازوهام ورم میکنه و دوست دارم یه مشت بزنم توی دهن ظلم.
من عشق رو به خاورمیانه تشبیه میکنم، و اگه بخوای علت این معلول خوش قواره رو بدونی باید بگم که هر دو ذات نیستی ناپذیری دارن، میمونن و میجنگن، اونقدر که از لاششون فقط چند پاره استخون بمونه، از همون پاره استخونایی که هر از گاهی برمیگردن خونه
میدونی که چی میگم؟
تو
کاهن اعظم احساسات
قصار ترین قصیده دوست داشتن
قرابت معنایی لفظ ها
ستون اصلی مسجد متکاشی
کاشی شکسته حوضچه وسط حیاط
استعاره پنهان شده در قعر کلمات
زیبایی ناستودنی اردیبهشت دلخواه
سزای ناسزای فحش های فرو خورده
صراط مستقیم تمام راه ها
نجات دهنده از قعر بدبختی همه چاه ها
خلق معاصر در دسترس
فرشته عذاب غم ها، درد ها
تیر خلاص سه شعبه بر شریان خیس قلب هایی
بلوند رو دیدم
زندگی فتانه ی دلربایی که کمتر دختری در قرن بیست و شاید بیست و یک دوست نداشت که جای اون یا امثال اون باشه
چیزی که راجع به فتانه ها برای من جالبه زندگی ننگی هست که دارن، تهوع از درون زندگیشون فواره میزنه، بلا نسبت روی ماه شما بوی گند کثافته که میخوره توی پره های دماغ آدم، اما این چیزا رو ما نمیبینیم، درست تر بخوام بگم، یه غیر فتانه هیچ وقت نمیبیندشون، چون که فتانه ها بلدن زندگی کثافتیشون رو جوری توی زر ورق طلا بپیچن که هیچ کس حتی ذره ای به نجاست درون اون زر ورق فکر نکنه
یه فتانه هیچ وقت عشق براش کافی نیست، باید رد بشه و مرد های مختلف رو زیر پاش له کنه، از اونا نردبون بسازه و بالا بره و بالاخره یه جایی توی باتلاقی که از این مرد ها ساخته غرق میشه، و شما بهتر از من میدونین که سرانجام جسد گیر کرده توی باتلاق مردا هیچ جا بجز سطل آشغال نیست
اما بعد... داشتم به این فکر میکردم که چقدر بدون آگاهی مرید و شیفته همچین آدمایی میشیم، عکساشون میره روی پروفایلمون، سعی میکنیم مثل اونا بخندیم، مثل اونا حرف بزنیم، زندگی نامه پر از مشقتشون رو بخونیم و مازوخیسمگونه این مدل رنج ها به نظرمون جالب بیاد، اگه یه جا ازمون بپرسن هنر پیشه مورد علاقت کیه با افتخار بگیم مرلین مونرو، عاشقشم!
چی میشه که اینا رو میبینیم، بهشون گرایش پیدا میکنیم و یه جایی در ناخوداگاهمون دوست داریم که فتانه بودن رو با همه بدی هاش تجربه کنیم
ذات فتّان زن، غیر قابل انکار ترین چیزیه که راجع به خودمون میدونم اما غیر قابل کنترل نه!
تراشیدن عاشق سینه چاک و غلام حلقه به گوش کار سختی نیست دوستان، جمع کنید این تفکر عاشقانم بیشتر، محبوبت تر، مشهور تر رو.
بذارید که یک نفر تو کل این دنیا شهره شهرتون باشه به عشق ورزیدن، به خدا که ته این قصه رو هم ما و هم خودتون میدونیم، بوی فضله سگ میده
چند وقت پیش بحث های زیادی بر سر سخت ترین شغل دنیا بالا گرفته بود، آیا بازیگری سخت تر است یا کار در معدن؟! و اما بگذارید من بگویم که بیشرفی از همه این ها سخت تر است و باید به شما تبریک گفت چرا که شما، یک بی شرف واقعی هستید
تا به حال افراد یا به قول خودتان هنرمندان زیادی از همین قابی که حال شما را نشان میدهد دیده شدند اما دیدن شما به عنوان کسی که عمری نقش سگ پا کوتاه صدا و سیمای ملی یا اصلا همان میلی را بازی میکرد و دائم از این شبکه به آن شبکه در حال جست و خیز بود کمی حقارت آمیز است.
عزیزی میگفت، ما با هم خانواده ایم، مشکلات هر چند که پشتمان را دو شقه کنند باید بین خودمان بمانند، که خدایی ناکرده دشمن شاد نشویم، اما حالا که شما و امثالکم مهر وطن فروشی را روی پیشانی بلندتان حک کردید چه توقعیست که حرف های عزیز ما را بفهمید؟!
دیدن شما از قاب این شبکه مرا یاد بچه بینوایی انداخت که شکایت مادرش را پیش دزد و راهزن برده و خدا میداند که عاقبتش چه شود...
بروید که خیلی وقت است خوش آمدید آقای عزیز، بروید