حواستان به عربستان هست!
خانه خدا را تعطیل کردهاند به اسم مبارزه با کرونا، همزمان کنسرتهای شبکه ان بی سی و جشنواره طنطوره برقرار است.
عربستانی که تا دیروز سختترین تحجرها در آن برقرار بود و هنوز هم در قانون و ساختارش آثارش باقی است حالا از معروفترین خوانندگان دنیا حتی خوانندگان زن سکسی دعوت میکند.
پادشاهش هم که به درک واصل شده و وضعیت کشور بحرانی است.
عربستانی که بزرگترین موقعیت گردشگری مذهبی دنیا را دارد و با وجود پول سرشار نفت نیازی هم به پول توریستهای غیر مذهبی ندارد و البته جاذبه خاص غیر مذهبی هم ندارد، بساط گردشگری مرسوم دنیا با جاذبههای موسیقی، قمارخانه و ... راه انداخته است.
این جوان احمق خوب پا روی گلوی این جنازه در حال جان دادن گذاشته است.
🌷پیشنهاد میکنم برای این ایام حتما برنامه ویژه عبادی خصوصا روزه داشته باشید.
ساعتها را تنظیم کنید تا بتوانید به اذن الله قبل از اذان بیدار شوید و سه روز آتی را از توفیق روزه محروم نمانید.
عبادت و تضرع همیشه لازم است اما در این شرایط خیلی بیشتر.
حقییر را هم از دعای خیرتان محروم نکنید.🌷
✍️خاطرات شفاهی ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ (اولین عملیات گارد بنیصدر)...
🔰 یکی از غفلتهای مهمی که همه ما در آن شریک هستیم، عدم ثبت و ضبط خاطرات شفاهی مهم نزدیکانمان است. پیش از این بخشهایی از خاطرات پدرم (بابامحمد باقری) از "کردستان" و "وضعیت فرهنگی پیش از انقلاب" را منتشر کرده بودم و به لطف خدا متن زیر قسمت سوم از خاطرات شفاهی پدرم در مورد "نقش نیروهای گارد بنیصدر در حوادث ۱۴ اسفند ۵۹" است:
✅ در مرکز تهران، نبش میدان حر، پادگان بزرگی هست که نام فعلی آن پادگان حر است و قبلا به نام لاهوتی شناخته میشد.
در زمان انقلاب آنجا مرکز آموزش نیروهای ویژه کلاهسبزهای ارتش و به اصطلاح به آن تیپ No Head میگفتند.
شنیده بودیم که برای آموزشهای این تیپ مربیانشان را از آمریکا و اسرائیل میآوردهاند و بعد از انقلاب بقایای این تیپ که نیروهای زبدهای هم بودند هنوز در پادگان حضور داشتند.
✅ در حوادث انقلاب مردم اسلحهخانهها را خالی کرده بودند و سلاحهای زیادی در دست مردم بود، به همین خاطر امام اعلام کردند کسانی که از اسلحهخانهها اسلحه بردهاند، سلاحها را برگردانند و یکی از مراکزی که محل جمعآوری اسلحهها شد، همین پادگان بود.
✅ به همین جهت سپاه دفتری را در محل ستاد این پادگان در اختیار گرفت و بعد از اتمام ماجرا هم اگرچه پادگان متعلق به ارتش بود اما به هر شکل ممکن ستاد و انبار بزرگ اسلحهها که در مرکز ستاد قرار داشت را تحویل نداد و در آنجا باقی ماند.
به واسطه همین حضور توأمان نیروهای سپاه و ارتش، پادگان مدیریت دوگانهای پیدا کرده بود، چون مرکز ستاد آن در دست سپاه بود و سایر قسمتها در دست نیروهای ارتش قرار داشت.
بر سر همین فرماندهی دو گانهای که در آنجا بود چند بار هم بین محسن رضایی و بنیصدر بحث بالا گرفته بود. بنیصدر میخواست سپاه آنجا را کامل تخلیه کند و در اختیار ارتش قرار دهد ولی محسن رضایی قبول نمیکرد.
به نظر میرسید بنیصدر برنامههایی برای این پادگان دارد و به همین خاطر خیلی اصرار میکرد که سپاه باید از آنجا خارج شود.
✅ من با اینکه دانشجو بودم ولی چون تشکیلات سپاه هنوز خیلی مثل الان رسمی نبود و بچه حزبالهیها همه با هم کمک میکردند، من هم با سپاه هم همکاری میکردم و اکثر شبها به این پادگان میرفتم و به بچههای سپاه کمک میکردم و عملا خیلی با نیروهای رسمی فرقی نداشتیم.
✅ مدتی بعد بنیصدر با تحریک نیروهای منافقین که آن زمان به آنها مجاهدین میگفتند، تصمیم گرفت برای خودش یک گاردی با نام "گارد ریاست جمهوری" یا "گارد بنیصدر" تشکیل دهد. مقدمات تشکیل این گارد را هم با همکاری منافقین که تشکیلات منسجمی داشتند انجام داد. یکی از جاهایی که برای این کار اختصاص دادند "پادگان نوهد" بود.
✅ ما کم کم دیدیم در سولههایی که آنجا هست، دارند نیروهای جدیدی میآورند و به آنها آموزش میدهند. نوعا از قیافهها و رفتارهای آنها معلوم بود از خلافکارها و بزن بهادرها هستند، در واقع خلافکارهای تهران را جمع کرده بودند و در آنجا سازماندهی کرده و تحت عنوان گارد بنیصدر توسط همان بقایای تیپ نوهد که در پادگان مانده بودند، آموزش میدادند.
✅ محل استقرار آنها در حد دو سوله خوابگاهی میشد. یک شب که دیدم سر و صدایی میآید به صورت ناشناس به آنجا رفتم تا سرکی بکشم و ببینم چه خبر است و اتفاقا آنها مشغول بزن و برقص بودند و اینقدر سرگرم بودند که متوجه حضور من در خوابگاهشان نشدند، حتی در راه برگشت یک کارتون نصفه قند هم بود که چون قند تمام کرده بودیم با خودم آوردم و آنها اصلا متوجه نشدند.
✅ یک شب دیگر که قرار بود فردا بنیصدر به عنوان "فرمانده کل قوا" برای بازدید از پادگان و اولین هسته گارد خود به پادگان بیاید، نمایشگاهی درست کرده بودند که مثلا وضعیت آموزشهای مختلف و... را نشان میداد، یک جایگاه هم برای سخنرانی بنیصدر در میدان بزرگ پادگان آماده کرده بودند. ما آن شب یک جملهای از شهید بهشتی که آنها حساسیت زیادی روی او داشتند را روی پارچهای یک متری نوشتیم و زیر آن هم اسم ایشان را زدیم و آن را مخفیانه بردیم در همان جایگاه نصب کردیم، بند برخی چادرهای نمایشگاهها را هم تیغ زدیم و خلاصه یک آشفتگی در کارها بوجود آوردیم که نتیجه آن هم لغو مراسم بنیصدر شد.
🔻ادامه👇
✅ زمان گذشت تا ۱۴ اسفند ۵۹ و ماجرای سخنرانی بنیصدر در دانشگاه تهران، برای آن سخنرانی به همه طرفداران بنیصدر و نیروهای منافقین فراخوان داده بودند که در آن جلسه حاضر شوند، در جلسه هم به صورت سازماندهی شده یک تعدادی از حزبالهیها را دستگیر کردند و بردند بالا کارتهای آنها را گرفتند که بنیصدر در سخنرانی نشان داد و گفت اینها بچههای کمیته هستند که آشوب درست میکنند.
درگیریهایی بین طرفداران بنیصدر و دانشجوهای حزبالهی بوجود آمد و نیروهای حزبالهی خیلی کتک خوردند ما شاهد بودیم که حتی تعدادی از دختران را زدند، برخی بچههای میگفتند با چاقو به برخی دخترهای حزبالهی تعرض کرده بودند و چاقو را به قسمتهای خاص آنها فرو کرده بودند.
✅ نیروهایی که در این پادگان آموزش و سازماندهی شده بودند هم آنجا حضور داشتند و در واقع اولین عملیاتشان در آن سخنرانی بود.
شب که به پادگان آمدیم دیدیم، خبری از نیروهای گارد ویژه که لباسهای خاص کماندویی میپوشیدند در پادگان نیست ولی در عوض یک سری نیروهای جدید هستند که همه لباسهای صفر سربازی خاکی به تن دارند، دقت که میکردی چهرهها همان افراد سابق بودند که لباسها و کمی قیافههایشان را تغییر داده بودند.
📌(ادامه دارد...)
🔺به شرح حال بپیوندید.
تصویر پدرم(نفر سمت راست تصویر) به همراه دوتن دیگر از دوستان دانشجویش در دفتر سپاه در پادگان نوهد (بهمن ۱۳۵۹ش)
خاطرات شفاهی اولین عملیات نیروهای بنیصدر در ۱۴ اسفند.
تصویری از پدرم در دفتر سپاه در پادگان نوهد (دی ۱۳۵۹ش)
خاطرات شفاهی اولین عملیات نیروهای بنیصدر در ۱۴ اسفند.
تصویر پدرم فرد سمت چپ تصویر دانشگاه تهران نماز جمعه (دی ماه ۱۳۵۹ش)
خاطرات شفاهی اولین عملیات نیروهای بنیصدر در ۱۴ اسفند.
✍️خاطرات شفاهی ۱۴ اسفند ۵۹ ( جنبش مسلمانان مبارز)...
ادامه از خاطره (اولین عملیات گارد بنیصدر)...
✅ شب ۱۴ اسفند در پادگان نشسته بودیم و تعریف میکردیم که امروز در دانشگاه تهران چه اتفاقی افتاد و هرکس اطلاعات خودش را میگفت. شب دیروقت بود که یک دفعه به این فکر افتادم که ببینم ارزیابی طرفداران بنیصدر و گروههای مخالف از این قضیه چیست؟
به ذهنم رسید استادی داشتیم در تربیت معلم به اسم "علیاصغر ابراهیمی" به او زنگ بزنم.
✅ او از اعضای حزب توده و ظاهرا از ایدئولوگها و اعضای مؤثر حزب توده به حساب میآمد.
تا جایی که ما تحقیق کردیم قبل از انقلاب جزو افسران ارتش بوده بود که زمان شاه توسط حزب توده در ارتش نفوذ داده شده بودند و توسط ساواک شناسایی و پاکسازی شدند.
✅ بعدها با انقلاب ایشان سر از دانشگاه و تدریس درآورده بود و سخت معتقد به حزب توده و مرام کمونیستی و مخالف مذهب بود. در تدریسهایش هم گریزهایی به مسائل ضد مذهبی میزد.
یک بار داشت سر کلاس توضیح میداد راجع به اعتقادات مردم به امامزادهها و اماکن زیارتی، میگفت: یک مردی بوده روزی یک چهارپایی داشته با آن کار میکرده تا اینکه این چهارپایش میمیرد و این دیگر راه امرار معاشی نداشته، میآید چهارپایش را خاک میکند و قبری برایش درست میکند، یک ضریحی رویش میگذارد و میگوید این قبر امامزاده است و خودش هم میشود متولی آنجا، یک مریدهایی پیدا میکند طرفدارانی و کم کم آنجا را گسترش میدهد و این میشود راه درآمدی برای او.
✅ ما هم به خاطر این حرفهایش با او درگیر شدیم که چرا با این داستانهای ساختگی به اعتقادات مردم توهین میکنید. ایشان در قضیه تصفیه اساتید که من خودم هم در جریان بودم از دانشگاه تربیت معلم و استادی، اخراجش کرده بودیم. شماره تلفن او را داشتم،
ایشان یکی از فعالیتهایی که انجام میداد، برخی دانشجوها را جمع میکرد و به منزلش یا جاهایی که محل حزبشان بود میبرد و آموزشهای ایدئولوژیک به آنها میداد و خلاصه آنها را سازماندهی میکرد.
✅ به ذهنم رسید که زنگی به ایشان بزنم و خودم را یکی از دانشجوهایی که با او خیلی رفت و آمد داشت، جا بزنم.
زنگ زدم منزلشان و اتفاقا گوشی را برداشت و من هم خودم را جای آن دانشجو جا زدم الان فقط یادم هست آن دانشجو اهل اراک بود، زنگ زدم و موقع صحبت هم از اصطلاحات سازمانی تودهایها استفاده میکردم و مقداری هم بد و بیراه به حزبالهیها میگفتم و با او همدردی میکردم تا ذهنش به این سمت نرود که شخص دیگری به او زنگ زده.
گفتم من از اراک تماس میگیرم، شنیدهام امروز در دانشگاه تهران درگیری شده میخواستم ببینم چه خبر است؟ و کسب تکلیف کنم.
ایشان خیلی خوشحال شد که به او زنگ زدهام و متوجه نشد که شخص دیگری هستم و شروع کرد به تحلیل قضیه ۱۴ اسفند، ازجمله چیزهایی که گفت: اینکه رفیق میدانی که این مرتجعهای چماق به دست و منظورش شهید بهشتی و طرفدارانش بود، اینها دیگر نمیگذارند ما فعالیت کنیم، ما با حضور اینها جایی نداریم، در کشوری که اسلامی است مرام کمونیستی و تودهای دیگر جایگاهی ندارد.
✅ گفتم پس استاد تکلیف ما که طرفدار مرام کمونیستی هستیم، چیه؟ جمله جالبی گفت، گفت: حالا باید بروید تحت عنوان گروههایی که یک لقب اسلامی دارند منتها با خودمان هستند، فعالیت کنید. گفتم مگر میشود هم مارکسیست باشیم، هم لقب اسلامی داشته باشیم. گفت: آره هست شما باید بگردید یک گروهی که هم از خودمان هست و هم لقب اسلامی دارد پیدا کنید و به آنها نزدیک شوید.
گفتم میشود یک مورد را بگویید: گفت گروه جاما.
✅ جاما مخفف "جنبش مسلمانان مبارز" به رهبری "حبیبالله پیمان" بود که هم ایدئولوژی التقاطی داشت و به گروههای چپ نزدیک بود هم یک لقب اسلامی داشت.
یک کتابی هم ایشان نوشته بود به اسم ایدئولوژی اسلامی که اتفاقا آن زمان به عنوان ایدئولوژی اسلامی برای دانشجوها تدریس میشد و جزو واحدهای درسی رسمی بود که همه باید در آن درس شرکت میکردند. من این درس را با آقای "عباس عبدی" از دانشجوهای پیرو خط امام که این درس را تدریس میکرد، داشتم.
🔺به شرح حال بپیوندید.
دانشگاه تربیت معلم تهران سال ۱۳۵۹
پدرم ایستاده نفر اول سمت راست تصویر
خاطرات شفاهی ۱۴ اسفند ۵۹ ( جنبش مسلمانان مبارز)
از این جهت که برخی دوستان تذکر دادند که خود نشر فیلم رقص «امین زندگانی» مصداق نشر رقص و حرام است.
احتیاطا فیلم را حذف کردم و صرفا به متنی که پیرامون نقد این نوع از دعوت و چالش رقص در گذشته نوشتهام ارجاع میدهم.
چالش، چالش رقص👇
رویکردهای کلان آسمانی و دنیایی.
۱۹ اسفند ۹۸