••• دعای شب عرفه را خواندیم و از چادر زدم بیرون.
تنها راه افتادم بهسمتِ جایی که بار آخـری کـه آمـدم، آن زمان که در عمره دانشجویی پرنده در آن پر نمیزد، خدا را به حق امام رضا قسم داده بودم دفعه بعـد در حج، او را ببینم.
در راهِ کـوه عـرفـات بـودم؛ جبل الرحمة.
كـوه رحمت که عرفات در دامنه آن قرار دارد.
همان کوه کوتاهی که انگار به آسمان، محل زندگی خـدای کودکیِ ما خیلی نزدیک است.
چپ، راست، جلو و عقـب پـر از آدم است.
سیاه و سفید و زن و مرد و پیر و جـوان.
در منابع دينـی مـا آمـده: حجتبنالحسن روز عرفه را در عرفات میگذراند.
نمیدانم شب عرفه هم اینجاست یا نه...
اما هرچه هست من روی نگاهکردن در روی آدمها را ندارم.
میگویند در قیامت که حضرت حجت را میبینیم، همه متوجه میشویم که او را قبلا دیدهایم، اما نشناختهایم.
میگویند همه در عرفات منتقـم خـونِ زهـرا سلاماللهعليهـا را میبینند و نمیشناسند.
مـن روی نگاهکردن به روی آدمهـا را ندارم.
دلم میلرزد.
همین.
#بهگزینکتاب
#حاجیغیربازاری
▪حاجی غیربازاری؛ سجاد محقق
[درنگگاه]