چند وقت پیش بحث های زیادی بر سر سخت ترین شغل دنیا بالا گرفته بود، آیا بازیگری سخت تر است یا کار در معدن؟! و اما بگذارید من بگویم که بیشرفی از همه این ها سخت تر است و باید به شما تبریک گفت چرا که شما، یک بی شرف واقعی هستید
تا به حال افراد یا به قول خودتان هنرمندان زیادی از همین قابی که حال شما را نشان میدهد دیده شدند اما دیدن شما به عنوان کسی که عمری نقش سگ پا کوتاه صدا و سیمای ملی یا اصلا همان میلی را بازی میکرد و دائم از این شبکه به آن شبکه در حال جست و خیز بود کمی حقارت آمیز است.
عزیزی میگفت، ما با هم خانواده ایم، مشکلات هر چند که پشتمان را دو شقه کنند باید بین خودمان بمانند، که خدایی ناکرده دشمن شاد نشویم، اما حالا که شما و امثالکم مهر وطن فروشی را روی پیشانی بلندتان حک کردید چه توقعیست که حرف های عزیز ما را بفهمید؟!
دیدن شما از قاب این شبکه مرا یاد بچه بینوایی انداخت که شکایت مادرش را پیش دزد و راهزن برده و خدا میداند که عاقبتش چه شود...
بروید که خیلی وقت است خوش آمدید آقای عزیز، بروید
من سبک خاصی از شعر رو میپسندم، سبکی که در اون یک نفر با پشت دست توی دهن شاعر زده باشه و شاعر بی نوا حالا با دهانی پر از خون، در حالی که قطره قطره از گوشه لبش داره میچکه شروع کنه و غمش رو برای ما تبدیل به شعر کنه، مثلا همینجا که حافظ میگه:
بالا بلند، عشوه گر نقش باز من
کوتاه کرد قصه زهد دراز من
اینجا دیگه حافظ میگه تمومه! بیچارم کرد، فریبم داد، شمام ببینین، منو برد بالا از همونجا کوبید زمین
یا جای دیگه ای سال ها قبل تر از در اومدن پدر حافظ بخت دریده سعدی میگه:
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
ریسمان امید بریده شده و شیخ اجل دست بردار نیست، خب دوستان داریم نعش یه مرد عاشق رو که روی زمین کشیده میشه با این بیت میبینیم، هنوز نمیخواین گریه کنین؟
یا جای دیگر، شاعر هر چیزی رو وسیله برای رسیدن به معشوق میبینه، در این راه سلامتیش رو هم حاضره در چاه فاضلاب بندازه ولی عبارت سلام خوبی؟ رو از معشوقش بشنوه پس اینجوری میشه که میگه:
بیماری من گر سبب پرسش او شد
میمیرم از این غم که چرا بهترم امروز
و بیت دیگری در هیبت بنشینم و صبر پیش گیرم و خیال ببافم سعدی وجود داره ، که من بمیرم برای خیال خام و باطلی که توی سر شهیدی بخت برگشته میگذره :
خوش آن زمان که نکویان کنند غارت شهر
مرا تو گیری و گویی که این اسیر من است
میبینید دوستان؟ در جوار معشوق عاشق حتی اسارت رو هم پذیرفته و براش خیالبافی میکنه
حقیقتا عشق به عنوان عاملی برای زیبا سازی شعر و ادبیات فارسی بسیار قوی کار خودشو انجام داده و دست مریزاد بر این عنصر خانمان سوز جان برافروز باید گفت که هر چند داره اینجوری زیر و زبر میکنه قلب شاعر رو اینچنین رج به رج زیبایی و هنر میبافه لای بیتای شعر، و من باز به این فکر کردم که مگه روزگار چند بار باید خنجر دسته طلاشو توی قلب این آدما چرخونده باشه که همچین بیتایی رو بریزن رو صفحه سفید کاغذ؟!
گفتمش شیرین ترین آواز چیست؟
رفت...
گریه ای افتاد در من بی امان
شعر خواندم، صد غزل از بر شدم
شعر هم درمان نبود
زان یار دلنوازم، شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی، بشنو تو این حکایت
بر زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سر ها بریده بینی، بی جرم و بی جنایت
بیطرفان بیشرفانند
دقیقا با همین غلظت! از این جای کار اگه بیطرفی، بیشرفی عزیزم، بیشرف!